وبلاگ شخصی رسول چگینی

جستارهایی در تاریخ اسلام | امامت اهل بیت علیهم السلام | نقد وهابیت |

وبلاگ شخصی رسول چگینی

جستارهایی در تاریخ اسلام | امامت اهل بیت علیهم السلام | نقد وهابیت |

پیوندها

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شبهات وهابیت» ثبت شده است

بر خلاف ادعای وهابیت مبنی بر بدعی بودن عزاداری، نه تنها مشروعیت عزاداری با استناد به کتاب و سنت اثبات می شود، بلکه حتی مشروعیت روضه‌خوانی نیز در سیره عملی رسول الله(ص) قابل اثبات است.

روضه‌خوانی در اصطلاح به معنای بیان مصیبتهای یکی از بزرگان دین است که با گریه و ماتم همراه است.
این عمل نه تنها در سیره قولی و فعلی اهل بیت(ع) ثبت شده است، بلکه حتی در سیره عملی پیامبر خدا(ص) نیز به چشم می خورد.

در حدیثی که در صحیح بخاری نقل شده است، درباره وقایع پس از جنگ موته، به ماجرای مهمی اشاره شده است. جنگ موته از بزرگترین سریه‌های تاریخ صدر اسلام که در سال هشتم هجری بین سپاه اسلام و سپاه روم رخ داد. فرماندهی سپاه اسلام در این جنگ، بر عهده جعفر بن ابی طالب، زید بن حارثه و عبدالله بن رواحه بود که هر سه فرمانده شهید شدند. پس از شهادت این افراد، رسول خدا(ص) از این اتفاق با خبر شدند و در جمع صحابه، مصیبت شهادت فرماندهان لشکر را بازگو کردند:

عنْ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: قَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «أَخَذَ الرَّایَةَ زَیْدٌ فَأُصِیبَ، ثُمَّ أَخَذَهَا جَعْفَرٌ فَأُصِیبَ، ثُمَّ أَخَذَهَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ رَوَاحَةَ فَأُصِیبَ  وَإِنَّ عَیْنَیْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ لَتَذْرِفَانِ...» 

▫️رسول خدا(ص)  فرمود: زید پرچم را در دست گرفت و به شهادت رسید، سپس جعفر پرچم را در دست گرفت و او نیز به شهادت رسید، سپس عبدالله بن رواحه در دست گرفت و او نیز به شهادت رسید، پیامبر خدا(ص) در حالی این وقایع را بیان می کرد که چشمان ایشان اشکبار بود.

صحیح بخاری، حدیث ۱۲۴۶.

این عمل پیامبر(ص) در جمع صحابه بوده و بدون شک با گریه و زاری صحابه همراه بوده است. این عمل پیامبر(ص) دقیقاً به معنای ذکر مصیبت همراه با گریه و ماتم است. رسول الله(ص) این عمل را در آخرین سالهای حیات مبارک انجام دادند و هیچ نسخ و تبدیلی برای آن وجود ندارد. بنابراین ذکر مصیبت کسانی که در راه خداوند جان خود را از دست داده اند همراه با گریه و ماتم، امر مشروع و به تبعیت از پیامبر اکرم(ص) است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۰۳ ، ۰۹:۱۰
رسول چگینی
شنبه, ۳۰ تیر ۱۴۰۳، ۱۰:۱۶ ق.ظ

آیا نوحه سرایی و مداحی جایز است؟

وهابیان برگزاری مراسم عزاداری را حرام می دانند. در پاسخ میگوییم مراسم عزاداری دارای اجزای مختلفی از قبیل وجود عنصر گریه، وجود جمعیت عزادار و نوحه سرا و مداح است‌. دو جزء اول هیچ ممنوعیتی ندارد و تنها جزء سوم مورد مناقشه وهابیان است و با استناد به برخی روایات، اظهار میکنند نیاحه (نوحه سرایی) در اسلام حرام است.

 

در پاسخ این ادعای آنان می گوییم نوحه سرایی که در روایات بیان شده، اشاره به یکی از سنتهای عرب جاهلی دارد که آمیخته با امور شرکی و غیر توحیدی مانند شکایت و گلایه از تقدیر الهی بوده است.
اما برگزاری این عمل بدون وجود این عمل جاهلی، هیچ ممنوعیتی نمیتواند داشته باشد.

در این کلیپ این مسأله توضیح داده شده است.

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۰۳ ، ۱۰:۱۶
رسول چگینی
چهارشنبه, ۲۷ تیر ۱۴۰۳، ۰۹:۳۴ ق.ظ

توصیه به جَزَع در عزاداری امام حسین علیه السلام

 

همه ساله با نزدیک شدن ایام عزاداری سالار شهیدان علیه السلام، هجمه فراوانی از سوی دشمنان دین و قرآن علیه فرهنگ عزاداری امام حسین علیه السلام مطرح می شود. صد البته چنین تلاشهایی، بیانگر تأثیرگذار بودن این فرهنگ حسینی است که راه نفوذ و ترویج اندیشه های غیر اسلامی در میان مسلمانان را مسدود می سازد. اما جای انکار نیست که در این میان برخی افراد تحت تأثیر چنین القائاتی قرار گرفته و دانسته یا نادانسته، به تکرار سخنان شبهه‌برانگیز دشمنان می پردازند.

در جدیدترین این اقدامات، نوشته ای با عنوان «تن‌آزاری در عزاداری، از سینه‌زنی تا قمه‌زنی» توسط نویسنده معلوم الحالی منتشر شده است که روح حاکم بر آن، اعتراض به وضعیت برخی مراسمات عزاداری است که در آنها به سینه زنی و لطمه زنی توصیه می کنند. این نوشته که بیشتر به متن‌های انتقادی روزنامه های ایران در دهه 30 و 40 شمسی می ماند، افزون بر غیر مستند بودن، دارای قضاوت های ناشایستی است که برخاسته از نیت‌خوانی و ارزیابی امور ناپیدای درونی عزاداران است. در بخشی از نوشته آمده: «البته این تن‌آزاری در سینه‌زنی تحت تأثیر شنیدن مصیبت نیست، بلکه بیشتر معلول موسیقی و هیجان محیطی است که مداح آن را ایجاد می‌کند، از این جهت نمی‌توان آن را ناشی از حزن و احساس درونی دانست و عزاداری قلمداد کرد.» اینکه این نویسنده چگونه به ژرفای باطنی افراد رخنه کرده و با چه شاقولی، میزان تأثیرگذاری مصیبت بر ضمیر آنان را محک زده و با چه حجتی، عزاداری افراد را عزاداری ندانسته، ابهاماتی است که نه در این دنیا، که در روز رستاخیز باید پاسخگوی قضاوت خود باشد.

اما بیت الغزل این سیاهه اینگونه خودنمایی می کند: «مختصر بگویم که در ماهیت عزاداری در توصیه‌های اهل‌بیت(ع) تن‌آزاری ظهوری ندارد و از افزودنی‌های بعضی از شیعیان است.»

این سخن بر پایه کژی بنا نهاده شده که گویای بی دقتی نویسنده در استخدام کلمات و بی‌توجهی او به بخشی از میراث روایی شیعه است. در ادامه ادعای «عدم توصیه اهل بیت (ع) به لطمه‌زنی» را مورد بررسی قرار می دهیم.

 

تعبیر مغرضانه از عمل مؤمنانه!

