وبلاگ شخصی رسول چگینی

جستارهایی در تاریخ اسلام | امامت اهل بیت علیهم السلام | نقد وهابیت |

وبلاگ شخصی رسول چگینی

جستارهایی در تاریخ اسلام | امامت اهل بیت علیهم السلام | نقد وهابیت |

پیوندها

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ولایت» ثبت شده است

دوشنبه, ۱۱ تیر ۱۴۰۳، ۰۱:۴۵ ب.ظ

آیه ولایت در اشعار شاعران مسلمان

 

روز 24 ذی الحجه سال نهم هجری، روزی است که ماجرای خاتم بخشی امیرالمؤمنین علیه السلام و نزول آیه ولایت واقع شده است.

بر این اساس، برخی شاعران پیرامون این فضیلت امیرالمؤمنین علیه السلام اشعاری را سروده اند.

1️⃣نخستین شعر سروده شده در این باب به صحابی شاعر حسان بن ثابت برمیگردد که سروده‌است:

 و انت الذی اعطیت اذ کنت راکعا / زکاه فدتک النفس یا خیر راکع

 فانزل فیک الله خیر ولایت / و بینّها فی محکمات الشرایع

تو بودی که در حال رکوع زکات بخشیدی، جان به فدای تو باد ای بهترین رکوع کنندگان

و به دنبال آن خداوند بهترین ولایت را دربارهٔ تو نازل کرد و در ضمن قرآن مجید آن را ثبت نمود.

 

2️⃣ سید رضی می‌گوید:

و من سمحت بخاتمه یمین / تضن بکل عالیه الکعاب

و علی آن کسی است که دست پر جودش انگشتری را بخشید، آن دستی که بر هر صاحب فضیلت و شرافتی برتری داشت.

 

3️⃣دعبل شاعر شیعه در مورد خاتم بخشی علی چنین انشا نموده‌است:

اذ جاءه المسکین حال صلوته / فامتد طوعا بالذراع و بالید

فتناول المسکین منه خاتما / هبط الکریم الاجودی الاجود

در آن هنگامیکه مسکینی در حال نماز او به سوی او آمدو او از روی میل و رغبت ذراع و دست خود را به سوی او دراز کرد

در این وقت آن مسکین انگشتری را از او گرفت و جبراییل که گرامی‌ترین افراد گرامیست نازل شد.

 

4️⃣خزیمه بن ثابت در این مورد سروده‌است:

صدق خاتمه راکعا / فاحسن بفعل امام الوری

اوست که در رکوع نماز انگشتری خود را صدقه داد، پس چقدر نیکوست این عمل در مقابل همه خلایق عالم.

 

5️⃣سید حمیری از شعرای بزرگ صدر اسلام در دیوان خود چنین بیان می‌دارد:

من ذا بخاتمه تصدق راکعا / فاثابه ذوالعرش منه ولاءا

کیست آنکه انگشتری خود را در حال رکوع صدقه داد و بدین جهت خداوند صاحب عرش ولای خود را جزای او داد.

 

6️⃣شهریار تبریزی شاعر معاصرنیز در غزل معروف «علی ای همای رحمت» با اشاره ای به این آیه چنین سروده:

برو ای گدای مسکین در خانه علی زن / که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۰۳ ، ۱۳:۴۵
رسول چگینی
يكشنبه, ۱۰ تیر ۱۴۰۳، ۰۱:۵۱ ب.ظ

دو «ولایت» در ماه ذی الحجه!

 

ماه ذی الحجه آخرین ماه در ترتیب تقویم هجری قمری و از ماه‌های حرام و ماه‌های حج است. مناسبت های متعددی در این ماه وجود دارد که برخی از آنها به عنوان مناسبت های همراه با شادی و سرور شناخته می شوند از قبیل: ازدواج امام علی(علیه السلام) و حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) (۱ ذی‌الحجه سال ۲ قمری)، بخشیدن فدک به حضرت زهرا(سلام الله علیها) (۱۴ ذی‌الحجه۷ق)، واقعه غدیر (۱۸ ذی‌الحجه۱۰ق)، مباهله (۲۴ ذی‌الحجه ۱۰ق).

از دیگر مناسبت های سرورانگیز این ماه در روز ۲۴ ذی الحجه واقع شده است و مربوط به ماجرای خاتم‌بخشی امیرالمؤمنین علیه السلام در سال نهم هجری است.[۱] در این روز، آیه ولایت نازل شده و مانند حدیث غدیر، واژه «ولی» و منصب « ولایت » برای امیرالمؤمنین علیه السلام به کار رفته است.

شأن نزول آیه ولایت

روایات تاریخی بیانگر آن هستند که روزی فقیری وارد مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله شد و تقاضای کمک کرد؛ ولی کسی چیزی به او نداد. او دست خود را به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا! شاهد باش که من در مسجد رسول تو تقاضای کمک کردم؛ ولی کسی به من چیزی نداد. در همین حال، امیرالمؤمنین علیه السلام که در حال رکوع بود، با انگشت کوچک دست راست خود اشاره کرد. فقیر نزدیک آمد و انگشتر را از دست حضرت بیرون آورد و این آیه نازل شد.[۲]

ابوذر غفاری نیز همین شأن نزول را روایت کرده و در ادامه آورده است: در آن هنگام، پیامبر صلی الله علیه و آله در حال نماز بود و این ماجرا را مشاهده کرد. هنگامی که از نماز فارغ شد، سر به سوی آسمان برداشت و گفت: خدایا! برادرم موسی از تو خواست که روح او را وسیع و‌ کارها را بر او آسان کنی و گره از زبانش بگشایی تا مردم گفتارش را درک کنند و نیز تقاضا کرد هارون را که برادرش بود، وزیر و یاورش قرار دهی و به وسیله او بر نیرویش بیفزایی و در کارهایش شریک سازی.

خداوندا! من محمد، پیامبر و برگزیده توام. سینه مرا گشاده کن و کارها را بر من آسان ساز. از خاندانم، علی علیه السلام را وزیر من گردان تا به وسیله‌اش پشتم قوی و محکم شود. هنوز دعای پیامبر صلی الله علیه و آله پایان نیافته بود که جبرئیل آیه ولایت را نازل کرد.[۳]

تأیید شأن نزول از سوی عالمان شیعه و اهل سنت

این شأن نزول از طرق گوناگون در منابع شیعه و اهل سنت نقل شده است. از جمله اصحابی‌ که این حادثه را نقل‌ کرده‌اند، امام علی علیه السلام،[۴] عبداللّه بن عباس،[۵] ابورافع مدنی،[۶] عمار بن یاسر،[۷] ابوذر غفاری،[۸] انس‌ بن مالک،[۹] و مقداد بن اسود هستند.[۱۰] در کتاب غایة المرام تعداد ۲۴ حدیث در این باره از اهل تسنن و ۱۹ حدیث از شیعه نقل شده است.[۱۱] شهرت این خبر به‌ حدی بوده که حسان‌ بن‌ ثابت، شاعر رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز این منقبت علی علیه السلام را به‌ نظم آورده است:

فانت الّذی اعطیت اذ کنت راکعاً / زکاة فدتک النفس یا خیر راکع

فانزل فیک اللّه خیر ولایة / و اثبتها اثنی کتاب الشرایع.[۱۲]

تو همانى که در رکوع بخشیدى /  على! جان فدایت، اى بهترین رکوع کننده!

خداوند، بهترین ولایت را در شأن تو فرو فرستاد / و آن را در قوانین استوار دین، تبیین کرد.

محدثان بزرگی از اهل سنت در اعصار گوناگون این روایت را در کتاب‌هایشان آورده‌اند. آلوسی گفته است: بیشتر اخباریان برآنند که این آیه در شأن امام‌ علی علیه السلام نازل شده است.[۱۳] احادیث مربوط به نزول آیه در شأن علی علیه ‌السلام که از شیعه و اهل سنت نقل شده در حد تواتر بوده و مفید یقین است، و این احادیث مورد استناد محدثان، مفسران، متکلمان و فقیهان قرار گرفته است؛ تا آن‌جا که فقها در مسئله فعل کثیر در نماز و این‌که آیا صدقه مستحبی زکات نامیده می‌شود یا نه، به آن استناد کرده‌اند.[۱۴]

اهمیت این آیه وقتی نمایان می‌شود که اهل بیت علیهم ‌السلام و از جمله امیرالمومنین علیه ‌السلام به این آیه در برابر مخالفین، استدلال نموده‌اند.[۱۵] امام هادی علیه ‌السلام در نامه‌ای به اهل اهواز، بعد از ذکر این آیه می‌فرمایند: علماء اتفاق دارند بر این که این آیه در مورد امیرالمومنین علی علیه السلام است، آنگاه که در حالت رکوع، انگشترش را صدقه داد.[۱۶] شیخ طوسی از بزرگان علمای شیعه می‌‌فرماید که قوی‌ترین نص بر امامت امام علی علیه السلام از قرآن آیه ولایت است.[۱۷]

معنای «ولی» در آیه ولایت

مهمترین اختلاف در تفسیر این آیه، پیرامون واژه «ولی» در آن است. از دیدگاه شیعه «ولی» در این آیه مانند «مولی» در حدیث غدیر، به معنای «سرپرست» و «صاحب اختیار» است اما از دیدگاه اهل سنت، واژه «ولی» به معنای «دوست» و «یاور» است.

