وبلاگ شخصی رسول چگینی

جستارهایی در تاریخ اسلام | امامت اهل بیت علیهم السلام | نقد وهابیت |

وبلاگ شخصی رسول چگینی

جستارهایی در تاریخ اسلام | امامت اهل بیت علیهم السلام | نقد وهابیت |

پیوندها

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خلافت امیرالمؤمنین» ثبت شده است

یکی از فضائلی که برای امیرالمؤمنین علی علیه السلام نقل شده است، مقام عین الله ایشان است. در زیارت ششم از زیارتهایی که در کنار قبر مطهر ایشان خوانده میشود این عبارت آمده است:

السلام‏ عَلَیْکَ یا عَیْنَ اللَّهِ النَّاظِرَةَ، وَ یَدَهُ الباسِطَةَ وَ اُذُنَهُ الْواعِیَةَ

سلام بر تو ای درب خداوند،‌ سلام بر تو ای چشم نگارنده خداوند و دست گسترده او، و گوش شنوای او.

نکته قابل توجه اینکه این فضیلت در منابع اهل سنت نیز نقل شده است، آنهم توسط عمر بن خطاب!

در کتاب (الریاض النضره فی مناقب العشره) تألیف محب الدین طبری متوفای ۶۹۴ هجری، از محدثان حجاز و شیخ شافعیان در مکه که به نقل فضائل عشره مبشره (بر مبنای عقیده اهل سنت) پرداخته، به این اعتراف عمر بن خطاب اشاره می کند.

در این نقل تاریخی آمده است:
کان عمر حاجا، فجاءه رجل قد لطمت عینه، فقال: من لطم عینک؟ قال: علی بن ابی طالب. فقال: لقد وقعت علیک عین الله؛ و لم یسأل ما جری منه و لم لطمه. فجاءه علی والرجل عند عمر، فقال علی: هذا الرجل رأیته یطوف و هو ینظر الی الحرم فی الطواف، فقال عمر: لقد نظرت بنور الله.

عمر به حج رفته بود، مردی نزد او آمد که [سیلی خورده بود و ] چشمش زخمی شده بود، عمر گفت: چه کسی چشم تو را زخمی کرده؟ مرد گفت: علی بن ابی طالب. پس عمر گفت: به یقین چشم خدا تو را دیده است؛ و دیگر نپرسید چه اتفاقی افتاده و چرا حضرت علی او را زخمی کرده است. پس علی به نزد عمر آمد در حالی که آن مرد در کنار عمر بود، پس علی گفت: این مرد را دیدم که هنگام طواف به نوامیس مردم نگاه می کند، پس عمر گفت: به یقین تو با نور خدا نگاه کرده ای.

محب الدین طبری، ریاض النضره فی المناقب العشره، ج ۳ ص ۱۶۴.

توضیح اینکه: اینگونه تعبیرات، شبیه جملة «روح الله» برای حضرت عیسی علیه السّلام است، که به منظور «اضافه تشریفی» گفته می‌شود، نه اینکه منظور، آن باشد که خدا، روح یا دست و چشم دارد.

صلی الله علیک یا عین الله الناظره یا علی بن ابی طالب روحی لک الفداء

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۰۳ ، ۰۸:۴۸
رسول چگینی

 

«حکومت عدل علوی» در ضمیر هر شیعه ای، به کلیدواژه ای ماورائی تبدیل شده است که تصویر آرامش‌بخشی از دوران حکومت ائمه (ع) تداعی می کند و انتظار ظهور امام زمان (ع) را شیرین می سازد. از زمان تشکیل اولین دولت های شیعی تا به امروز، همه دولت ها با الگو قرار دادن سیره امیرالمؤمنین (ع)، تشکیل حکومتی مانند حکومت امام علی (ع) را مطمح نظر خود قرار داده اند.  