پیش از ورود به پاسخ تحلیلی، ذکر این نکته ضروری است که نویسنده مزبور، اموری از قبیل «سینه‌زنی» و «لطمه‌زنی» را با تعبیر «تن‌آزاری» یاد کرده است!

بر کسی پوشیده نیست که الفاظ دارای قدرت نفوذ و رسایی متفاوتی هستند که کاربست هر یک از آنها می تواند زاویه نگاه مخاطب را به مفهوم مورد نظر تغییر دهد. در موضوع مورد بحث، نویسنده که ناتوان از بیان استدلال برای سخن خویش است، با استفاده از الفاظی که درک ناپسندی آن برای همگان ثابت شده (تن‌آزاری)، به دنبال همراه ساختن مخاطب با خود در قبیح نشان دادن اموری مانند سینه‌زنی و لطمه‌زنی است. او با نادیده گرفتن نیت و انگیزه از اموری همچون سینه‌زنی و لطمه‌زنی، به ظاهر این اعمال استناد کرده و آنها را «تن‌آزاری» نامیده است.

در واقع نویسنده، بی توجه به باطن این امور، تنها به ظاهر آنها بسنده کرده و این امور را تن‌آزاری قلمداد نموده است. زشتی این تعبیر آنجا نمایان می شود که بسیاری از دشمنان دین نیز برای زیر سؤال بردن برخی مناسک دین، از این شیوه استفاده کرده و امور دینی را با تعابیر نادرستی یاد می کنند مانند ذبح و قربانی حیوانات که آن را بی‌رحمی و وحشی‌گری توصیف می کنند.

بنابراین، استفاده صحیح از کلمات نقش بسزایی در دستیابی به نتیجه دارد و نباید با تغییر اصطلاح، به دنبال تغییر حکم آن بود. وانگهی، نیت‌زدایی از برخی اعمال تلاش نابخردانه ای است که به ناکجاآباد سردرمی آورد؛ زیرا اگر با این نسخه پیش رویم، روزه گرفتن، ختنه کردن و... نیز «تن‌آزاری» به شمار می رود!

 

واکاوی معنای جزع

پاسخ این افراد از مسیر واکاوی دقیق واژگان عبور می کند. «سینه‌زنی» و «لطمه‌زنی» که نویسنده از آنها به «تن‌آزاری» تعبیر کرده است، از مصادیق مفهومی با عنوان «جَزَع» به شمار می روند. اهل لغت جزع را به معنای بریدن طناب و دو نیم کردن آن دانسته اند و به همین مناسبت در بریدن طاقت و تحمل انسان در هنگام هجوم مصائب نیز استعمال شده است.[1]

این معنا در روایات اهل بیت علیهم السلام نیز منعکس شده است و امام باقر علیه السلام در تبیین معنای جزع فرمودند: «شدیدترین حالت جزع، فریاد واویلا سر دادن و بر صورت و سینه سیلی زدن و کندن موی بالای پیشانی است.»[2] بنابراین؛ سینه‌زنی و لطمه‌زنی از مصادیق جزع به شمار می رود. اکنون باید دید که در روایات چه حکمی برای جزع در نظر گرفته شده است.

 

دو دسته روایات مربوط به جزع

عموم کسانی که به دنبال منهی نشان دادن برخی مصادیق عزاداری امام حسین علیه السلام هستند، به روایاتی استناد می کنند که در آنها بر نکوهیده بودن جزع تأکید شده است. در سوی دیگر برخی با زیر سؤال بردن این روایات از جهت سندی، در تلاش هستند که مشروعیت مصادیق عزاداری را به کرسی بنشانند. این در حالی است که روایات را نمی توان منحصر در این مفهوم دانست و حداقل، دو دسته روایت در مسئله جزع قابل دستیابی است:

دسته اول: نهی از جزع

دسته دوم: استثنای جزع برای امام حسین علیه السلام.

روایات متعددی از اهل بیت علیهم السلام وجود دارد که از آنها نهی از جزع فهمیده می شود مانند این سخن امام صادق علیه السلام که فرمود:

«رسول خدا پیش یکی از اصحابش رفت. او در حال جان دادن بود. فرمود: ای ملک الموت با دوست من مدارا کن، او مومن است. عرض کرد: ای محمد خوشحال باش، زیرا من با هر مومنی مدارا می‌کنم و بدان که من وقتی روح فرزند آدم را می‌گیرم و نزدیکانش برای او جزع می‌کنند، در گوشه‌ای می‌ایستم و می‌گویم: این جزع برای چیست؟ به خدا قسم که ما قبل از پایان مهلتش اقدام نکردیم و ما در قبض آن خطا کار نیستیم، پس اگر این مصیبت را به حساب خدا بگذارید و صبر پیشه کنید، اجر می‌برید و اگر جزع کنید، گناه کرده و بار سنگین آن را به دوش می‌کشید[3]

در نقطه مقابل، روایات دیگری وجود دارند که بر استثنا شدن جزع برای امام حسین علیه السلام دلالت دارد مانند سخن امام صادق علیه السلام که فرمود: «هر جزع و گریه ای مکروه است مگر جزع و گریه بر حسین[4] در روایت دیگری امام صادق علیه السلام، نه تنها جزع برای امام حسین علیه السلام را استثنا کرده اند، بلکه برای آن نیز اجر و پاداش پیش‌بینی کرده اند:

«همانا گریه و بی‌تابی برای بنده خدا، ناپسند است، در هر آنچه بی‌تابی کند، مگر گریه بر حسین، او برای این گریه ثواب خواهد داشت[5]

بنابراین، هیچ تعارضی میان این دو دسته از روایات وجود ندارد؛ دسته اول عموم جزع را نهی قرار داده است و دسته دوم، جزع در عزاداری امام حسین علیه السلام را استثنا کرده است. در نتیجه سینه‌زنی و لطمه زنی که از مصادیق جزع به شمار می رود، در عزاداری امام حسین علیه السلام جایز است.

 

فلسفه استثنا شدن جزع برای امام حسین علیه السلام

فلسفه استثنا شدن جزع برای امام حسین علیه السلام با بازخوانی روایات وگزارشات تاریخی میسور می شود. در روایات شاهد نهی شدن از مصادیق متعدد عزاداری مانند نیاحه، ندبه، جزع و... هستیم. ریشه این ممنوعیت را باید در منابع تاریخی جستجو کرد. با نگاهی به تاریخ عصر نزول، شاهد هستیم که یکی از فرهنگ های باطل دوران جاهلیت، مراسمات عزاداری مشرکان بوده است. آنان در این مراسمات امور متعددی از قبیل نیاحه، ندبه، جزع، گریبان چاک کردن و... را انجام می دادند که شالوده این افعال، اعلام نارضایتی از تقدیر خداوند بوده است.[6] مشرکان پس از وارد آمدن مصیبت، مجالس عزاداری برگزار کرده و به شکوه و اعتراض به تقدیر خداوند می پرداختند. در این مراسمات، صفاتی برای مردگان خود برمی شمردند که سزاوار خالق یکتا است. آنان برای اموات خود نوحه سرایی و ندبه می کردند و آنان را اینگونه خطاب می کردند: «وا کهفاه، وا جبلاه، وا سنداه»؛[7] (ای پناهگاه من، ای کوه [پشتوانه] من، ای تکیه گاه من).