اگر چه واژه «ولی» بر معانی یا مصادیق متعددی اطلاق شده است، اما منظور از «ولی» در آیه، همان معنای اول است، یعنی امیر مؤمنان(علیه السلام) مانند خدا و رسول(صلی الله علیه وآله) می تواند در باره امور مردم، دخالت، تصرّف و تصمیم گیری کرده، بر آنان حکومت کند. دلیل این ادّعا، آن است که:

اول) حصر موجود در آیه:

معنای دوم و سوم با مفهوم حصر در آیه، سازگار نیست؛ زیرا در ابتدای آیه واژه «انما» به کار رفته شده و آن به معنای انحصار است؛ یعنی حکم را بر آنچه پس از «انّما» ذکر شده اثبات، و از آنچه ذکر نشده، نفی می‏کند بنابراین کلمه «إنّما» بر ولایتی خاص دلالت می‏کند، ولایتی که اوّلاً وبالذات به خداوند اختصاص دارد و برای دیگران با اذن و مشیت الهی ثابت می‏شود. دلیلی ندارد که قرآن کریم، تأکید کند تنها برخی از مؤمنان، دوستدار یا یاور شما هستند؛ امّا دیگر مؤمنان. واقعی که در رکوع زکات نداده اند، دوست و یاور شما نیستند!

دوم) تنافی معنای نصرت با آیات دیگر:

در صورتی که معنای آیه، تأکید بر لزوم دوستی و یاری افراد خاصی از مؤمنان باشد، این آیه با آیات و روایاتی که تأکید دارند همه اهل ایمان، دوست و یاور یکدیگرند و همه با هم برادرند و باید با هم تعاون داشته باشند، مانند «وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ»[۱۸] و «إِنَّمَا ٱلْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ»[۱۹] تنافی دارد.

نتیجه سخن اینکه ماه ذی الحجه یادآور فضائل بیشماری برای اهل بیت علیهم السلام است که از جمله آن، ماجرای خاتم‌بخشی امیرالمؤمنین علیه السلام است که موجب شد خداوند آیه «إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُواْ الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاَةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَهُمْ رَاکِعُونَ»[۲۰] را نازل کند و در آن بر ولایت و سرپرستی امیرالمؤمنین علیه السلام تأکید نماند.

[۱] . مسار الشیعه شیخ مفید، ص ۴۱٫

[۲] . احقاق الحق، ج۲، ص۳۹۹؛ شواهد التنزیل، ج۱، ص‌۲۰۹‌-‌۲۳۹٫

[۳] . مجمع البیان، ج‌۳، ص‌۳۲۴ و ۳۲۵٫

[۴] . شواهدالتنزیل، ج‌۱، ص‌۲۲۶؛ الدرّالمنثور، ج‌۳، ص‌۱۰۶٫

[۵] . شواهد التنزیل، ج‌۱، ص‌۲۳۲٫

[۶] . الدرّالمنثور، ج۳، ص۱۰۶٫

[۷] . فرائد السمطین، ج‌۱، ص‌۱۹۴٫

[۸] . التفسیر الکبیر، ج‌۱۲، ص‌۲۶؛ شواهد التنزیل، ج‌۱، ص‌۲۳۰٫

[۹] . شواهد التنزیل، ج‌۱، ص‌۲۲۵٫

[۱۰] . همان، ص‌۲۲۸٫

[۱۱] . منهاج البراعة، ج‌۲، ص‌۳۵۰٫

[۱۲] . بشارة المصطفى، ص ۲۶۶؛ مجمع البیان، ج ۳ ص ۳۲۵؛ کشف الغمّة، ج ۱ ص ۳۰۱؛ المناقب ابن شهر آشوب، ج ۳ ص ۶.

[۱۳] . روح‌ المعانی، ج‌ ۴ ج‌۶ ‌ ص ‌۲۴۴٫

[۱۴] . تفسیر قرطبی، ج ۶ ص ۲۲۱.

[۱۵] . احتجاج، ج ۱ ص ۱۳۹.

[۱۶] . بحار الانوار، ج۲ ص۲۲۶.

[۱۷] . تلخیص الشافی، ج ۲ ص۱۱۰٫

[۱۸] . توبه: ۷۱٫

[۱۹] . حجرات: ۱۰٫

[۲۰] . مائده: ۵۵٫

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۰۳ ، ۱۳:۵۱
رسول چگینی
چهارشنبه, ۶ دی ۱۴۰۲، ۰۹:۱۰ ق.ظ

ام البنین؛ سرباز ولایت در کسوت مادری

 

فاطمه بنت حِزام مشهور به‌ ام‌البنین، از قبیله بنی‌کلاب بود. پدرش حِزام بن خالد مردی شجاع و دلیر و راستگو است. وی از استوانه های شرافت در میان عرب به شمار می رفت و در بخشش، مهمان نوازی، دلاوری و رادمردی و منطق قوی مشهور بود. مادر بزرگوار ام البنین، ثمامه (یا لیلی) دختر سهیل بن عامر بن جعفر بن کلاب است که در تربیت فرزندان کوشا بوده و تاریخ از وی چهره درخشانی را به تصویر کشیده است.

در مورد تاریخ دقیق ولادت ام البنین اطلاعی در دست نیست و تاریخ نگاران، سال ولادت او را ثبت نکرده اند، ولی یاد آور شده اند که تولد پسر بزرگ ایشان، حضرت ابوالفضل علیه السلام، در سال 26 قمری اتفاق افتاده است. برخی از تاریخ نگاران، زمان ولادت ایشان را در حدود پنج سال پس از هجرت در حوالی کوفه تخمین می زنند.

پس از شهادت حضرت فاطمه(س)، امام علی(ع) با برادرش عقیل که در نسب‌شناسی عرب خبره بود، درباره انتخاب همسری که اصیل و از خاندانی دلیر و نیرومند باشد و فرزندانی دلیر و جنگاور بیاورد، مشورت کرد. عقیل، فاطمه بنت حزام را پیشنهاد کرد و علی (ع) با او ازدواج کرد.

نقل شده، ام‌البنین پیش از ازدواج با حضرت علی (ع)، با شخص دیگری ازدواج نکرده بود. همچنین گفته شده ام‌البنین بعد از شهادت حضرت علی(ع) با شخص دیگری نیز ازدواج نکرد.

ام‌البنین چهار پسر به نام‌های عباس (ع)، عبدالله، جعفر و عثمان به دنیا آورد. به گفته منابع تاریخی، فاطمه کلابیه دارای چهار فرزند بوده و آن‌ها به شجاعت و دلیری مشهور بوده‌اند، لذا او را ام البنین به معنای مادر پسران نامیده‌اند. وی بعد از شهادت فرزندانش در شعرهایش از زنان خواسته که دیگر او را ام البنین نخوانند؛ زیرا به یاد فرزندان شجاعم می‌افتم و دلم آتش می‌گیرد.

می‌گوید من زمانی ام‌البنین بودم ولی اکنون ام‌البنین و مادر پسران نیستم. در بعضی نقل‌ها آمده هنگامی که وی به خانه علی می‌رود از ایشان تقاضا می‌کند که فاطمه خطابش نکنند تا فرزندان زهرا به یاد مادرشان نیافتند؛ البته این مطلب در هیچ سند معتبری پیدا نشده‌ است.

در اسناد تاریخی مطلب چندانی درباره تاریخ وفات ام البنین وجود ندارد، اما معتبرترین تاریخی که مربوط به وفات ایشان است تاریخ ۱۳ جمادی الثانی سال ۶۴ قمری یا سال ۷۰ هجری بیان کرده‌اند. وی در قبرستان بقیع کنار صفیه و عاتکه عمه‌های پیامبر اسلام مدفون است.

 ویژگی‌های شخصیتی ایشان باعث شده که به عنوان یکی از زنان ولایت‌مدار در طول تاریخ شناخته شود، به مناسبت وفات ام‌البنین(س) و با هدف شناخت مهمترین عوامل ولایتمداری ایشان با یک کارشناس مذهبی به گفت‌وگو پرداختیم.

 

رسول چگینی پژوهشگر بنیاد بین‌المللی امامت در گفت‌وگو با ایسنا عنوان کرد: ولایتمداری ام‌البنین(س) را باید در سخنان و واکنش‌های او در مواجهه با امیرالمؤمنین (ع) و امام حسین (ع) و رویدادها و جنایاتی که در کربلا واقع شد، مشاهده کرد.

عارف به حق ولایت

وی اظهار کرد: یکی از نتیجه‌های آگاهی و محبت، حس وفاداری به عزیزان است و در زندگی ام‌البنین(س) این وفاداری در سخنان او پس از شهادت مولای متقیان علی (ع) مشهود است. وفاداری ام‌البنین(س) به همسر بزرگوار خویش به حدی است که پس از شهادت حضرت علی (ع) با آن که جوان بود اما به احترام آن حضرت و برای حفظ حرمت او، تا پایان عمر ازدواج نکرده و همسر دیگری را اختیار نمی‌کند؛ با آن که مدّتی نسبتاً طولانی (بیش از بیست سال) پس از آن حضرت زنده بود.

این کارشناس مذهبی ادامه داد: زمانی که «امامه» یکی از همسران آن امیرالمؤمنین (ع) توسط «مغیرة بن نوفل» که یکی از مشاهیر عرب است خواستگاری می‌شود با ام‌البنین(س) در مورد ازدواج مشورت می‌کند، او در جواب می‌گوید: «سزاوار نیست پس از علی، ما در خانه دیگری باشیم و با مرد دیگر پیمان همسری ببندیم.»؛ این سخن ام‌البنین نه تنها در اَمامه که در لیلی تمیمیه و اسماء بنت عمیس نیز اثر گذاشت و تا پایان عمر هر چهار همسر امام علی (ع) ازدواج مجدد نکردند.

اطاعت محض از ولایت

چگینی بیان کرد: هنگامی که امام حسین (ع) آهنگ ترک مدینه و تشرف برای حج و به دنبال آن، هجرت به سوی عراق کرد، ام‌البنین(س) به همراهان امام حسین (ع) چنین سفارش می‌کرد: «چشم و دل مولایم امام حسین (ع) و فرمان‌بردار او باشید.»؛ این سخن، بیانگر اعتقاد عمیق ام البنین(س) به جایگاه امام حسین (ع) است که فرمان‌برداری از ایشان را در هر حالی خواستار شده است.