در این میان، مخالفان شیعه به منظور زیر سؤال بردن برخی شرائط امامت مانند عصمت و علم و برای ناکارآمد نشان دادن اقدامات امام علی (ع)، تلاش کرده اند دوران کوتاه حکومت حضرت را، دورانی پر از اختلاف و درگیری و فساد حاکمیتی معرفی کنند و بر عدم موفقیت حضرت در این حکومت تأکید کنند. ابن حزم اندلسی (م 456ق) در کتاب «المحلی» از اولین کسانی است که به مقایسه حکومت امام علی (ع) با خلفای پیشین پرداخته و مدیریت و سیاست آن دوران را توأم با سوء مدیریت دانسته است. ابن تیمیه حرانی (م 728ق) نیز در «منهاج السنة» همین شیوه را در پیش گرفته است. با گسترش اندیشه های وهابیت، این سخن به یکی از ابزارهای اظهار دشمنی با شیعیان تبدیل شده است و رسانه های متعددی به پمپاژ این سخن دست یازیده اند.
 
علمای شیعه اما همواره با استناد به گزاره های تاریخی، این نگاه منفی نسبت به حکومت امام علی (ع) را نادرست دانسته و با ارزیابی شرائط حاکم بر آن دوران و فشارهای متعددی که از سوی ناکثین و مارقین و قاسطین وارد می آمده، مدیریت آن حکومت را بی‌نظیر توصیف کرده اند.
 
در سالهای اخیر، «حکومت عدل علوی» با تحریفاتی مواجه گشته است؛ اما این‌بار نه از سوی دشمنان شیعه، بلکه از سوی برخی شیعیان. آنان به منظور رهایی از پرسشهایی که فسادها و ناکامی‌های برخی دولت ها را زیر ذره بین قرار داده است، پای حکومت امیرالمؤمنین (ع) را وسط کشیده و بر وجود چنین فسادهایی در آن دوران تأکید می کنند. این مقایسه، به نحوی خنثی کننده اشکالاتی است که به ناکامی دولت های کنونی می شود و آنها را طبیعی جلوه می دهد؛ زیرا اگر طبیعی نبود، در دوران حکومت امام علی (ع) نیز اتفاق نمی افتاد!
 
به موازات این تحریفات، دسته ای دیگر از شیعیان به دنبال اصلاح برداشت فوق برآمده و هرگونه مقایسه دولت های کنونی با دولت امیرالمؤمنین (ع) را آب در هاون کوبیدن می دانند. از منظر آنان، همانگونه که هیچ کسی قابل قیاس با اهل بیت (ع) نیست و حکومت امام علی (ع) نیز قابل قیاس با هیچ حکومتی نیست و اشکالات موجود، از بین برنده مشروعیت نظام اسلامی است!
 
در تحلیل این دو برداشت توجه به سه نکته ضروری است:
 
اول) حکومت علوی؛ بعثت عدالت
حکومت امام علی (ع) یکی از حکومت های موفق و بی‌نظیر در طول تاریخ است که اجرای عدالت، یکی از انگیزه های قبول این حکومت از سوی امام علی (ع) بوده است: «اگر این حضور عمومی نبود و یاران، حجت را بر من تمام نمی کردند و خدا از علما تعهد نگرفته بود که ستمکار شکمباره را برنتابند و به یاری گرسنگان ستمدیده برخیزند، رشته این کار وا می نهادم و پایان آن را چون آغازش می انگاشتم و می دیدید که دنیای شما حکومت و مقام در نزد من ناچیزتر از آب بینی بزی است.»  حضرت می دانستند که تنها راه اصلاح مردم، اجرای عدالت است  و برای تحقق عدالت، مجموعه دستورات و بیاناتی اظهار کرده اند که می توان آنها را در سه جمله خلاصه نمود: «اسْتَعِنْ عَلَى الْعَدْلِ بِحُسْنِ النِّیَّةِ فِی الرَّعِیَّةِ وَ قِلَّةِ الطَّمَعِ وَ کَثْرَةِ الْوَرَعِ.»  نیت خیر داشتن و خوش بینی نسبت به مردم تا حد زیادی مانع از حیف و میل حقوق آنان شده و اگر خود نیز چشم طمع برهم نهد آنگاه با چشم تقوا پیشه خود از هر گونه افراط و تفریطی پرهیز می کند و بر صراط عدل راه می یابد.  
توجه به بینوایان و فراموش شدگان جامعه، تنها گوشه ای از عدالت علوی است که در همه دوران زبانزد بوده است. امام علی (ع) در فرازی از عهدنامه سفارش می کنند «به کارهای آن دسته از ایشان (محرومان و مستضعفان) که به تو دسترسی ندارند و (معمولا) از نظر مردمان دور می مانند و تحقیر می شوند، خوب رسیدگی کن و کسانی مطمئن را برای سامان دادن امور ایشان برگزین که از خدا بترسند و فروتن باشند، آنان را مامور کن تا تو را از احوال ایشان آگاه سازند. چنان با ایشان رفتار کن، که عذری برای روبه رو شدن با خدا در فردای قیامت داشته باشی! و بدان که اینان میان افراد جامعه از همه بیشتر نیازمند انصافند و با همه چنان کن که پرداختن حقشان در پیشگاه خدا عذرخواه تو باشد.»  چنین عدالتی باعث شد که جورج جورداق نویسنده مسیحی کتابی با عنوان «الامام علی صوت العدالة الانسانیة» به رشته تحریر در آورد و در آن به ستایش عدالت امام علی (ع) بپردازد.