به همین جهت اسلام به مبارزه با این عادات ناروا برخاسته و مسلمانان را از آن بر حذر داشته است. اما این به معنای حرمت همه مصادیق عزاداری نیست، بلکه در اسلام میان عزاداری حرام با حلال تفکیک داده شده است. با نگاهی به روایات پیامبر صلی الله علیه وآله می توان به وجه تمایز عزاداری حلال با حرام پی برد که حتی در منابع اهل سنت نیز منعکس شده اند. در روایتی وارد شده که روزی سعد بن عباده از بیماری خود نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله شکوه داشت، حضرت به همراه چندتن از صحابه به ملاقات او رفتند، وقتی وارد خانه سعد شدند، حال سعد را از خانواده او جویا شدند و در آنجا گریستند و اطرافیان نیز به گریه افتادند. پیامبر خدا(ص) فرمودند:

«خداوند برای اشک چشم و حزن قلب عذاب نمی کند ولکن با این حضرت به زبانشان اشاره کردند عذاب می کند یا مورد رحمت قرار می دهد.»[8]

مراد حضرت از اشاره به زبانشان این است که انسان به جهت بیان سخنان مورد عذاب یا رحمت قرار می گیرد. بدین معنا که اگر هنگام عزاداری سخنان ناپسند بر زبان جاری کند، آن عزاداری حرام و موجب عذاب می شود اما اگر عزاداری به همراه اعلام رضایت به قضا و قدر الهی و صبر بر مصیبت باشد، این گریه برای او رحمت است. در حقیقت نحوه عزاداری انعکاس دهنده ایمان و عمق توحید و تسلیم انسان در مقابل مقدّرات خداوند علیم است. بنابراین معیار اصلی در حرمت یا حلیت عزاداری، صبر و رضایت به تقدیر یا شکایت از قضا و قدر الهی است.

حدیث دیگری از رسول خدا صلی الله علیه وآله وجود دارد که همین محتوا را تأیید می کند. در این حدیث پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله اموری از عزاداری که باعث از بین رفتن ایمان انسان می شود را نام برده اند:

«پیامبر خدا(ص) فرمود: از ما نیست کسی که بر صورت خود لطمه بزند، و گریبان چاک کند و دعاهای جاهلیت را سر دهد.»[9]

در این حدیث به معیار حرمت و حلیت عزاداری اشاره کرده و آن بیان سخنانی است که در زمان جاهلیت، در فقدان نزدیکان و بستگان خود بر زبان جاری می کردند.

بر اساس معیار فوق الذکر، می توان به علت استثنا شدن عزاداری و جزع برای امام حسین علیه السلام پی برد؛ زیرا در این عزاداری، نه تنها هیچ اعتراض و شکوه ای به تقدیر خداوند وجود ندارد، بلکه دوست‌داران امام حسین علیه السلام، شهادت ایشان را کمال تقرب حضرت به باری تعالی می دانند و نه تنها هیچ شکایتی از تقدیر خداوند ندارند؛ بلکه از امام خود آموخته اند که راضی به رضای الهی و تسلیم قضای الهی باشند.

اما نمی توانند نسبت به ظلم و جنایاتی که در حق سید جوانان اهل بهشت و خاندان و اصحاب ایشان روا داشته شده است، بی تفاوت باشند. مسلمانان با شنیدن ظلم و جور یزیدیان، عنان از کف ربوده و نالان و گریان می شوند و بی تابی و بی قراری خود را با اشک و آه و سینه‌زنی و لطمه‌زنی نمایان می سازند. کدام انسان آزاده ای است که مصیبت شهادت طفل شیرخواره را بشنود و بی تاب نگردد؟! آیا بی تابی برای دختر سه ساله ای که در کُنج خرابه شام با رأس پدر مواجه شده، غیر از تأثیر پذیری از شنیدن مصیبت ایشان است؟!

در نتیجه می توان ابراز داشت که عزاداری برای امام حسین علیه السلام، خارج از مصادیق جزع، نیاحه، ندبه و... حرام است؛ زیرا جنس عزاداری برای امام حسین علیه السلام، تفاوت ماهوی با انواع دیگر عزاداری دارد و نمی توان احکام مربوط به دیگر عزاداری را درباره عزاداری برای امام حسین علیه السلام جاری دانست.

 

آیا توصیه به سینه زنی و لطمه زنی صحیح است؟

نکته پایانی که باید به آن اشاره کرد، اینکه با اثبات مشروعیت سینه‌زنی و لطمه‌زنی برای امام حسین علیه السلام که از مصادیق جزع محسوب می شوند، دیگر نمی توان به توصیه مداحان در مراسم عزاداری برای انجام این امور خرده گرفت؛ زیرا آنان به اموری توصیه می کنند که از سوی اهل بیت علیهم السلام مشروع و پسندیده دانسته شده است. افزون بر اینکه روایاتی وجود دارد که به صراحت به لطمه زنی و گریبان چاک کردن در عزای امام حسین علیه السلام دستور داده اند. امام صادق علیه السلام فرمود:

«و بدون تردید، زنان فاطمی برای حسین، گریبان چاک کردند و سیلی به صورت زدند، و البته برای مثل حسین، بر صورت زده می‌شود و گریبان چاک می‌خورد[10]

با وجود چنین روایاتی آیا می توان به توصیه مداحان برای سینه زنی و لطمه زنی خرده گرفت؟!

البته ناگفته نماند بروز برخی فرهنگ های بیگانه در مراسمات عزاداری مانند استفاده از سبک های مداحی مبتذل، تبدیل مراسم عزا به کنسرت موسیقی و... از اموری است که می تواند آسیب های جبران نا‌پذیری بر فرهنگ عزاداری وارد سازد و لازم است همه دوستداران اهل بیت علیهم السلام نسبت به خطرات آن اطلاع رسانی داشته باشند.

این نکته را نیز بیافزاییم که اگر توصیه به لطمه زنی، ناپسند انگاشته شود، توصیه به مراتب دیگر عزاداری مانند گریه نیز باید ناپسند باشد؛ زیرا هر دو مسئله برخاسته از حس اندوهناک عمیق و درونی انسان است که نمی توان با توصیه و سفارش آن را برانگیخت؛ بنابراین، اگر توصیه به لطمه زنی را نادرست می دانند باید توصیه به گریه کردن را نیز نادرست بدانند. این در حالی است که هیچ کسی به لوازم این سخن پایبند نیست.

 

 

پانویس:

[1] . راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، ص۱۹۴.

[2] . «عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی نَصْرٍ وَ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ جَمِیعاً عَنْ أَبِی جَمِیلَةَ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ قُلْتُ لَهُ مَا الْجَزَعُ قَالَ أَشَدُّ الْجَزَعِ الصُّرَاخُ بِالْوَیْلِ وَ الْعَوِیلِ وَ لَطْمُ الْوَجْهِ وَ الصَّدْرِ وَ جَزُّ الشَّعْرِ مِنَ النَّوَاصِی.» کلینی، الکافی، ج 3 ص 223.