صبر و تسلیم در مسیر ولایت

وی اظهار کرد: پس از واقعه کربلا بشیر در مدینه ام‌البنین(س) را ملاقات می‌کند تا خبر شهادت فرزندانش را به او بدهد. ام‌البنین(س) پس از دیدن وی که فرستاده امام سجاد (ع) بود می‌گوید: «ای بشیر! از امام حسین (ع) چه خبر داری؟ بشیر گفت: خدا به تو صبر دهد که عباس تو کشته گردید. ام‌ البنین(س) فرمود: از حسین(ع) مرا خبر ده!» بشیر خبر شهادت بقیه فرزندان او را هم اعلام کرد، ولی ام‌ البنین پیوسته از امام حسین(ع) خبر می‌گرفت و با صبر و بصیرتی بی‌نظیر می‌گوید: «یا بشیر اَخْبِرْنِی عَنْ اَبِی عَبْدِاللّه (ع) أولادی وَمَن تَحتَ الخَضراء کُلُّهُم فداءُ لأبی عَبدِاللهِ الحُسین؛ ای بشیر خبر از اباعبدالله الحسین بده فرزندان من و همه آنچه زیر این آسمان مینایی است فدای اباعبدالله باد.»

چگینی افزود: چون بشیر خبر شهادت امام حسین (ع) را به آن حضرت داد، صیحه‌ای کشید و گفت: «قَدْ قَطَّعتَ نِیاطَ قَلبی»؛ (ای بشیر! رگ قلبم را پاره کردی) و سپس صدا به ناله و شیون بلند کرد. اما فقدان فرزندانش او را متأثر و ناراحت کرده بود، چنانکه وقتی حضرت زینب(س) سپرخونین حضرت عباس(ع) را به عنوان یادگاری به ام‌البنین(س) نشان داد، وی تا آن را دید چنان دلش سوخت که نتوانست تحمل کند و بی هوش بر زمین افتاد.

وی یادآور شد: طبق نقل مقاتل الطالبیین، ام‌البنین(س) پس از با خبر شدن از شهادت فرزندانش، هر روز با نوه‌اش عبیدالله (فرزند عباس) به قبرستان بقیع می‌رفت و در آنجا اشعاری که خود سروده بود، می‌خواند و می‌گریست. اهل مدینه گرد او جمع می‌شدند و همراه او گریه می‌کردند.

پیوند عمیق با ولایت

چگینی تاکید کرد: علاقه شدید ام‌البنین(س) به امام حسین (ع) را نمی‌توان تنها در حد علاقه یک مادر به فرزند خود دانست؛ بلکه این علاقه برخاسته از روحیه ولایتمداری ایشان بوده است. آیت الله مامقانی در کتاب تنقیح المقال، ولایت‌مداری ام البنین را این چنین به تصویر می‌کشد: «فَاِنّ علَقَتها بالحسین (ع) لیس اِلاّ لاِمامته؛ (همانا علاقه ام‌البنین به حسین بن علی (ع) به خاطر امامت حضرت است.»

وی تصریح کرد: در جای دیگر «مامقانی» می‌نویسد: «اینکه او به شرط سلامت حسین (ع)، مرگ چهار فرزند خویش را بر خود آسان می‌گرفت نشان درجه عالی ایمان او است. من او را از نیکان به حساب می آورم.»؛ این نشان دهنده پیوند عمیقی است که میان ام‌البنین با امام زمان خویش وجود داشته است و از روح بلند ولایت‌مداری ایشان حکایت دارد.

این کارشناس مذهبی با بیان اینکه در مجموع می‌توان گفت که حضرت ام‌البنین(س) سربازی برای ولایت بودند که در کسوت مادری قرار داشتند، عنوان کرد: این امر را می‌توان از منش و رفتار این حضرت در عصر امام علی(ع)، امام حسن(ع) و امام حسین(ع) دریافت که همواره مدافع حریم ولایت بود و در بزنگاه‌های حساس، با بخشش و ایثار ارزشمندترین دارایی‌هایش، دِین خود را به امام زمان خویش ادا کرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ دی ۰۲ ، ۰۹:۱۰
رسول چگینی
جمعه, ۱۶ تیر ۱۴۰۲، ۱۲:۱۶ ب.ظ

غدیر خم؛ یادآور آزمون همیشگی تاریخ

 

بر اساس روایات اهل بیت (ع)، پذیرش ولایت امیرالمؤمنین (ع) به عنوان بزرگترین امتحان و آزمون مسلمانان دانسته شده است. این بدان جهت است که پذیرش ولایت امیر المؤمنین (ع) به معنای پذیرش نفوذ حاکمیت خداوند در همه ابعاد زندگی انسان است؛ بنابراین کسی که همه ابعاد وجودی خود را تحت مدیریت امام قرار دهد، بدون شک وارد ولایت خداوند شده است و در گسترش نظم توحیدی عالم گام برداشته است. به همین جهت پذیرش ولایت اهل بیت (ع) به عنوان سخت ترین امتحان الهی معرفی شده است.

حجت‌الاسلام والمسلمین رسول چگینی در گفت‌وگو با خبرنگار خبرگزاری حوزه، ضمن تبریک فرارسیدن عید غدیر خم به شبهاتی پیرامون واقعه غدیر خم پاسخ داد.

 

آیا خطبه غدیر برای دلجویی از حضرت علی(ع) است نه اثبات جانشینی آن حضرت(ع)؟

پیش از پاسخ به این سؤال لازم است زمینه‌های طرح این شبهه را بررسی کنیم. همانطور که می‌دانیم پیامبر خدا (ص) در ماجرای غدیر خم، امیرالمؤمنین (ع) را به عنوان جانشین خود معرفی کردند. این معرفی با عبارت «من کنت مولاه فهذا علی مولاه» ابلاغ شده است. با توجه به اینکه پذیرش جانشینی بلافصل امیرالمؤمنین (ع) به معنای غاصبانه بودن خلافت خلفا می شود، بنابراین علمای عامه در صدد توجیه و تفسیرهای دیگر این عبارت برآمده اند. اما چون حدیث غدیر از جمله احادیث متواتر است و نمی‌توان نسبت به سند آن خدشه‌ای وارد کرد، به سراغ دلالت آن رفته‌اند.

مهمترین اقدام آن‌ها این بوده که بگویند مراد از عبارت «من کنت مولاه فهذا علی مولاه»، اهتمام بر دوستی و محبت به امیرالمؤمنین (ع) است و هیچ دلالتی بر اثبات ولایت ندارد. این در حالی است که هر کسی با دیده انصاف به خطبه پیامبر اکرم(ص) دقت کند، متوجه مقصود پیامبر (ص) از این عبارت می شود؛ زیرا رسول خدا (ص) قبل از بیان این عبارت، فرمودند: «أ لست اولی بکم من انفسکم» و سپس بلافاصله فرمودند: «من کنت مولاه فهذا علی مولاه». بنابراین «مولی» در این روایت، به معنای «اولی بالتصرف» است که ولایت را اثبات می کند. البته قرائن متعدد دیگری نیز وجود دارد که الان نمی‌خواهیم به تفصیل به آن‌ها اشاره کنیم.

ماجرا تقسیم غنایم یمن

اما عامه به سراغ ادله‌ای رفته‌اند تا بگویند مراد از «مولی» در این روایت، محبت و دوستی است. یکی از ادله‌ای که آن‌ها به آن استناد می‌کنند، این است که مدعی شده‌اند پیامبر خدا (ص) این عبارت را در پاسخ به شکایت سپاه یمن از حضرت علی (ع) بیان کردند؛ زیرا بر اساس مدارک تاریخی، پیامبر اکرم(ص) قبل از انجام آخرین حج خویش، لشکری را به فرماندهی خالد بن‌ ولید به یمن فرستادند. نتیجه این لشکرکشی غنایم زیادی بود که نصیب سپاه اسلام شد.

پیامبر اکرم (ص) پس از آنکه از وجود این غنائم مطلع گردیدند، حضرت علی (ع) را به منظور تقسیم صحیح و عادلانه غنائم به یمن فرستادند. خالد بن ولید به نحوه‌ تقسیم غنائم معترض شد. از طرف دیگر، سپاهیان اسلام می‏خواستند از وسایل به غنیمت گرفته شده استفاده کنند، اما حضرت علی (ع) مانع شدند. به همین جهت، برخی از افراد حاضر در این سپاه از جمله خالد بن ولید، برید بن الخصیب که نسبت به حضرت علی(ع) بغض و کینه داشتند، کینه‌های خودشان را به صورت شکایت از عمل‏کرد ایشان در چگونگی تقسیم غنائم جنگی، به محضر رسول اکرم (ص) ابراز نمودند.

رسول الله (ص) هم به خاطر اینکه از این کینه‌توزی‌ها جلوگیری کرده و از حق حضرت علی(ع) دفاع نمایند، در راه بازگشت به مدینه، در مکانی به نام غدیرخم، حدیث غدیر را بیان فرموده و ضمن آن همگان را به محبت حضرت علی(ع) دعوت نمودند.

دلیل اول

نکته اولی که باید در پاسخ به این شبهه بیان کنیم اینکه هیچ قرینه‌ای در متن خطبه پیامبر اکرم (ص) وجود ندارد که این اشاره به ماجرای شکایت سپاه یمن داشته باشد. حتی اگر به نقل‌های مختصری که در منابع اهل سنت وجود دارند، مراجعه کنیم، هیچ قرینه‌ای را نمی‌یابیم که کمترین اشاره‌ای داشته باشد که پیامبر خدا (ص) مثلا قبل از بیان عبارت «من کنت مولاه فهذا علی مولاه» اشاره‌ای به شکایت افرادی کرده باشند. بلکه قرینه‌های متعدد متصلی وجود دارد که معنای این حدیث، ولایت است از جمله اینکه پس از بیان این حدیث، بزرگان صحابه برای بیعت و تبریک این ولایت، نزد حضرت علی (ع) آمدن و با عبارت «بخ بخ لک اصبحت مولای و مولی کل مؤمن و مؤمنة» تبریک گفتند.

بنابراین، هیچ ارتباطی میان شکایت عده‌ای از مسلمانان با حدیث غدیر در خطبه پیامبر (ص) وجود ندارد و هرچه در این باره گفته شده، مطالبی است که خارج از متن خطبه غدیر است.