 

ب) عدالت دستگاه؛ فساد افراد
عدالت به معنای قرار دادن هر چیزی در جای خود است.  اگرچه اهتمام حاکم جامعه در اجرای عدالت، با متناسب سازی میان ارکان جامعه و عزل و نصب های منطقی و تصویب قوانین و اسناد بالادستی عادلانه شناخته می شود، اما همه عدالت، با انجام این امور فراهم نمی گردد؛ بلکه اقدامات کارگزاران و مسئولان رده میانی و همراهی خواص و ذی‌نفوذان جامعه در تحقق عدالت سهم بسزایی دارد. به همین جهت امیرالمؤمنین (ع) که تجسم عدالت در ظاهر انسانی بودند، در تقابل با برخی مسئولان خاطی و گماشته‌های ظالم قرار گرفتند که اجرای عدالت در سرزمین های اسلامی را با تأخیر مواجه می ساخت. این موارد غیر از سنگ‌اندازی و بهانه‌تراشی برخی خواص مانند طلحه و زبیر بود که جامعه اسلامی را با چالش های دردناکی مواجه ساخت. بنابراین، راهبرد کلان یک جامعه که از سوی حاکم تعیین می شود، بیانگر سیاست آن حکومت است و نمی توان دخل و تصرف دشمنان و ناکارآمدی کارگزاران را در شمار اهداف حکومت قلمداد کرد. اگرچه نحوه برخورد و مقابله با جریانات فسادزا در حکومت، خود نشان‌دهنده اهتمام آن حکومت به اجرای عدالت است که حکومت امام علی (ع) بدون هیچ مماشات و سازشکاری، با برخورد قاطع و سریع از گسترش فساد در لایه های زیرین جامعه جلوگیری کردند. امیرالمؤمنین (ع) در دومین روز خلافت خویش، خطبه‌ای بلیغ خواندند و در ضمن آن، سیاست‌های کلی حکومت خود را تبیین فرمود. آن حضرت فرمود: «مواضع من همچون دوران پیغمبر (ص) محکم، قاطع و سازش‌ناپذیر است؛ یعنی اگر سیاستی را در پیش گرفتم، انعطاف در آن راهی ندارد و قاطعانه عمل خواهم کرد.» و نیز بیان فرمود که من می‌خواهم شما را به ارزش‌های دوران رسالت پیغمبر (ص) برگردانم که در این بیست و پنج سال مردم بسیار از آن فاصله گرفته بودند. بنابراین، عدالت‌محور بودن یک حکومت، از بین برنده فسادهای افراد نیست؛ اگرچه فراهم نکردن زمینه فساد نیز جزء عدالت حکومت محسوب می شود.
 