[3] . «عَنْهُ عَنْ یُونُسَ عَنِ الْهَیْثَمِ بْنِ وَاقِدٍ عَنْ رَجُلٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: دَخَلَ رَسُولُ اللَّهِ ع عَلَى رَجُلٍ مِنْ أَصْحَابِهِ وَ هُوَ یَجُودُ بِنَفْسِهِ فَقَالَ یَا مَلَکَ الْمَوْتِ ارْفُقْ بِصَاحِبِی فَإِنَّهُ مُؤْمِنٌ فَقَالَ أَبْشِرْ یَا مُحَمَّدُ فَإِنِّی بِکُلِّ مُؤْمِنٍ رَفِیقٌ وَ اعْلَمْ یَا مُحَمَّدُ أَنِّی أَقْبِضُ رُوحَ ابْنِ آدَمَ فَیَجْزَعُ أَهْلُهُ فَأَقُومُ فِی نَاحِیَةٍ مِنْ دَارِهِمْ فَأَقُولُ مَا هَذَا الْجَزَعُ فَوَ اللَّهِ مَا تَعَجَّلْنَاهُ قَبْلَ أَجَلِهِ وَ مَا کَانَ لَنَا فِی قَبْضِهِ مِنْ ذَنْبٍ فَإِنْ تَحْتَسِبُوا «4» وَ تَصْبِرُوا تُؤْجَرُوا وَ إِنْ تَجْزَعُوا تَأْثَمُوا وَ تُوزَرُوا وَ اعْلَمُوا أَنَّ لَنَا فِیکُمْ عَوْدَةً ثُمَّ عَوْدَةً فَالْحَذَرَ الْحَذَرَ إِنَّهُ لَیْسَ فِی شَرْقِهَا وَ لَا فِی غَرْبِهَا أَهْلُ بَیْتِ مَدَرٍ وَ لَا وَبَرٍ إِلَّا وَ أَنَا أَتَصَفَّحُهُمْ «5» فِی کُلِّ یَوْمٍ خَمْسَ مَرَّاتٍ وَ لَأَنَا أَعْلَمُ بِصَغِیرِهِمْ وَ کَبِیرِهِمْ مِنْهُمْ بِأَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ أَرَدْتُ قَبْضَ رُوحِ بَعُوضَةٍ مَا قَدَرْتُ عَلَیْهَا حَتَّى یَأْمُرَنِی رَبِّی بِهَا فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنَّمَا یَتَصَفَّحُهُمْ فِی مَوَاقِیتِ الصَّلَاةِ فَإِنْ کَانَ مِمَّنْ یُوَاظِبُ عَلَیْهَا عِنْدَ مَوَاقِیتِهَا لَقَّنَهُ «6» شَهَادَةَ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ ص وَ نَحَّى عَنْهُ مَلَکُ الْمَوْتِ إِبْلِیسَ.» کلینی، الکافی، ج 3 ص 136.

[4] . «کُلُّ الْجَزَعِ وَ الْبُکَاءِ مَکْرُوهٌ سِوَى الْجَزَعِ وَ الْبُکَاءِ عَلَى الْحُسَیْنِ (عَلَیْهِ السَّلَامُ).» طوسی، الأمالی، ص 163.

[5] . «حَدَّثَنِی أَبِی رَحِمَهُ اللَّهُ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْجَامُورَانِیِّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ إِنَّ الْبُکَاءَ وَ الْجَزَعَ مَکْرُوهٌ لِلْعَبْدِ فِی کُلِّ مَا جَزِعَ- مَا خَلَا الْبُکَاءَ وَ الْجَزَعَ عَلَى الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍ‏ع فَإِنَّهُ فِیهِ مَأْجُورٌ.» ابن قولویه، کامل الزیارات، ص 100.

[6] . «أهل الجاهلیة عند حلول المصائب کواجبلاه وواکهفاه ونحوها وکل ذلک من دلائل عدم الرضا بالقضاء وذلک محرم». امیر صنعانی، محمد بن اسماعیل، التنویر شرح جامع الصغیر، ج 9 ص 285.

[7] . مناوی، محمد عبدالرئوف، التیسیر بشرح الجامع الصغیر، ج 2 ص 330.

[8] . «إن الله لا یعذب بدمع العین، ولا بحزن القلب، ولکن یعذب بهذا - وأشار إلى لسانه - أو یرحم، وإن المیت یعذب ببکاء أهله علیه». بخارى، محمد، صحیح البخاری، ج 2 ص 84.

[9] . «عن عبد الله رضی الله عنه، قال: قال النبی صلى الله علیه [وآله] وسلم: لیس منا من لطم الخدود، وشق الجیوب، ودعا بدعوى الجاهلیة». بخارى، محمد، صحیح البخاری، ج 1 ص 435.

[10] . «وَ قَدْ شَقَقْنَ الْجُیُوبَ وَ لَطَمْنَ الْخُدُودَ الْفَاطِمِیَّاتُ عَلَى الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ ع وَ عَلَى مِثْلِهِ تُلْطَمُ الْخُدُودُ وَ تُشَقُّ الْجُیُوبُ.» طوسی، تهذیب الاحکام، ج 8 ص 325.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۰۳ ، ۰۹:۳۴
رسول چگینی
يكشنبه, ۲۹ بهمن ۱۴۰۲، ۰۸:۵۰ ق.ظ

رابطه میان ابن تیمیه و سلفیت

در مطلب پیشین درباره چیستی سلفیت بیان کردیم که دو احتمال برای واژه «سلفیة» قابل تصور است: 

اول: صیغه مؤنث سلفی که به معنای منسوب به سلف است.
دوم: مصدر صناعی به معنای جریان و گرایشی که به دنبال بازگشت به فهم سلف است.

 

ابن‌تیمیه موارد متعددی از واژه «سلفیة» استفاده کرده است اما می‌توان مدعی شد، در هیچ‌یک از این موارد، سلفیت به معنای جریان و گرایش اراده نشده و تنها به معنای منسوب به سلف به کار رفته است.

همه استعمالات "سلفیه" در نوشته‌های ابن‌تیمیه بدین ترتیب است:

1️⃣ آثار السلفیه: ابن‌تیمیه در موارد متعددی آن را وصفی برای «آثار» به کار برده است، برای نمونه درباره فضیلت شب نیمه شعبان از این تعبیر استفاده کرده است.
مراد او از «آثار السلفیة» مطالبی است که منسوب به سلف است.

2️⃣ طریقة النبویة السلفیة: از دیگر استعمالات سلفیه، وصف برای طریقه نبویه است. در این استعمالات نیز سلفیه به معنای منسوب به #سلف است و نه جریان فکری. 

3️⃣ طریقة السلفیة: ابن‌تیمیه در مواضع دیگری از عبارت «الطریقة السلفیة» استفاده کرده است، مانند:
کسانی که بر اساس نصوص الهی و شیوه سلفی و فطرت خدادادی که بندگان را بر پایه آن آفریده می‌گویند.... 
از اوصافی که در کنار سلفیه بیان شده، فهمید می‌شود مراد ابن‌تیمیه از این موارد، جنبه وصفی این الفاظ است که در آن به دنبال نسبت دادن این طریقه به خدا و شرع و عقل است مانند «الطریقة السلفیة الشرعیة الإلهیة» و «الطریقة العقلیة السلفیة الشرعیة الکاملة». 

4️⃣مذهب السلفیه: ابن‌تیمیه در یک مورد از عبارت «مذهب السلفیه» استفاده کرده است که با مطالعه آن فهمیده می‌شود مراد او مذهب سلف است:
بلکه جمهور مسلمانان این اسم را تأویل نمی‌کنند و این مذهب سلفیه و جمهور صفاتیه است. 