دلیل دوم: استناد حضرت علی (ع) به حدیث غدیر

نکته دوم اینکه پس از وفات پیامبر خدا (ص) و غصب خلافت نیز، هر زمانی که امام علی (ع) یا دیگر اصحاب حضرت به حدیث غدیر استناد کرده‌اند، کسی از صحابه معترض نشده‌اند که این حدیث درباره یک قضیه اختصاصی یعنی شکایت سپاه یمن است. غیر از اینکه هیچ روایتی نیز وجود ندارد که مراد از «مولی» در این حدیث، دوستی و محبت باشد؛ اما به هر حال، چه آن زمانی که امام علی (ع) پس از وفات رسول خدا(ص) به مسجد مدینه رفتند و با استناد به حدیث غدیر، خود را جانشین پیامبر (ص) دانستند و چه آن روزی که در شورای شش نفره که خلیفه دوم برای تعیین خلیفه بعدی انتخاب کرده بود، حضرت به حقانیت خویش با استناد به حدیث غدیر اشاره کردند، هیچگاه کسی از صحابه اعتراض نکرد که چرا این سخن را که مربوط به یک ماجرای شخصی است و به معنای دوستی و محبت است را در معنای جانشینی و ولایت تفسیر می کند!

استناد ائمه (ع) به حدیث غدیر؛ تا سده سوم شبهه‌ای نبوده‌است

حتی در زمان اهل بیت (ع) نیز کسی استدلال ایشان به حدیث غدیر را به جهت این شبهه، نقد نکرده است و یا حتی هیچ اشاره‌ای به پاسخ این شبهه نشده است، در حالی که حضرات معصومین نسبت به معنای ولایت در حدیث غدیر اهتمام داشته‌اند و بر نادرستی معنای محبت و دوستی تأکید کرده‌اند؛ اما هیچگاه حضرات نفرمودند که مثلا معنای محبت و دوستی که با اشاره به شکایت سپاه یمن شده است، نادرست است. بنابراین این اشکال تا سده سوم قمری مطرح نبوده است.

شبهه‌ای که بعد از چند سده مطرح شد

از این نکات فهمیده می شود که این شبهه، چندان متقدم و ریشه‌دار نیست. از قدیمی‌ترین منابعی که این برداشت را بیان کرده، کتاب «الاعتقاد» بیهقی متوفای ۴۵۸ قمری است. یعنی این برداشت از قرن پنجم وارد ادبیات تدافعی اهل سنت شده است و تا پیش از آن، کسی با این استدلال، به سراغ نفی دلالت حدیث غدیر نمی‌رفته است. مثلا این استدلال را در نوشته‌های ابن حزم اندلسی که معاصر با بیهقی بوده نمی‌بینیم. حتی بسیاری از علمایی که به نقد دیدگاه شیعه پرداخته‌اند نیز از این استدلال استفاده نکرده‌اند مانند قاضی ایجی که در قرن هشتم است و شارحین کتاب او مانند جرجانی نیز اشاره‌ای به این استدلال برای اثبات معنای دوستی از حدیث غدیر نکرده‌اند.

البته برخی علما نیز بوده‌اند که در قرن‌های بعدی از این استدلال استفاده کرده‌اند که که ابن کثیر دمشقی در قرن هشتم از برجسته ترین این افراد است.

دلیل سوم: عدم تطابق زمانی واقعه غدیر با ماجرای یمن

نکته سوم اینکه از جهت تاریخی هم هیچ ارتباطی بین شکایت سپاه یمن با حدیث غدیر وجود ندارد؛ اگر بخواهم این مطلب را توضیح دهم باید بگویم که امام علی (ع) سه مرتبه به یمن تشریف بردند.

سفر اول حضرت علی (ع) به یمن؛ ماجرای جنگ یمن

سفر اول در سال هشتم هجری برای تبلیغ دین بود. این سفر پس از آن بود که پیامبر (ص) ابتدا خالد بن ولید را به آن منطقه فرستاده بود اما زیر بار اسلام نمی‌رفتند. رسول خدا (ص) حضرت علی (ع) را به یمن فرستاد. مردم آنجا همگی مسلمان شدند. حضور حضرت علی (ع) در آنجا به معنای شکست اقدامات خالد بن ولید بود و او بُریده را مأمور کرد که نزد پیامبر (ص) برود و از حضرت علی (ع) شکایت کند.

بُریده در مسجد مدینه نزد پیامبر (ص) آمد و شکایت خود را مطرح کرد که علی بن ابی طالب کار ما را خراب کرده است و اصطلاحا بدگویی کرد. پیامبر خدا (ص) وقتی این سخنان را شنید، فرمود درباره علی بدگویی نکنید، او از من است و من از او هستم. و او ولیّ شما پس از من است. طبیعی است که این شکایت نمی‌تواند هیچ ربطی به حدیث غدیر داشته باشد زیرا فاصله دو ساله از طرح شکایت در سال هشتم تا حدیث غدیر در سال دهم، اصلا منطقی نیست.

سفر دوم حضرت علی (ع) به یمن: قضاوت در یمن

سفر دوم امام علی (ع) برای قضاوت بوده و تاریخ آن دقیق مشخص نیست اما هرچه هست، پس از سفر اول است. در این سفر هیچ شکایتی از حضرت علی (ع) مطرح نشده پس این سفر هیچ ارتباطی با حدیث غدیر ندارد.

سفر سوم حضرت علی (ع) به یمن: جمع آوری زکات

سفر سوم امام علی (ع) به یمن، چند روز قبل از حرکت پیامبر (ص) به سمت مکه برای حجة الوداع در سال دهم بوده است. هدف از این سفر، جمع‌آوری اموال و زکات بود و حضرت علی(ع) در این سفر، امیر و فرمانده لشکر بودند. قرار بود که این لشکر، پس از جمع آوری اموال، به سمت مکه بروند و پیامبر (ص) را در حجة الوداع همراهی کنند.

امام علی (ع) پس از اینکه اموال و زکات را جمع آوری کردند، برای اینکه زودتر به پیامبر ملحق شوند، یکی از صحابه را به عنوان جانشین خود در سپاه معرفی کرده و راهی مکه شدند. اما جانشین حضرت علی (ع) در آن سپاه، تصور کرد که می‌تواند در آن اموال تصرف کند و به هر کدام از اعضای لشکر، مقداری از آن اموال را داد.

وقتی این سپاه به مکه نزدیک شد، امام علی (ع) نزد لشکر بازگشت تا با هم وارد مکه بشوند اما وقتی دید که لشکریان از اموال استفاده کرده‌اند و لباس‌ها را پوشیده‌اند، آن فرمانده و صحابه را بازخواست کرد. حضرت به آن‌ها دستور داد که فورا لباس‌ها را در بیاورند و تمام اموال را سر جای خود قرار بدهند. این رفتار برای سپاهیان دشوار بود و ناراحت شدند و نزد پیامبر (ص) شکایت کردند. اما پیامبر (ص) باز هم حق را به حضرت علی (ع) دادند و فرمودند علی در ذات خدا محکم‌تر و با صلابت‌تر از آن است که از او شکایت شود.

به نظر می‌رسد که شکایت در سفر سوم، مهم‌ترین دلیل قائلین به این شبهه هستند تا معنای ولی را به محبت و دوستی تفسیر کنند اما این استناد هم اشکال دارد. چون‌که طبق نقل‌های تاریخی، زمان این شکایت قبل از اتمام مراسم حج توسط پیامبر (ص) بوده یعنی حداکثر قبل از روز دهم ذی الحجه بوده است بنابراین از جهت زمانی هیچ تناسبی میان این شکایت با حدیث غدیر وجود ندارد.

البته این در صورتی است که بپذیریم این شکایت در همان سفر حجة الوداع مطرح شده باشد در حالی که در برخی نقل‌ها بیان شده که اصحاب این شکایت را در مسجد مدینه مطرح کرده‌اند. در واقع، اینطور باید گفت که چه بسا اصلا دو شکایت از حضرت علی (ع) در سفر اول و سوم واقع نشده بلکه فقط یک شکایت بوده که در سفر سوم اتفاق افتاده و آن را در مدینه به پیامبر(ص) مطرح کردند.

در نتیجه اصلا ارتباطی میان شکایت با حدیث غدیر وجود ندارد و کسانی که این شبهه را مطرح می کنند، نمی توانند هیچ دلیل محکمه پسندی برای استدلال خود ارائه کنند و در مقابل قرائت متعددی که معنای این حدیث را معین می کند، ناتوان خواهند بود.

شبهه دوم: سکوت همه مسلمین در برابر شکستن بیعت ۱۲۰ هزار نفری در غدیر ممکن است؟

در بخش گذشته اشاره ای به پاسخ این سؤال کردم. اول اینکه این ادعا که هیچکسی به این بیعت اشاره نکرده، ادعای نادرستی هست. چونکه خود امیرالمومنین (ع) بارها و در زمان های متعددی به این حدیث استناد کردند و حقانیت خود را به اثبات رسانده‌اند. حداقل بیش از ۱۰ مرتبه در منابع شیعه و سنی نقل شده است که امام علی (ع) در مواضع گوناگون به حدیث غدیر اشاره کرده‌اند. بنابراین مهمترین مدعی این حق، خود حضرت علی (ع) بوده است.

غیر از امیرالمومنین (ع) نیز چهره‌های برجسته‌ای وجود داشته‌اند که به حدیث غدیر استناد کرده‌اند. برای نمونه یکی از راویان حدیث غدیر، حضرت فاطمه (ص) هستند بنابراین ایشان نیز به این حدیث استناد کرده‌اند.

از احتجاجاتی که سلمان، ابوذر، مقداد، ام ایمن و ام سلمه علیه خلفا کردند و خلافت را شایسته امیرالمومنین (ع) دانستند نیز می‌توان فهمید که افراد زیادی بودند که در مقابل غصب خلافت سکوت نکردند و حق امام علی (ع) را گوشزد کردند.