ج) اهداف کاربست مقایسه
نکته مهمی که در مقایسه دولت های کنونی با حکومت امام علی (ع) شایان ذکر است، اینکه با چه اهدافی به این مقایسه پرداخته شده است. برخی به دنبال اثبات عدم مشروعیت تشکیل حکومت اسلامی در دوران غیبت هستند و یکی از مؤیدات خود را، فساد و ناکارآمدی دولت بیان می کنند. در پاسخ به این دسته، می توان به مقایسه نظام اسلامی با حکومت امام علی (ع) پرداخت. در این برداشت، وجود برخی نواقص و اشکالات دلیلی بر عدم مشروعیت تشکیل حکومت نخواهد بود؛ زیرا در مقیاس کوچکتر، این اشکالات در میان کارگزاران حکومت امام علی (ع) نیز وجود داشته است. بعید به نظر می رسد که علما و فرهیختگان چنین مقایسه ای را نادرست بدانند و علیه آن موضعگیری کنند. آنچه از سخنان مقام معظم رهبری (زید عزه) فهمیده می شود، ایشان نیز آگاه از این سوء استفاده بوده اند و مقایسه نظام اسلامی با حکومت امام علی (ع) را در این حوزه به کار برده اند. معظم‌له پس از ذکر شواهدی از فساد کارگزاران دوران امام علی (ع) و امام حسن (ع) می فرماید: «این چه توقّع بی‌جایی است که اگر یک ... مسؤول بخش خاصی از کشور، از تشکیلات حکومت اسلامی، پایش را کج بگذارد، آن آقایی که با او مواجه می‌شود، فوراً شروع می‌کند به اصل نظام اسلامی، اصل جمهوری اسلامی، اصل حکومت اسلامی اهانت کردن!» (۵مرداد۱۳۷۲).

اما گاهی این مقایسه از سوی برخی مسئولان میانی نظام صورت می گیرد تا اشتباهات و نواقص مجموعه زیردست خود را توجیه کنند. اگرچه در این مرحله نیز می توان به شواهدی از حکومت امام علی (ع) برای وجود اشکالات اشاره کرد، اما به نظر می رسد دست یازیدن به این مقایسه، چیزی جز فرار از بازخواست و پاسخگویی نیست. در واقع آنان اشکالات و تقصیرهای مدیریتی خود را در دالان تاریخ ریخته و با مقایسه مدیریت خود با حکومت امام علی (ع)، حاضر به فروکاستن از عدالت امام علی (ع) هستند تا خود را هم‌تراز ایشان نشان دهند. این مقایسه، بدترین شکل مقایسه میان نظام اسلامی با حکومت امام علی (ع) است که با نادیده گرفتن جهات مثبت حکومت عدل علوی، تنها به برخی نقاط ضعف اشاره می کند تا پوششی برای نواقص و اشتباهات خود باشد. به نظر می رسد سخنان کسانی که از این مقایسه به تنگ آمده اند، ناظر به این بخش است.
 
آنچه در این میان در خور نگرش است اینکه وجود فساد در برخی ارکان نظام اسلامی، به معنای ناکارآمدی نظام نیست؛ بلکه فساد همواره و در هر حکومتی وجود داشته است و جز حکومت امام زمان (ع)، نمی توان توقع گسترش عدالت محض را در عالم داشت. اما این به معنای توجیه اشتباهات و کم‌کاری مسئولان نخواهد بود و آنها نمی توانند برخی اشکالات کارگزاران حکومت امام علی (ع) را مستمسک خود قرار داده و بر ناکارآمدی خود چشم بپوشند؛ زیرا در همین نظام اسلامی، مسئولان لایق و وظیفه‌شناسی وجود دارند که دل در گروِ خد‌مت صادقانه گذاشته و به بهترین نحو، وظائف خود را انجام می دهند و از هیچ تلاشی برای پیشبرد اهداف نظام اسلامی و تشکیل تمدن نوین اسلامی دریغ نمی کنند. 
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۰۲ ، ۰۹:۵۸
رسول چگینی
يكشنبه, ۲۵ تیر ۱۴۰۲، ۱۲:۱۳ ب.ظ

شناخت راه حق در شورای شش نفره‌ی خلیفه دوم

 

روزهای پایانی ماه ذی الحجه یادآور یکی از رخدادهای تاثیرگذار در تاریخ اسلام است که هر انسان منصف و خردمندی با بازخوانی آن، به نشانه‌ای از نشانه‌های راه درست خواهد یافت.

این ایام، دربردارنده دو آزمون سترگ است؛ یکی برای مسلمانان سال ۲۳ هجری قمری و دیگری برای همه مسلمانان در طول تاریخ.