5️⃣سلفیه در مقابل دیگر مذاهب: حتی در مواردی که ابن‌تیمیه سلفیه را در کنار دیگر مذاهب و گرایشهای فکری به کار برده نیز، نمی‌توان آن را به معنای یک جریان فکری به شمار آورد؛ زیرا فرقه‌نگاران هیچ اشاره‌ای به وجود جریانی در سده‌های نخستین اسلامی که با عنوان سلفیه شناخته شود و چنین اعتقادات مشترکی داشته باشند، نکرده‌اند، بنابراین مراد از سلفیه در این عبارات ابن‌تیمیه، همان سلف است. 

 

درنتیجه اگرچه ابن‌تیمیه همواره #منهج سلف را منهجی برگزیده دانسته و گفته است: «ویقال للطریقة السلفیة: الطریقة المُثلی.»، اما هیچگاه منهج و شیوه برگزیده خود را به‌عنوان منهج سلفیت معرفی نکرده است. 

 

شاگردان و معاصران ابن‌تیمیه نیز روش او را بازگشت به سلف دانسته اند اما به آن عنوان سلفیت نداده‌اند. 

ابن قیم جوزیه (م 751 هـ) به‌عنوان مهم‌ترین شاگرد ابن‌تیمیه اصطلاح سلفیت را برای منهج ابن‌تیمیه به کار نبرده است. 

ابن کثیر دمشقی (م 774 هـ) که بهره‌مندی از "عقیده سلفیه" را برای برخی علما گزارش کرده، نیز هیچگاه ابن‌تیمیه را به‌عنوان صاحب منهج سلفی معرفی نکرده است. 

همچنین علم الدین بِرزالی (م 739 هـ)، جمال الدین مِزّی(م 742 هـ)، ابن عبدالهادی مقدسی (م 744 هـ)، ابوحفص بزّار (م 749 هـ)، شهاب الدین عمری (م 749 هـ)، از شاگردان مستقیم ابن‌تیمیه که تألیفات آنها قابل دسترسی است، از ابن‌تیمیه به‌عنوان صاحب منهج سلفیت نام نبرده اند. 

 

بنابراین کاربست اصطلاح سلفیت به‌عنوان منهج و جریان عقیدتی که ابن‌تیمیه پایه‌گذار آن بوده، در زمان حیات او وجود نداشته، اما سلفیت به معنای سلف و پیشینیان استعمالات زیادی داشته است. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۰۲ ، ۰۸:۵۰
رسول چگینی
دوشنبه, ۲۳ بهمن ۱۴۰۲، ۰۸:۵۳ ق.ظ

سلفیت چیست؟

 از مهم‌ترین مباحثی که در وهابیت‌پژوهی مورد توجه قرار می گیرد، رابطه میان وهابیت با سلفیت است. به منظور دستیابی به پاسخ این سؤال، لازم است نخست چیستی سلفیت را مورد بررسی قرار دهیم.

سلفیت مصدری است که از ماده «سلف» به معنای تقدم و پیشگامی اخذ شده است.  سلف وقتی در وصف جوامع انسانی استعمال می‌شود، به معنای جماعت متقدم است،  و سلفِ هر کسی، پدران پیشین او هستند و جمع آن أسلاف و سُلّاف می‌شود.  معانی دیگری که برای سلف برشمرده اند، در حقیقت به معنای گذشته و پیشین دلالت دارد مانند بیع سَلَف.

در اصطلاح تعاریف متعددی برای سلف عنوان شده است. در بیشتر تعریفها به تقدم زمانی آنها توجه شده و در برخی تعاریف بر منهج علمی آنان تمرکز شده است. برای نمونه در تعریف سلف گفته شده:
 سلف شامل صحابه و تابعین است. 
 سلف شامل صحابه و اعیان تابعین و ائمه دین است. 
 صدر اول از تابعین سلف صالح هستند. 
 سلف اهل قرون سه‌گانه از قبیل صحابه، تابعین و تابعین تابعین هستند. 
 کسانی که قبل از سال 500 هجری بوده‌اند. 

 

با روشن شدن معنای سلف، می‌توان به معنای سلفی و سلفیه نیز پی برد؛ زیرا سلفی کلمه ای است که از ترکیب سلف با یاء نسبت تشکیل شده است، به معنای کسی یا چیزی که به سلف منسوب است. این عبارت وقتی صفت برای کلمه مؤنث به کار برده شود، به صیغه مؤنث رفته و گفته می‌شود الطریقة السلفیة. به نظر نمی رسد این استعمال مورد نظر ترویج دهندگان سلفیت باشد.

استعمال دیگری برای سلفیت وجود دارد و آن در صورتی است که عبارت «سلفیت» به‌صورت مستقل به کار برده شود. در این استعمال، سلفیت مصدر صناعی است که از اضافه شدن یاء مشدده و تاء گِرد به آخر سلف، به وجود آمده است. بر این اساس سلفیة مانند جاهلیة و انسانیة مصدرهای صناعی هستند که برای دلالت بر اتصاف به خصائص و صفات موجود در اسامی ساخته شده‌اند. پس زید انسانیت دارد یعنی زید ویژگی های یک انسان را دارا است. همچنین وقتی گفته می‌شود عمرو در دوران جاهلیت به سر برده یعنی در زمانه ای که صفات جاهلی در آن دوران مشهود بوده است. 

 

 بنابراین سلفیت یعنی جریان و گرایشی که در آن بر بازگشت به سلف تأکید شده است. این استعمال از سلفیت در منابع متقدم مشاهده نشده است و در آثار ابن‌تیمیه نیز شواهدی برای آن نمی‌توان یافت...
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۰۲ ، ۰۸:۵۳
رسول چگینی
يكشنبه, ۱۵ بهمن ۱۴۰۲، ۰۹:۰۳ ق.ظ

تقریر محل نزاع در بحث «انتساب وهابیت به سلفیت»

یکی از مباحث چالش برانگیز در حوزه وهابیت‌پژوهی، تسمیه این فرقه به سلفیت است. 
در این زمینه دو دیدگاه وجود دارد:
برخی وهابیت را یکی از انشعابات سلفیه می دانند و برخی دیگر، سلفی نامیدن وهابیان را نادرست می خوانند.

اختلافات موجود در این بحث به درازا کشیده شده و هر گروه برای تأیید دیدگاه خود، شواهد و قرائنی اقامه می کند.
با نگاهی به ادله طرفین، به نظر می رسد برخی از اختلافات برخاسته از عدم درک صحیح صورت مسئله است. به همین جهت لازم است پیش از پرداختن به ادله طرفین، ابتدا محل نزاع به خوبی مشخص شود.

در مسئله انتساب وهابیت به سلفیت چند بحث وجود دارد:
1️⃣ اول: کاربست تاریخی اصطلاح سلفیه بر وهابیت
2️⃣ دوم: صحت‌سنجی کاربست اصطلاح سلفیه بر وهابیت
3️⃣ سوم: باید/نباید اطلاق اصطلاح سلفیه بر وهابیت

 

محققان حوزه وهابیت‌شناسی لازم است نسبت به این سه مسئله پاسخ مناسبی به دست آورند. اگر بخواهیم به صورت خلاصه به این پرسشها پاسخ دهیم باید بگوییم:

اولین گام برای دستیابی به پاسخ مناسب، ارائه تعریف صحیحی از سلفیت و اثبات وجود/عدم آن است. این بحث نیز یکی از مباحث چالشی در این حوزه است که به منظور پرهیز از تطویل سخن، فرض را بر وجود سلفیت به عنوان یک منهج و نه فرقه می گذاریم. اگرچه این فرض دارای مناقشاتی است که در فرصت مقتضی بیان می شود.
بنابراین، با فرض وجود منهجی به عنوان سلفیت، می توان این پاسخ ها را به مسائل پیش‌گفته بیان کرد:

1️⃣ پاسخ به مسئله اول: استعمال واژه سلفیت بر وهابیت، استعمال پسینی است و زمان شکل‌گیری وهابیت، این عنوان برای پیروان محمد بن عبدالوهاب به کار برده نشده است. اما در دوره سوم حکومت وهابیان، به منظور پیراستن دامان خود از جنایات وهابیت در دوره های پیشین، خودِ وهابیان این نام را بر خودشان به کار بردند و با صرف هزینه های هنگفت آن را در در مجامع علمی ترویج کردند.