البته نباید فراموش کرد که خیلی از این مطالب در منابع تاریخی منعکس نشده است و از دست تحریف و سانسور در امان نبوده است. طبیعی هم هست که این مطالب نقل نشود چون بر خلاف خواسته خلفا بوده اما در منابع شیعه بسیاری از این احتجاجات نقل شده است.

چرا حدیث غدیر مانع غصب خلافت نشد؟

اما اینکه چرا این حدیث نتوانست مانع از غصب خلافت امام علی (ع) شود، باید به سراغ زمینه‌های شکل گیری سقیفه بنی ساعده و مهره‌گردانان اصلی آنجا رفت. پس از وفات پیامبر خدا(ص) مؤمنان واقعی مانند امام علی (ع) در فکر مسائل مربوط به تکفین و دفن پیامبر (ص) بودند اما افرادی که از دستور پیامبر (ص) تخلف کرده بودند و از لشکر اسامه بیرون آمده بودند، درون سقیفه مشغول چانه زنی برای جانشین پیامبر (ص) بودند.

بنابراین در سقیفه، مومنان خالص وجود نداشتند و نمی توان انتظار داشت که این افراد، به دنبال اجرای دستورات پیامبر (ص) از جمله جانشینی حضرت علی (ع) بوده باشند. البته در میان همین افراد نیز کسانی بودند که پس از تعیین ابوبکر به عنوان خلیفه، حاضر به بیعت با او نشدند و گفتند ما غیر از علی با کسی بیعت نمی‌کنیم. ابن اثیر تصریح کرده که بعضی از انصار گفتند: «فقالت الانصار او بعض الانصار لا نبایع الا علیا.» این معلوم می‌شود که انصار اطلاع داشتند که حضرت علی (ع) جانشین پیامبر (ص) است ولی وقتی دیدند نمی‌توانند این خلافت را برای قوم خودشان ثابت کنند، گفتند که اگر به حضرت علی (ع) برسد بهتر است تا به ابوبکر و عمر برسد.

شبه سوم: چرا با وجود آیات متعدد در شأن حضرت علی(ع)، نام ایشان در قرآن نیامده است؟

درباره این سؤال باید گفت که از قدیم، این شبهه همواره مطرح بوده و کسانی خواسته‌اند با طرح این شبهه، امامت امام علی (ع) و سایر اهل بیت (ع) را انکار کنند. اما پاسخ‌های متعددی به این شبهه داده شده که آن را خنثی می‌کند. از جمله اینکه قرآن برای معرفی شخصیت‌های الهی از سه راه استفاده کرده است:

  1. گاهی شرایط ایجاب می‌کند که قرآن فردی را به نام معرفی کند؛ چنانکه می‌فرماید: «وَ مُبَشِّرًا بِرَسُولٍ یَأْتِی مِن بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ. «(حضرت عیسی می‌فرماید): من به شما مژده پیامبری را می‌دهم که پس از من می‌آید و نامش احمد است». در جای دیگر می‌فرماید: « یَا زَکَرِیَّا إِنَّا نُبَشِّرُکَ بِغُلَامٍ اسْمُهُ یَحْیَی. ای زکریا ما تو را به پسری که نامش یحیی است مژده می‌دهیم».
  2. گاهی شرایط ایجاد می‌کند که افرادی را با عدد معرفی کند، چنانکه می‌فرماید: «و لَقَدْ أَخَذَ اللّهُ مِیثَاقَ بَنِی إِسْرَائِیلَ وَ بعَثْنَا مِنهُمُ اثْنَیْ عَشَرَ نَقِیبًا. و خدا از فرزندان اسرائیل پیمان گرفت و از آنان دوازده سرگروه برانگیختیم».
  3. بعضی اوقات شرایط ایجاب می‌کند که فرد مورد نظر را با اوصاف یا ذکر داستانی از آنان معرفی کند. داستان عزیر پیامبر، حضرت موسی و حضرت خضر بدون ذکر نام، مؤیدی بر این مدعاست. ذکر نام علی(ع) از این قسم سوّم است و قرآن مجید بارها به فضایل حضرت علی (ع) اشاره کرده است بدون آنکه نامی از آن حضرت بیاورد. مانند: آیه ولایت، آیه مباهله، آیه أولی الأمر، آیه تبلیغ، آیه صادقین آیات دیگر.

علاوه بر آن، اگر ذکر نام دلیل بر حقانیت است، نام بسیاری از پیامبران در قرآن ذکر نشده و تنها نام ۲۶ تن ذکر شده است‏. حال اگر نام پیغمبران در قرآن نیامده است آیا دلیل می‌شود که آنان پیامبر یا رسول نبوده‏اند؟ در حالی که قرآن می فرماید: «وَ لَقَدْ أرْسَلْنا رُسُلاً مِنْ قَبْلِکَ منْهُمْ مَنْ قَصَصْنا عَلَیْکَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَیْکَ …؛ «پیش از تو رسولانی فرستادیم که سرگذشت گروهی را برای تو ذکر کردیم و سرگذشت گروهی را ناگفته گذاشتیم». لذا این که نام حضرت علی(ع) در قرآن نیامده دلیلی بر عدم حقانیت ایشان نیست.

دلیل دیگر این است که عدم ذکر نام امام علی (ع) به جهت حفاظت قرآن از تحریف است؛ زیرا یکی از بزرگ‌ترین عیب‌هایی که بر کتاب‌های مقدس «تورات‌» و «انجیل‌« واردشده و آن‌ها را از حجیت و اعتبار انداخته‌، تحریف شدن این کتاب‌هاست‌.

از آن‌جا که ‌امام علی‌(ع) در طول تاریخ‌، دشمنان بسیاری داشت‌، به یقین‌، اگر نام ایشان در قرآن می‌آمد، دشمنان ولایت و امامت اقدام به تحریف قرآن می کردند و در این صورت‌، قرآن هم مانند کتاب‌های دیگر از حجیت و اعتبار ساقط می شد.

البته نباید فراموش کرد که با این‌که نام امام علی‌ (ع) به صراحت در قرآن نیامده‌، ولی به اعتراف علمای ‌شیعه و سنی‌، بیش از صد آیه در شأن و فضایل امام علی ‌(ع) نازل شده است که بیش‌ترآن‌ها از محکّمات هستند.

ممکن است کسی بگوید عدم ذکر نام حضرت در قرآن باعث اختلاف امت اسلامی شده؛ اما در پاسخ این حف می گوییم: خیر. آنچه که سبب اختلاف بوده چیز دیگری است؛ چونکه موارد متعددی وجود دارد که قرآن دستوراتی داده که با وجود تصریح به آن‌ها، مورد مخالفت اصحاب پیامبر قرار گرفته‌ است.

از جمله آن‌ها می‌توان به مخالفت با ارث بردن انبیا «وَ وَرِثَ سُلَیْمانُ داوُد»، تحلیل متعه «فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَریضَهً وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ فیما تَراضَیْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَریضَه»، و موارد دیگر اشاره کرد.

البته مخالفت کردن با پیامبر اختصاص به این امت نداشته و در طول تاریخ، بارها اتفاق افتاده است. قضیه طالوت، داستان حضرت موسی، قضیه حارث بن نعمان فهری، قضیه سپاه اسامه بن زید، قضیه دوات و قلم و... همگی گواه روشنی بر این مسئله است. اصحاب وقتی با قرآن و شخص پیامبر مخالفت می کنند آیا با جانشین ایشان مخالفت نخواهند کرد؟ از کجا معلوم که آمدن نام در قرآن کمکی به روشن شدن حقیقت بکند؟

در پایان لازم هست به این نکته اشاره کنم که بر اساس روایات اهل بیت (ع)، پذیرش ولایت امیرالمؤمنین (ع) به عنوان بزرگترین امتحان و آزمون مسلمانان دانسته شده است. این بدان جهت است که پذیرش ولایت امیر المؤمنین (ع) به معنای پذیرش نفوذ حاکمیت خداوند در همه ابعاد زندگی انسان است؛ بنابراین کسی که همه ابعاد وجودی خود را تحت مدیریت امام قرار دهد، بدون شک وارد ولایت خداوند شده است و در گسترش نظم توحیدی عالم گام برداشته است. به همین جهت پذیرش ولایت اهل بیت (ع) به عنوان سخت ترین امتحان الهی معرفی شده است.

غدیر خم در واقع نماینگر این امتحان الهی است و نه تنها هر ساله در هجدهم ذی الحجه، بلکه همه روزه یادآور این وظیفه است که در برابر ولایت ولی خدا، سر تعظیم فرود آوریم و وظیفه خود را در قبال گسترش یکتاپرستی و دوری از طاغوت انجام دهیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۰۲ ، ۱۲:۱۶
رسول چگینی
سه شنبه, ۱۳ تیر ۱۴۰۲، ۱۲:۵۰ ب.ظ

ولایت امام در امتداد ولایت پیامبر

همزمان با فرارسیدن دهه ولایت و امامت و اهتمام شیعیان به بزرگداشت این ایام، برخی با شبهه افکنی و ترویج اندیشه های باطل، در کمرنگ کردن این اندیشه حیات‌بخش اسلام تلاش می کنند. در جدیدترین این اظهار نظرها، یکی از نویسندگان مذهبی که سابقه درخشانی در انکار برخی باورهای تشیع دارد، نوک پیکان حملات خود را متوجه یکی از اصلی‌ترین باورهای شیعه یعنی امامت کرده است و ولایت تکوینی امام را برساخته اندیشه غالیان دانسته است.

گزیده ادعای نویسنده فوق این است که امامت دارای سه بُعد است: 1. امامت سیاسی و مقام حکمرانی؛ 2. مرجعیت علمی و دینی؛ ۳. امامت تکوینی و باطنی. آنچه از تاریخ و روایات نبوی فهمیده می شود، بُعد اول و دوم است ولی بُعد سوم در نیمه قرن دوم و توسط غالیان به وجود آمده و عدم اعتقاد به آن ضرری به ایمان اسلامی نمی زند.

این سخن دارای اشکالات متعددی است که در ادامه به آنها اشاره می کنیم:

اولتقسیم نادرست: سه جنبه و بُعدی که نویسنده برای امامت ذکر کرده است، برگرفته از شئون و وظائف امام است. علمای شیعه شئون امام را به سه بخش رهبری سیاسی جامعه، مرجعیت دینی و ولایت تکوینی و باطنی تقسیم کرده اند. در حقیقت نویسنده شئون امام را به معنای جنبه و بُعد امامت تفسیر کرده است و به نحوی میان آنها تفکیک کرده تا اینگونه القاء شود که امامت دارای سه بخش مستقل است. در حالی که این سه، جزء شئون امامت محسوب می شوند و هیچ انفکاکی در متعلق آنها (امامت) نیست.

دوم) اشتراک نبوت با امامت در شئون: سه بُعدی که برای امامت ذکر شده، دقیقاً همان ابعادی است که برای نبوت نیز ذکر شده است. یعنی پیامبر نیز دارای سه شأن رهبری سیاسی، مرجعیت دینی و ولایت تکوینی است با این تفاوت که پیامبر(ص)، برای تشریع دین مبعوث شده است اما امام، در پی تبیین و ترویج دین است. بنابراین ابعادی که نام برده شده، قبل از آنکه برای امام ثابت باشد، برای پیامبر نیز ثابت است؛ زیرا امامت، امتداد نبوت است و همه وظائفی که بر عهده پیامبر است، بر عهده امام نیز است، غیر از دریافت وحی تشریعی. در این سامانه معرفتی، همانگونه که پیامبر اکرم (ص) دارای ولایتی در امتداد ولایت خداوند است، امیرالمؤمنین علی (ع) نیز دارای ولایتی است که در امتداد ولایت پیامبر اکرم (ص) است و خداوند در آیه «إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلَاةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَهُمْ رَاکِعُونَ» (مائده: 55) بر آن تأکید شده است.

سوم) فهم نادرست از بُعد و جنبه: برداشت نویسنده از بُعد و جنبه نادرست است. او گمان کرده که وجود این سه جنبه، به معنای ترتّب و یا تأخر حکمی یا زمانی این سه بر یکدیگر است؛ به این معنا که امام ابتدا، رهبری سیاسی داشته، سپس به مرجعیت علمی رسیده و در نهایت ولایت باطنی برای او ثابت شده است. این در حالی است که وجود شئون یا ابعاد نبوت یا امامت، به معنای ترتب و تأخّر حکمی یا زمانی این شئون بر یکدیگر نیست؛ بلکه پیامبر یا امام، در آنِ واحد که دارای مرجعیت علمی و دینی است، از ولایت تکوینی نیز برخوردار است. دانسته است که ولایت سیاسی پیامبر یا امام که در قالب تشکیل حکومت به منصه ظهور می‌رسد، وابسته به فراهم بودن شرائط مختلفی است که عدم تشکیل حکومت، تنها فعلیت این شأن را از بین می برد اما پیامبر یا امام همچنان بالقوه حائز شأن ولایت سیاسی می باشد.

چهارم) اشتباه روش شناختی: با واکاوی استدلال مطرح شده از زاویه نگاه نویسنده، این نکته به دست می آید که مبنای روش شناختی نویسنده برای کشف ابعاد امامت، منازعات و اختلافاتی است که در منابع تاریخی و حدیثی ثبت شده است. او با استناد به منابعی که برخی منازعات علمی و سیاسی درباره امامت را منعکس کرده اند، این نتیجه را گرفته که وجود این منازعات، بیانگر این است که آن بُعد در آن دوره وجود داشته است. برای نمونه چونکه در سده نخست، درباره جایگاه سیاسی امام، اختلاف بالا گرفته، بنابراین این بُعد از امامت، در آن دوره وجود داشته است. بُعد علمی نیز همزمان با پررنگ شدن اختلافات علمی میان جریانات کلامی در ابتدای قرن دوم، شکل گرفته است. بُعد باطنی امام نیز در اواخر قرن دوم همزمان با شکل گیری جریانات غالیانه که شئون خدایی برای ائمه(ع) در نظر می گرفتند، به وجود آمده است. این بزرگترین اشکالی است که نویسنده را فریفته و او را به نتیجه گیری نادرست واداشته است؛ زیرا امامت، مانند نبوت جایگاه رفیعی است که دستیابی به همه شئون آن وابسته به غوطه‌ور شدن در لابه‌لای صفحات تاریخ نیست؛ بلکه با معرفت درست نسبت به جایگاه نبوت یا امامت، می توان این شئون را اثبات کرد.

پنجم) کج‌اندیشی درباره منابع معرفتی: یکی از ادله نویسنده بر عدم اثبات ولایت تکوینی ائمه(ع)، فقدان این بعد از امامت در آیات و روایات نبوی است. غیر از اینکه این سخن مطابق با واقع نیست و ولایت تکوینی ائمه (ع)، از روایات نبوی نیز قابل اثبات است، نفس این ادعا که راه اثبات یک مقوله دینی تنها استناد به آیات قرآن و روایات نبوی است، اشتباه شناختی در منابع معرفتی است؛ زیرا بر این مبنا، روایات اهل بیت (ع)، هیچ جایگاهی در اثبات باورهای دین ندارند و تنها در صورتی که روایات نبوی (ص) گزاره ای را مخابره کنند، آن به اثبات می رسد. این عقیده مخالف دستور قرآن و پیامبر اکرم (ص) است و گویای این است که نویسنده حتی به مرجعیت دینی و علمی اهل بیت (ع) نیز باور ندارد! این در حالی است که لزوم همراهی و پیروی از اهل بیت(ع) در شأن نزول آیاتی از قبیل «أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَکُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ» (توبه: 119) و «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنکُمْ» (نساء: 59) بیان شده است، و مرجعیت دینی و علمی ایشان را به اثبات می رساند. این آیات اضافه بر روایاتی مانند حدیث متواتر ثقلین است که بر پیوند عمیق میان قرآن و عترت تأکید دارد و پناهگاه مؤمنان برای در امان ماندن از گمراهی را، مراجعه به ایشان معرفی می کند. غیر از اینکه اشکال دیگری نیز متوجه این سخن است و آن اینکه منحصر کردن راه دستیابی به معارف دینی در احادیث نبوی، به معنای کنار گذاشتن غالب منابع حدیثی شیعه است؛ زیرا کمتر می توان به احادیثی در منابع شیعه دست یافت که با سند غیر شیعی به پیامبر(ص) منتسب شود و غالب روایات نبوی موجود در منابع شیعه، از طریق اهل بیت (ع) نقل شده اند. در نتیجه با ناصحیح دانستن این روایات، راهی جز استناد به منابع اهل سنت باقی نمی ماند که آن نیز با پیشینه ای که در تدوین احادیث آنان وجود دارد و فاصله قریب به صد ساله ای که میان صدور و نگارش احادیث نبوی اتفاق افتاده، بیش از پیش حجیت این احادیث را با چالش مواجه می کند. در نتیجه نه تنها شئون نبوت و امامت، بلکه بسیاری دیگر از معارف دین از جهت خدشه در منبع اولیه استنباط حکم، بر باد خواهد رفت.

ششم) برداشت نادرست از نظریه امامت: اشتباه دیگری که در متن فوق وجود دارد، اینکه نویسنده برداشت صحیحی از امامت تکوینی و باطنی ندارد. او نتوانسته میان ادعاهای مطرح شده درباره امامت باطنی با نظریه امامت شیعی تفکیک قائل شود. این فهم مشوّش برخاسته از آگاهی نادرست از ولایت تکوینی پیامبر یا امام است. نویسنده شأن ولایت تکوینی امام را مساوی با امامت باطنی فرض کرده و آن را برساخته اندیشه غالیان پنداشته است. این در حالی است که ولایت تکوینی آنگونه که از آیات و روایات به دست می آید به معنای: «قدرت خارق‌العاده بر تصرف در هستی و موجودات جهان است. منظور از آن این است که خداوند قدرت تصرف در همه‌چیز و تدبیر امور همه موجودات جهان را دارد یا انسانی که به کمال معنوی رسیده است، به‌اذن او، می‌تواند در هستی تغییری خارق‌العاده انجام دهد.» این ولایت اختصاص به پیامبر یا امام ندارد، و حتی انسان مؤمن در اثر اطاعت و فرمانبری از دستورات الهی دارای قدرتی می گردد که خداوند به او اذن تصرف در عالم هستی را می دهد. بر این اساس، همانگونه که حضرت عیسی (ع) دارای ولایت تکوینی است و خداوند از آن خبر داده است: «انِّی أَخْلُقُ لَکُم مِّنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ فَأَنفُخُ فِیهِ فَیَکُونُ طَیْرًا بِإِذْنِ اللَّهِ وَأُبْرِئُ الْأَکْمَهَ وَالْأَبْرَصَ وَأُحْیِی الْمَوْتَى بِإِذْنِ اللَّهِ» (آل عمران: 49)، آصف بن برخیا نیز از این ولایت برخوردار است: «قَالَ الَّذِی عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْکِتَابِ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَن یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ» (نمل: 40)؛ حدیث قرب نوافل که مورد اتفاق شیعه و سنی است نیز این قدرت را برای مؤمن مطیع فرامین الهی ثابت دانسته است: «وَمَا یَتَقَرَّبُ إِلَیَّ عَبْدٌ مِنْ عِبَادِی بِشَیْ‌ءٍ أَحَبَّ إِلَیَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَیْهِ، وَإِنَّهُ لَیَتَقَرَّبُ إِلَیَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّى أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ کُنْتُ إِذاً سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ، وَبَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ، وَلِسَانَهُ الَّذِی یَنْطِقُ بِهِ، وَیَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا، إِنْ دَعَانِی أَجَبْتُهُ، وَ‌إِنْ سَأَلَنِی أَعْطَیْتُهُ.» (کلینی، الکافی، ج 2، ص 352؛ بخاری، صحیح البخاری، ج 8 ص 105). بنابراین، ولایت تکوینی امام یکی از شئون امامت به شمار می آید که قرآن و روایات از وجود آن خبر می دهند. برای نمونه امام باقر (ع) فرمودند: «إِنَّ اللَّهَ أَقْدَرَنَا عَلَى مَا نُرِیدُ وَ لَوْ شِئْنَا أَنْ نَسُوقَ الْأَرْضَ بِأَزِمَّتِهَا لَسُقْنَاهَا؛ خداوند این قدرت را به ما داده است تا هرچه را بخواهیم انجام دهیم و اگر بخواهیم تمام زمین را به حرکت درآوریم، میتوانیم» (صفار، بصائر الدرجات، ج 1 ص 376). شیعیان در پرتو این شأن پیامبر و امام، بر این باور هستند که پیامبر اکرم (ص) و ائمه معصومین (ع) از پیدا و پنهان امور – آن میزان که خداوند اذن دهد – آگاه هستند و قدرت تصرف در امور را دارند. صدالبته این عقیده شیعیان از سوی برخی مورد انکار قرار گرفته است و با طرح شبهات پوچ و بی ارزش، به دنبال از بین بردن این اعتقاد هستند.