2️⃣ پاسخ به مسئله دوم: کاربست این واژه بر وهابیت، نادرست و خالی از وجه است؛ زیرا آنچه از این عنوان فهمیده می شود، پیروان آن باید بر اساس اندیشه سلف اقدام کنند در حالی که مبانی فکری وهابیت که در حوزه توحید و شرک خلاصه می شود، هیچ جایگاهی در سلف ندارد.

3️⃣ پاسخ به مسئله سوم: بدون شک استفاده از واژه سلفیت افزون بر عدم مطابقت تسمیه با مسمی، به نوعی تطهیر چهره وهابیت است؛ زیرا با توجه به مقبولیت عنوان سلفیت نزد گروه هایی از اهل سنت، استفاده از این عنوان برای وهابیت موجب همسان‌انگاری وهابیت با سلفیت و توجیه‌پذیر نشان دادن اقدامات تکفیری وهابیت می شود. غیر از آنکه خوش‌خدمتی بی‌مزد و مواجب برای وهابیان می شود که تلاش می کنند ماهیت تکفیری اندیشه خود را در زیر نقاب سلفیت مخفی کنند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۰۲ ، ۰۹:۰۳
رسول چگینی
يكشنبه, ۱۴ آبان ۱۴۰۲، ۰۹:۳۴ ق.ظ

تعریف جامع و کامل «عبادت»

 

در معنای اصطلاحی عبادت دیدگاه‌های متفاوت ولی نزدیک به هم وجود دارد. تفسیر قرآن موطن اصلی اظهارنظرها درباره تعریف عبادت است. مفسران قرآن از میان اهل‌سنت، عموماً تعریف عبادت را ذیل آیه «إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ» بازگو کرده‌اند.

 آرای صاحب‌نظران را می‌توان در چند تعریف تقسیم کرد:
1. نهایت خضوع و خاکساری
2. فرمان‌برداری همراه با خضوع
3. فروتنی سرشار از محبت
4. هر عمل ظاهری و باطنی که خداوند دوست دارد
5. اطاعت خاشعانه با آگاهی کامل

اگرچه در معنای صحیح عبادت و پرستش اختلاف‌نظرهای زیادی وجود دارد ولی شاید بتوان یکی از تعاریف دقیق عبادت را این دانست: «خضوع برخاسته از عقیده به ربوبیت معبود همراه با قصد امتثال مأمور به»؛ بنابراین عبادت زمانی محقق می‌شود که متشکل از عقیده به ربوبیت معبود و قصد امتثال مأمور به باشد. قیودی که در این تعریف برای عبادت در نظر گرفته شده است، اشکالات سابق را از بین می‌برد؛ زیرا هر خضوعی عبادت نیست؛ بلکه خضوعی را می‌توان عبادت دانست که سرچشمه آن در عقیده و باور انسان نهفته است؛ بنابراین عموم افعال عرفی خاضعانه که آدمی برای غیر خدا انجام می‌دهد، عبادت آنها شناخته نمی‌شود؛ زیرا عقیده به ربوبیت مخضوع‌له مانند پیامبر(ص)، ائمه معصومین(ع)، والدین و غیره ندارد. همچنین این تعریف قصد و نیت عابد را نیز شرط دانسته است؛ بنابراین حتی خضوعی که با عقیده به ربوبیت معبود انجام گیرد، اما اگر بدون قصد و نیت امتثال دستور الهی باشد، این عمل او عبادت محسوب نمی‌شود؛ مانند مسلمانی که با عقیده به ربوبیت خداوند، در طول روز از خوردن و آشامیدن امساک کند؛ ولی نیت روزه نداشته باشد. همه فقها فتوا داده‌اند این عمل او مجزی نیست و به عنوان روزه شناخته نمی‌شود.

منبع: استغاثه در پرتو کتاب و سنت تألیف رسول چگینی، ص 65.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۰۲ ، ۰۹:۳۴
رسول چگینی

یکی از دستوراتی که خداوند بیان کرده، یادآوری ایام الله است. خداوند در آیه 5 سوره ابراهیم، به حضرت موسی(ع) می فرماید:
«وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَى بِآیَاتِنَا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَکَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَذَکِّرْهُم بِأَیَّامِ اللَّهِ إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِّکُلِّ صَبَّارٍ شَکُورٍ»
ما موسی را با آیات خود فرستادیم؛ (و دستور دادیم:) قومت را از ظلمات به نور بیرون آر! و «ایّام اللّه» را به آنان یاد آور! در این، نشانه‌هایی است برای هر صبر کننده شکرگزار!

یادآوری ایام الله، از دستوراتی است که اختصاص به قوم موسی(ع) ندارد بلکه برای تمام اقوام و ملل لازم است. مراد از ایام الله در این آیه، روزهایی است که خداوند نعماتی را به قوم موسی(ع) اعطاء کرده است. در حقیقت خداوند از پیروان موسی(ع) می‌خواهد که همواره نعمتهای الهی را یادآور شوند و شکر آن را به جای آورند. طبری (م 310هـ) در تفسیر این آیه می‌گوید:
«و مراد از قول خداوند (و ذکرهم بأیام الله) یعنی: آنان را موعظه کن به آن نعمتهایی که در روزهای پیشین به پیروان موسی(ص) داده شده، پس به جای نعمتها از واژه «أیام» استفاده شده؛ زیرا آن ایام در نزد مردم شناخته شده بود و خداوند نعمتهای آشکاری به آنها بخشیده بود، آنان را از آل فرعون نجات داد بعد از اینکه در عذاب دردناکی بودند، و فرعون و قومش را غرق کرد و زمین و دیار و اموال آنها را برای پیروان موسی(ص) باقی گذاشت.» 
جامع البیان فی تأویل القرآن، ج 16 ص 519.

ابن ابی حاتم رازی (م 327هـ) نیز به روایتی از رسول‌الله(ص) اشاره می‌کند که پیامبر خدا(ص) مراد از ایام الله را نعمتهای الهی معرفی کرده‌اند:
«حدثنا محمد بن أبان الجعفى، عن أبی إسحاق، عن سعید بن جبیر عن ابن عباس، عن أبی بن کعب، عن النبی صلى‌الله علیه [وآله] وسلم فی قوله تبارک وتعالى: وذکرهم بأیام الله، قال بنعم الله تبارک وتعالى.» 
ابن أبی حاتم، تفسیر القرآن العظیم، ج 7 ص 2235.