هفتم) عدم تعارض ولایت تکوینی با توحید: به نظر می رسد آنچه باعث شکل‌گیری این شبهه و دیگر شبهات مربوط به ولایت تکوینی امام می شود، این است که تصور می شود اعتقاد به ولایت تکوینی برای بندگان خدا مخالف توحید است؛ زیرا پذیرفتن قدرت این‌چنینی برای انسان‌ها که آنان همانند خدا بتوانند در اماته و احیاء، و قبض و بسط عالم، تصرف داشته باشند منافی با توحید خواهد بود! در پاسخ این ابهام باید گفت جهان آفرینش، جهان اسباب و علل است، و اراده حکیمانه خداوند این چنین تعلّق گرفته است که هر پدیده‏ای از علت خاص خود سرچشمه می‌گیرد، درعین‏حال همه علل و اسباب، به خدا منتهی شده و از او نیرو می‏گیرند. اوست که سبب را، سبب آفریده و به آن نیرو بخشیده، و هر علتی در تأثیرش و هر فاعلی در فعلش، به او تکیه دارد. حقیقت توحید به آن نیست که ما اسباب و علل را بی‌تأثیر، و همه چیز را از کار برکنار نموده، تنها خداوند را فاعل مستقیم کارها بدانیم، بلکه مقتضای توحید آن است که هیچ فاعلی را در فعلش و هیچ علتی را در تأثیرش مستقل ندانیم، بلکه معتقد باشیم هر فاعلی، هرکاری که انجام می‏دهد، نیرو و توانش را از خدا دریافت می‏نماید. و به تعبیر دیگر: همه جنود الهی به حساب آمده و به فرمان او کار می‏کنند که: «وَلِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ» (فتح: 7)،  و اگر انبیاء و اولیای الهی تصرفاتی در عالم تکوین دارند، در اثر رابطه با خدا و مقام قربی است که به خدا دارند، نه آنکه خود مستقلاً بدون اذن الهی، بتوانند کاری را انجام دهند، و چنین عقیده هیچگاه منافی با توحید نخواهد بود.

هشتم) جایگاه ولایت در ایمان اسلامی: نکته پایانی که توجه به آن ضروری است اینکه آیا انکار امامت باطنی – به معنای مورد اشاره نویسنده -، خللی به ایمان اسلامی وارد می سازد یا خیر؟ با توضیحاتی که در بخشهای پیش بیان کردیم، پاسخ به این سؤال ساده خواهد بود؛ زیرا فهمیده شد که ولایت تکوینی، یکی از شئون پیامبر یا امام است که در اثر وجود ملکات نفسانی ایشان حاصل شده است و در مسیر تشریع و تبیین دین، به کار رفته است. بنابراین انکار این بخش، به معنای درک نادرست از شئون امامت است که معرفت تام به امام که خواسته قلبی هر انسان مؤمنی است را مخدوش می کند؛ زیرا بر اساس روایات اهل بیت (ع)، اسلام بر پنج رکن بنا شده است که رکن اصلی آن، ولایت است: «امام باقر (ع): بُنِیَ الْإِسْلَامُ عَلَى خَمْسٍ عَلَى الصَّلَاةِ وَ الزَّکَاةِ وَ الصَّوْمِ وَ الْحَجِّ وَ الْوَلَایَةِ وَ لَمْ یُنَادَ بِشَیْ‏ءٍ کَمَا نُودِیَ بِالْوَلَایَة.» (کلینی، الکافی، ج 2 ص 18)، و دستیابی به معرفت صحیح به امام زمینه گمراهی را از بین می برد: «اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی نَفْسَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی نَفْسَکَ لَمْ أَعْرِفْ نَبِیَّکَ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی رَسُولَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی رَسُولَکَ لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَکَ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی حُجَّتَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی حُجَّتَکَ ضَلَلْتُ عَنْ دِینِی.‏» (کلینی، الکافی، ج 1 ص 337.)

در پایان از خداوند متعال خواستاریم که معرفت صحیح نسبت به امام را به همه دوستداران قرآن و عترت عطا کند و حیات ما را در مسیر اعتلای پرچم ولایت در سراسر گیتی قرار دهد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۰۲ ، ۱۲:۵۰
رسول چگینی
يكشنبه, ۲۷ فروردين ۱۴۰۲، ۰۸:۲۷ ق.ظ

آیا گفتن «صدق الله العظیم» صحیح است؟

یکی از سؤالاتی که علاقه مندان به قرائت قرآن مطرح می کنند، این است که آیا اتمام قرائت قرآن با عبارت «صدق الله العلی العظیم» صحیح است؟ اگر این عبارت صحیح است، چرا اهل سنت از عبارت «صدق الله العظیم» استفاده می کنند؟

برای پاسخ به این پرسش توجه به چند نکته ضروری است:

1.  بیان عباراتی انشائی و دعایی در اتمام برخی آیات قرآن، امری متداول بوده است. به گونه ای که پس از قرائت سوره توحید عبارت «کذالک الله ربی» گفته می شود و یا پس از قرائت آیه «فبای آلاء ربکما تکذبان» (سوره الرحمن) گفته می شود: «لا بشیء من آلائک رب اکذب» و یا اینکه پس از قرائت آیاتی که به سجده کردن اشاره دارد، عمل سجده انجام می گیرد. هنگام قرائت قرآن نیز این امر متداول بوده است که در ابتدای قرائت عبارت «اعوذ بالله من الشیطان الرجیم» گفته می شود و در پایان قرائت از عباراتی که بر ایمان و تصدیق سخنان الهی دلالت دارد، استفاده می شود.

2.  تصدیق خداوند برگرفته از آیاتی از قبیل «قل صدق الله» (آل عمران: 95) است، به همین دلیل بیان این تصدیق مورد اتفاق علمای شیعه و اهل سنت است. تنها اختلاف موجود، بر سر صفاتی است که برای خداوند ذکر شده است. اهل سنت تنها صفت «العظیم» را برای خداوند ذکر می کنند و شیعه به دو صفت «العلی العظیم» اشاره دارد. در نگاه نخست، عبارتی که صفات بیشتری از خداوند را در بر می گیرد، بر عبارتی که این ویژگی را ندارد، ترجیح پیدا می کند؛ زیرا خداوند دارای اسماء نیکویی است که خواندن خداوند با چنین صفاتی، مورد پسند خداوند واقع می شود.

3.  شاید بتوان قدیمی ترین استعمال عبارت «صدق الله العظیم» در منابع اهل سنت را به حسن بصری (م 110ق) نسبت داد (ابن کثیر دمشقی، تفسیر القرآن العظیم، ج 3 ص 642)؛ همچنین قدیمی ترین کتابی که این عبارت در آن استفاده شده «المغازی» واقدی (م 207ق) است که کتاب خود را با عبارت «صدق الله العظیم» به اتمام رسانده است (واقدی، المغاری، ج 3 ص 1127). اما در منابع دیگر نیز این عبارت پس از ذکر آیه یا آیاتی از قرآن متداول بوده است (برای نمونه: ابن ابی شیبه، فضائل القرآن، ص 24؛ ابن طفیل اندلسی، حی بن یقظان، ص 12؛ قرطبی، الجامع لأحکام القرآن، ج 13 ص 15).

4.  به اعتراف علمای اهل سنت و وهابیت، هیچ دلیل نقلی (کتاب و سنت) بر لزوم یا استحباب بیان هیچ یک از عبارات فوق (صدق الله العلی العظیم یا صدق الله العظیم) وجود ندارد. به این دلیل بن باز عالم مطرح وهابی اذعان می کند که بیان این عبارت پس از قرائت قرآن بدعت است (https://binbaz.org.sa/fatwas/2061)؛ حتی بن عثیمین دیگر عالم وهابی تصریح کرده که به دلیل عدم وجود هیچ دلیلی بر مشروعیت این عبارت، ختم تلاوت با آن غیر مشروع است (https://binothaimeen.net/content/9336). لجنه دائم افتاء سعودی نیز نوشته است: «در پایان قرائت قرآن، گفتن «صدق الله العظیم» بدعت است.» (فتاوی اللجنة الدائمة للبحوث العلمیة و الإفتاء: 4/ 149، فتوی رقم 3303). بنابراین عبارتی که اهل سنت پس از ختم قرآن بیان می کنند، از منظر آنان بی اعتبار و غیر مستند است.

5.  ممکن است برخی اهل سنت تصور کنند که این عبارت، برگرفته از آیاتی است که خداوند را با صفات «العظیم» توصیف کرده است: «بالله العظیم» (الحاقه: 33) «ربک العظیم» (واقعه: 74 و 96؛ الحاقه: 52). اما نه این آیات ویژگی منحصر‌به‌فردی دارند و نه این استعمال، بیشترین استعمال است. اگر کثرت استعمال مراد بود، باید از عبارت «صدق الله ذو الفضل العظیم» استفاده می کردند؛ زیرا واژه «العظیم» 6 مرتبه با عبارت «ذو الفضل» ترکیب یافته است: «ذو الفضل العظیم» (بقره: 105؛ آل عمران: 74؛ انفال: 29؛ حدید: 21 و 29؛ جمعه: 4).

6.  به نظر می رسد استفاده از عبارت «صدق الله العظیم» پس از اتمام قرائت قرآن در ادبیات اهل سنت، برگرفته از ادعیه ای باشد که آنان پس از اتمام قرائت قرآن در نمازهای خود به ویژه نماز تراویح مستحب دانسته اند (ابوعلی التنوخی، نشوار المحاضرة وأخبار المذاکرة، ج 1 ص 15). آنان در خاتمه ماه رمضان و با پایان یافتن قرائت قرآن، دعاهایی را به شکرانه ختم قرآن می خوانند. برای نمونه عبدالقادر گیلانی (م 561ق) دعای ختم قرآن را با عبارت «صدق الله العظیم» آغاز کرده است (عبدالقادر گیلانی، الغنیة لطالبی طریق الحق عز وجل، ج 2 ص 256؛ زبیدی، اتحاف السادة المتقین، ج 4 ص 524). برخی از این ادعیه از طریق روایاتی به آنها رسیده اما برخی دیگر، برساخته علما است مانند دعای «صدق الله العظیم وبلغ رسوله الکریم، وهذا تنزیل من رب العالمین» (ابن الجزری، النشر فی القراءات العشر، ج 2 ص 462). نتیجه بررسی منابع اهل سنت اینکه عبارت «صدق الله العظیم»، عبارتی است که از دیدگاه اهل سنت هیچ مستند نقلی ندارد و توسط علمای عامه ایجاد شده است.

7.  اما در منابع شیعه، نخست باید گفت که با استناد به فتوای برخی علمای شیعه به خصوص مقام معظم رهبری و آیت الله سیستانی، استعمال هر دو عبارت، صحیح است و هیچ اشکالی در استفاده از عبارت «صدق الله العظیم» وجود ندارد. همچنین شیعه هیچگاه از عبارت «العلی العظیم»، اراده ای جز صفات باری تعالی نداشته است؛ بنابراین ایراد این اتهام که مراد از «العلی»، امام علی(ع) است، سخن باطلی است که هیچ شاهدی برای آن وجود ندارد. 

8.  ممکن است تصور شود که مستند عبارت «العلی العظیم» در منابع شیعه، روایتی باشد که علامه مجلسی آن را ذکر کرده است. در این روایت بیان شده است که عبد الله بن سلام که تازه اسلام آورده بود، سؤالات متعددی از پیامبر اکرم(ص) درباره اسلام پرسید؛ او در ضمن سؤالات خود پرسید: 
در ابتدا و انتهای [قرائت] قرآن چه [بگوییم]؟ حضرت فرمودند: در ابتدای قرآن «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ»‏ و در پایان آن «صَدَقَ‏ اللَّهُ‏ [الْعَلِیُ‏] الْعَظِیم» (بحار الانوار، ج 60 ص 243). اما درباره این روایت باید گفت که در نسخه های اصلی بحار الانوار، عبارت به صورت «صدق الله العظیم» نقل شده است و واژه «العلی» به آن افزوده شده و به صورت «صدق الله [العلی] العظیم» ثبت شده است. در تأیید افزوده بودن این واژه می توان به منبع اصلی این روایت که علامه مجلسی از آن نقل کرده، استناد کرد؛ زیرا آنگونه که علامه مجلسی ذکر کرده، این روایت را از کتاب «خریدة العجائب وفریدة الغرائب» تألیف سراج الدین ابن الوردی (م 852ق) نقل کرده است. در آن کتاب عبارت «صدق الله العظیم» وارد شده است (ص 395). البته به جهت مرسل بودن این روایت، منابع اهل سنت به این روایت اعتنایی ندارد و هیچ کسی سخن خود را مستند به این روایت نکرده است. بنابراین، این روایت هیچ کمکی به استعمال شیعه یا اهل سنت نمی کند.

9.  به نظر می رسد مهمترین دلیل شیعه برای چنین استعمالی، استناد به آیات قرآن به ویژه آیة الکرسی باشد؛ زیرا عبارت «العلی العظیم» در دو آیه قرآن ذکر شده است (بقره: 255؛ شوری: 4) که یکی از این آیات، «آیة الکرسی» است. در فتوایی که از آیت الله صافی گلپایگانی وجود دارد، ایشان بر این نکته تصریح کرده است: «همانطوری که در آیه شریفه (آیة الکرسی) قرآن می فرماید: و هو العلی العظیم. لذا شما هم درختم قرآن بگویید صدق الله العلی العظیم.» (www.islamquest.net/fa/archive/id21365). البته گمان نشود که استعمال شیعه، تنها به جهت کثرت استعمال «العلی العظیم» در قرآن است؛ زیرا واژه «العلی» 4 مرتبه در کنار واژه «الکبیر» آمده است: «العلی الکبیر» (حج: 62؛ لقمان: 30؛ سبأ: 23؛ غافر: 12). 
بنابراین، اگر کثرت استعمال مراد بود، استفاده از عبارت «صدق الله العلی الکبیر» موجه‌تر می‌شد. اما انتخاب شیعه، به جهت ارزش افزوده ای است که این عبارت دارد. بر اساس روایات وارده، این آیه به عنوان «اعظم آیة فی کتاب الله» (صحیح مسلم، ج 1 ص 556) و «سیدة آیات القرآن» (شعب الایمان بیهقی، ج 4 ص 54) شناخته می شود و در نزد مسلمانان، کاربرد فراوانی دارد. 

بنابراین استعمال اهل سنت، بدون هیچ مزیت و ویژگی افزوده ای، تعیین شده است، اما استعمال شیعه، افزون بر دارا بودن صفات بیشتر خداوند، از با شرافت‌ترین آیه قرآن استفاده شده است.

سؤالی که باقی می ماند این است که با وجود دو مزیتِ «کثرت صفات باری تعالی» و «یادکرد با شرافت‌ترین آیه قرآن» در عبارت «صدق الله العلی العظیم»، چرا اهل سنت از این عبارت در پایان قرائت قرآن استفاده نمی کنند و همچنان بر صدق الله العظیم اصرار می ورزند؟
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۰۲ ، ۰۸:۲۷
رسول چگینی

از شبهاتی که منکران غدیر مطرح میکنند، این است که با تبدیل تاریخ روز غدیر خم (۱۰ذی الحجه سال ۱۰هجری)، به دست می آید که این روز در آخرین روزهای ماه اسفند اتفاق افتاده و هوا داغ و سوزان نبوده، در نتیجه هر چه درباره آن گفته میشود دروغ است!

در پاسخ میگوییم:
اولا: دلالت معنای حدیث غدیر بر ولایت و سرپرستی امیرالمؤمنین علیه السلام، هیچ ارتباطی با گرما یا سرمای هوا ندارد. حتی اگر در این روز برف هم می بارید، بازهم مولی به معنای سرپرستی و اولویت است.

ثانیا: اقلیم جغرافیایی منطقه حجاز، گرم و خشک است و عموم ماه های سال، گرمای هوا در آنجا قابل مقایسه با دیگر مناطق نیست. با یک ارزیابی بیشینه دمای هوا در ۱۰ سال گذشته، به خوبی فهمیده میشود که در ماه مارس (حدودا برابر با ۱۰ اسفند تا ۱۲ فروردین) دمای هوا بین ۳۴ تا ۴۲ درجه در نوسان بوده است. (تصویر دوم)

ثالثا: منابع اهل سنت به گرمای طاقت فرسای روز غدیر خم اعتراف کرده اند. زید بن ارقم که از راویان ماجرای غدیر خم است، این روز را اینگونه توصیف کرده است:
خرجنا مع رسول الله(ص) حتی انتهینا الی غدیر خم فامر بروح فکسح فی یوم ما اتی علینا یوم کان اشد حرا منه...

با رسول خدا (ص) [از مکه] خارج شدیم، در روزی که تاکنون گرم‌تر از آنروز بر ما نگذشته بود، به غدیر خم رسیدیم طبق دستور آن حضرت خار و خاشاک آنجا را برداشتیم...

المستدرک علی الصحیحین حاکم نیشابوری، ج ۳ ص ۶۱۳.

این حدیث را حاکم نیشابوری نقل کرده و ذهبی آن را تصحیح کرده است. افراد دیگری مانند احمد بن حنبل، طبرانی، ابن مغازلی، خطیب بغدادی، تفتازانی و غیره نظیر این سخن را نقل کرده اند.

رابعا: در صحاح سته، گرمای هوا در فصول مشابه نقل شده است. برای نمونه ابی الدرداء در روایتی نقل کرده:

خرجنا مع رسول الله(ص) فی شهر رمضان فی حر شدید حتی ان کان احدنا لیضع یده علی رأسه من شدة الحرّ...

با رسول خدا(ص) خارج شدیم در ماه رمضان در گرمای شدیدی که هر یک از ما از شدت گرما دستش را روی سرش گذاشته بود...

صحیح مسلم، ج ۳ ص ۱۴۵؛ صحیح بخاری، ج ۲ ص ۲۳۸.

با توجه به اینکه ابی الدرداء در سال دوم ایمان آورده، با تبدیل تاریخ ماه رمضان سال دوم تا دهم، این ماه رمضان در حدود روزهای ۱۰ فروردین تا ۱۰ آذر واقع شده است که عموما در مناطق دیگر مانند ایران، هوا سرد و حتی بارانی یا برفی است. اما ابی الدرداء سخن از گرمای هوای شدید سخن به میان آورده است.

بنابراین گرمای هوای روز غدیر، هیچ استبعادی ندارد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۰۱ ، ۰۸:۴۴
رسول چگینی