بی تردید یکی بالاترین نعمتهایی که خداوند به بشریت ارزانی داشته، وجود مبارک پیامبر اکرم و اهل بیت ایشان علیهم صلوات المصلین است. در سوره آل عمران به این نعمت گرانسنگ اشاره شده است:
«لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولًا مِّنْ أَنفُسِهِمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَیُزَکِّیهِمْ وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَإِن کَانُوا مِن قَبْلُ لَفِی ضَلَالٍ مُّبِینٍ» 
خداوند بر مؤمنان منت نهاد هنگامی که در میان آنها، پیامبری از خودشان برانگیخت؛ که آیات او را بر آنها بخواند، و آنها را پاک کند و کتاب و حکمت بیاموزد؛ هر چند پیش از آن، در گمراهی آشکاری بودند.

در نتیجه نه تنها بعثت انبیاء نعمتی با ارزش برای مخلوقات است، بلکه بزرگترین نعمتی است که خداوند به بشریت بخشیده است:
«این منّتی که خداوند به بندگانش داده، بزرگترین نعمت بلکه اصل همه نعمتها است، و آن نعمت با این رسول کریم است بر مردم که خداوند آنان را از گمراهی نجات داد و از نابودی رهانید.» 
تیسیر الکریم الرحمن فی تفسیر کلام المنان، ص 155.

وقتی بعثت انبیاء، نعمتی برای بشریت به شمار رود، بی شک برای ایمان آورندگان به پیامبر(ص)، اثر مشهودتری دارد، به همین دلیل خداوند آن را در حق مؤمنین به کار برد: (لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ)، زیرا مؤمنین بیشترین انتفاع را از این نعمت الهی می‌برند. 

ارزشمندی نعمت رسالت به حدی است که حتی رسول خدا(ص) نیز نسبت به یادآوری آن مکلف شده است، آنجا که خداوند دستور می‌دهد: «وَأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ».  مفسران ذیل این آیه متذکر شده‌اند که نبوت، یکی از بهترین مصادیق این نعمت الهی است.
الواحدی، علی بن احمد، تفسیر البسیط، ج 24 ص 117.

این دستور خداوند به مسلمانان نیز می آموزد که باید نسبت به بازگو کردن و یادآوری نعمتهای الهی غفلت نداشته باشند.
بنابراین بزرگترین نعمتی که خداوند به مؤمنین اعطاء کرده، نعمت وجود پیامبر اکرم(ص) است. از سوی دیگر خداوند دستور به یادآوری نعمتهای الهی داده و روزی که چنین نعمتهایی بخشیده شده، به عنوان ایام الله معرفی شده است. در نتیجه باید روزهایی مانند روز ولادت پیامبر(ص)، روز بعثت ایشان و دیگر روزهایی که همراه با نصرت الهی بوده و موجب استقرار و گسترش اسلام شده را به عنوان ایام الله بدانیم و نسبت به یادآوری آن اهتمام داشته باشیم. بر این اساس مراسم احنفال مولد النبی(ص) و ولادت ائمه معصومین(ع) از بهترین اسباب برای یادآوری و بزرگداشت نعمتهای بی‌همتای است.

منبع: رسول چگینی، احتفال در پرتو کتاب و سنت، ص 75.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۰۱ ، ۰۹:۱۵
رسول چگینی

هر از چند گاهی از گوشه و کنار جهان، سخنانی شنیده می شود که گویای مشتبه شدن حق و باطل از سوی افراد بی‌اطلاع و حتی عالمان پرآوازه است. اما اینبار شاهد سربرآوردن شبهه ای از جانب شخصیتی هستیم که حتی مبانی فکری خود را نیز نادیده گرفته است. 

دکتر حسین حاج فرج‌الله دبّاغ معروف به عبدالکریم سروش که از اساتید شناخته‌شده فلسفه و عرفان در دانشگاه های آمریکا است، در جدیدترین اظهار نظر، با زیر پا گذاشتن اصول فکری خود، به انکار حاجت بخشی ائمه(ع) و اولیاء روی آورده است. او مدعی شده است: 

«اماکن مسمّی به "مقدس" به هیچ وجه از جان آدمیان مقدس تر نیستند و ما هیچ دلیل عقلی و نقلی معتبری نداریم که این خفتگان در زیر خاک، خواه امام باشند، خواه خواهر امام، خواه برادر امام، صدای زائران را می‌شنوند و به آنها پاسخ می‌دهند و یا اساسا قدرت برآوردن حاجات آنها را دارند.» 

دکتر سروش در ادامه برای تأیید سخن خود، این بحث را به موضوع طب اسلامی گره زده است و می گوید: 
«آنان در زمان حیات خود برای درمان دردهاشان به طبّ زمانه و طبیبان دوران مراجعه می‌کردند.» 

در این عبارات سه ادعا مطرح شده است: 
1- مردگان هیچ صدایی نمی شنوند. 
2- مردگان توانایی برآورده کردن حاجتها را ندارند. 
3- ائمه(ع) برای درمان بیماری به طبیب مراجعه می کردند. 

 هر سه ادعای مطرح شده، نادرست است و دلائل متعددی بر بطلان آنها وجود دارد: 

 

اول: عدم شنوایی اموات: روایات متعددی در منابع شیعه و اهل سنت وجود دارد که نه تنها بر شنوایی اموات، بلکه بر آگاهی ارواح نسبت به اوضاع زندگان دلالت دارد. برای نمونه مرحوم کلینی بابی را در اصول کافی به این موضوع اختصاص داده است: «باب ان المیت یزور اهله». طلیعه این باب با این حدیث منقش شده است: «عَنْ أَبِی عَبْدِ اللهِ علیه‌السلام ، قَالَ: إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَیَزُورُ أَهْلَهُ ، فَیَرى مَا یُحِبُّ ، وَیُسْتَرُ عَنْهُ مَا یَکْرَهُ ؛ وَإِنَّ الْکَافِرَ لَیَزُورُ أَهْلَهُ ، فَیَرى مَا یَکْرَهُ ، وَیُسْتَرُ عَنْهُ مَا یُحِبُّ». امام صادق علیه السلام فرمود: همانا مؤمن [پس از مرگ] خانواده و نزدیکانش را زیارت می کند، و آنچه را که پسندیده است می بیند و امور ناپسند را نمی بیند، و کافر نیز خانواده اش را زیارت می کند، پس امور ناپسند را می بیند و امور پسندیده بر او پوشیده می شود. (اصول کافی، ج 5 ص 569). این روایات به حدی زیاد است که حتی ابن تیمیه حرانی(م ۷۲۸ق) شاخص‌ترین مخالف استغاثه به اموات، نیز توانایی مخالفت با آنها را نداشته و تصریح می کند: «روایات در حد استفاضه هستند که میت به احوال خانواده و دوستانش در دنیا آگاه است و اعمال آنها بر او عرضه می شود و او آنها را می بیند و از کردار خوب آنها خوشحال و از کردار بد ناراحت می شود.» (ابن تیمیه حرانی، الفتاوی الکبری، ج 5 ص 362). البته نمی توان نسبت به مغالطه موجود در سخن دکتر سروش بی توجه بود؛ زیرا او با این کلام خود، شنیدن را از خفتگان در زیر خاک نفی می کند در حالی که انسان دارای دو بعد روحانی و جسمانی است و تنها جسم او در زیر خاک قرار می گیرد و همه ادراکات او توسط روح صورت می پذیرد. عجیب اینکه در فلسفه و عرفان بسیار بر وجود دو عنصر روح و جسم تأکید شده و اصالت را به روح بخشیده اند، اما دکتر سروش با این سخن در صدد استفاده از ارتکاز عرفی است که مرده چیزی نمی شنود. در حالی که باید بیان می کرد روح انسان پس از مرگ، چیزی نمی شنود! اما چون می داند که این سخن پذیرفته نیست، از عبارت شبهه افکنانه استفاده کرده است. 

 

 دوم: عدم حاجت‌بخشی ائمه(ع) و اولیاء: شنیدن این سخن از دکتر سروش به مراتب عجیب‌تر از سخن نخست است؛ زیرا در فلسفه به خوبی معنای اراده و اختیار تبیین شده است. آنان فاعل را به هشت قسم تقسیم می کنند که فاعل بالتسخیر یکی از آن موارد است. در همه این مطالب تأکید شده است که تمام امور در عالم به اذن و اراده خداوند انجام می شود و هر فعلی که در عالم محقق می شود، در طول اراده خداوند است. کسی که این مبنا را پذیرفته باشد، باید بداند که هیچ یک از شیعیان مدعی نیستند که ائمه(ع) یا اولیاء الهی، به صورت مستقل و در عرض اراده و قدرت خداوند حاجات مسلمانان را برآورده می سازند. آنان با این باورند که اهل بیت(ع) و اولیاء به جهت تقرب و جایگاهی که در نزد خداوند دارند، قادر بر شفاعت و واسطه‌گری برای حاجتمندان هستند و می توانند حوائج آنها را برآورده سازند؛ همانگونه که صحابه به نزد پیامبر(ص) می رفتند و او را واسطه بخشش گناهان قرار می دادند و قرآن آن را نقل و تأیید کرده است (نساء: 64). بنابراین باور به حاجت‌بخشی ائمه(ع) هیچ تضادی با عقیده توحیدی ندارد.

اما اینکه گفته شده «هیچ دلیل عقلی و نقلی نداریم که اموات قدرت برآوردن حاجات را دارند»، دارای ابهام است. اگر مراد این است که اموات مستقلاً قدرت برآورده حاجات را ندارند، سخن درستی است؛ اما با توجه به اینکه هیچ شیعه ای اعتقاد به استقلال اهل بیت(ع) در تأثیرگذاری ندارد، این سخن بلاوجه است. 
اما اگر مراد این است که اموات حتی غیر مستقل نیز قدرت برآوردن حاجات را ندارند، این سخن باطل و برخاسته از توحید ناقص است؛ زیرا همه مسلمانان اعتقاد دارند که اگر قدرت مطلق خداوند به امری تعلق بگیرد، هیچ گریزی از آن نیست و چون خداوند بخواهد، آن امر موجود می شود (وَإِذَا قَضَى أَمْرًا فَإِنَّمَا یَقُولُ لَهُ کُن فَیَکُونُ [بقره: 117]). شواهد متعددی در تاریخ وجود دارد که خداوند به دست انبیاء و اولیاء خود، بزرگترین کارها را انجام داده که زنده کردن مرده، بینا کردن کور مادرزاد و شفای بیماران تنها بخشی از این موارد است (آل عمران: 49). در حدیثی که به نام «قرب نوافل» مشهور است و فلاسفه از آن برای اثبات وحدت وجود استفاده می کنند، آمده است که اگر کسی به وسیله نافله‌ای (مستحبی) به من، یعنی خدا تقرب جوید، او را دوست دارم و گوش، چشم، زبان و دست او می‌شوم که به وسیله آنها بشنود و ببیند و اگر مرا بخواند، او را اجابت می‌کنم و خواسته‌هایش را برآورده می‌سازم (اصول کافی، ج 2 ص 352؛ صحیح بخاری، ج 7 ص 190). آیا برآورده ساختن حاجت توسط کسی که با مراعات تقوا و انجام نوافل، در شمار اولیای الهی قرار گرفته و خداوند خواسته هایش را برآورده می سازد، امر محالی است؟! آیا ائمه(ع) و اولیای الهی که پس از وفات نیز بر احوال و اوضاع زندگان آگاهی دارند، ناتوان از حاجت‌بخشی غیر مستقل هستند؟! 

 

سوم: مراجعه ائمه(ع) به طبیب برای درمان بیماری: اما درهم آمیختن مسأله آگاهی ارواح ائمه(ع) به احوال زندگان و قدرت برآوردن خواسته های آنان با مراجعه ائمه(ع) به طبیب در هنگام بیماری، هیچ کمکی به دکتر سروش در استدلال او نمی کند؛ زیرا:

اولاً: هیچ روایت صحیحی در منابع شیعه وجود ندارد که بر مراجعه ائمه(ع) به طبیب برای درمان بیماری دلالت داشته باشد. تنها برخی گزارشها مانند حاضر کردن طبیب در هنگام ضربت خوردن امیرالمؤمنین علی(ع) وجود دارد که در هیچ کدام از منابع مذکور گفته نشده است که معصومین علیهم السلام از نزد خود به طبیب رجوع کرده‌اند یا مثلاً گفته نشده که خود حضرات درخواست احضار طبیب را کرده باشند بلکه در تمام منابع تصریح شده که برای حضرت طبیب آورده‌اند. تنها مسئله‌ای که ائمه برای آن طبیب خواسته‌اند، برای فصد یا حجامت و مسائلی از این دست بوده است؛ این امر هم بدیهی است که اساساً مسئله فصد و حجامت عملی است که باید توسط شخصی غیر از محجوم یا مفصود انجام شود، چیزی شبیه به دلاک یا مُغَمز در گرمابه! و عجب آن است که در تمام روایاتی که اشاره به حضور حجام یا فصاد بر بالین امام شده است، خود حضرت مواضع حجامت یا فصد را برای طبیب مشخص کرده‌اند و به ‌تعبیر دیگر، طبیب آنچه را امام فرموده اجرا کرده است. 

ثانیاً: استدلال دکتر سروش شباهت زیادی با این سخن دارد که کسی بگوید اگر خداوند شفا دهنده همه بیماری ها و دفع کننده همه بلاها است، پس چرا نتوانست از خانه خود (کعبه) در مقابل هجوم لشکریان یزید دفاع کند، و یا چرا اجازه داد سیل این خانه را در بر بگیرد و بخشهایی از آن تخریب شود؟ پاسخ این سؤال واضح است و آن اینکه خداوند همواره امور را بر مجرای طبیعی و بر اساس نظام اسباب و مسببات انجام می دهد. اگرچه در این میان شاهد برخی معجزات مانند حضور پرنده ها برای مقابله با لشکر ابرهه هستیم، اما تا زمانی که امور به نحوی پیش رود که خللی در امر هدایت مردم پیش نیاید، خداوند از اینکه نظام اسباب و مسببات را کنار بگذارد، ابا دارد. ائمه(ع) نیز بر این اساس گام برداشته اند و تا آنجایی که امر هدایت و امامت دچار خلل نشود، بر حسب ظاهر و در دستگاه نظام اسباب و مسببات به پیشبرد برنامه هدایت نفوس اقدام کرده اند. بنابراین عدم استفاده ائمه(ع) از برخی توانایی‌های خود، به معنای فقدان آن توانایی نیست بلکه به منظور بهره مندی از نظام احسنی است که خداوند آفریده است. 
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۰۱ ، ۰۹:۲۱
رسول چگینی