بر اساس گزارش‌های تاریخی، عمر بن خطاب در ۲۶ یا ۲۷ ذی‌حجّه سال ۲۳ق در ۶۰ یا ۶۳ سالگی به دست ابولؤلؤ غلام مغیرة بن شعبه به قتل رسید. براساس برخی منابع، او در ۲۷ ذی‌حجّه مجروح و پس از سه روز در ۳۰ ذی‌الحجه از دنیا رفت.[۱] عمر در بستر بیماری به فکر تعیین جانشین پس از خود افتاد و می‌گفت که اگر معاذ بن جبل، ابوعبیده جراح و سالم مولی حذیفه زنده بودند، خلافت را به آنها می‌سپردم؛[۲] اما چون این افراد درگذشته بودند، عمر برای تعیین خلیفه پس از خود، شیوه‌ای نو مطرح کرد.[۳]

عمر بن‌ خطاب بر خلاف روش تعیین ابوبکر (بیعت) و خودش (استخلاف) برای خلافت، شورایی متشکل از ۶ نفر را انتخاب کرد تا یکی را از میان خود به‌عنوان خلیفه برگزینند.

اعضای این شورا عبارت بودند از علی بن ابی طالب(ع)، عثمان بن عفان، طلحة بن عبیدالله، زبیر بن عوام، سعد بن ابی وقاص و عبدالرحمن بن عوف.[۴]

اگرچه فقط ظاهر این عمل، به صورت مشورتی بود اما در واقع، ترکیب شورا به گونه‌ای مهندسی شده بود که به انتخاب عثمان می‌انجامید، زیرا عمر تعیین کرده بود که اگر به نظر واحدی نرسیدند و ۲ گروه ۳ نفره، نظر متفاوتی درباره شخصی داشتند، رأی گروهی پذیرفته شود که عبدالرحمان در آن است.[۵]

طبق پیش‌بینی امام علی(ع)، سعد با پسرعموی خود عبدالرحمان مخالفت نمی‌کرد و عبدالرحمان که شوهرخواهر عثمان بود، به او رأی می‌داد. در این‌صورت اگر طلحه و زبیر هم با علی (ع) موافق می‌بودند، فایده‌ای نداشت؛ چراکه عبدالرحمان در گروه طرفدار عثمان بود.[۶]

غیر از مهندسی خروجی شورا، حق آزادی در انتخاب نیز در این شورا وجود نداشت؛ زیرا این شش نفر مجبور بودند کسی را از میان خود به عنوان خلیفه تعیین کنند و اگر در مدت سه روز به نتیجه نمی‌رسیدند، طبق دستور عمر، آنها را توسط لشکری که با ۵۰ نفر در اطراف محل شورا بودند، گردن می‌زدند.[۷]

در این مدت، اعضای شورا به ویژه عبدالرحمان بن عوف به گفتگو با مسلمانان می‌پرداخت تا دیدگاه آنان را درباره خلیفه بعدی به دست آورد. صبح روز سوم، ابن عوف در مسجد پیامبر(ص) در جمع مهاجران و انصار حضور داشت که عمار به او هشدار داد اگر مى‏‌خواهد میان مسلمانان شکاف ایجاد نشود، با على (ع) بیعت کند. مقداد نیز سخن او را تایید کرده است. ابن ابى سرح (یکى از بنی امیه) نیز بدو نهیب زده که اگر مى‏‌خواهد میان قریش اختلاف نشود با عثمان بیعت کند. عمّار که راستگوئی او توسط پیامبر اکرم تایید شده بود٬ خطاب به جمع حاضر گفت: خداوند به برکت پیامبر خود ما را گرامى داشت و عزّت بخشید، چرا امر خلافت را از خاندان رسول خدا (ص) بیرون مى‏‌کنید؟! [۸]

عمار با حق است و حق با عمار، عمار گِرد حق می چرخد هرجا که باشد

اینجا اولین آزمونی بود که مسلمانان آن دوره، به آن امتحان شدند. آنان از جایگاه عمار یاسر خبر داشتند و سخن رسول الله(ص) درباره او را شنیده بودند که عمار با حق است و حق با عمار، عمار گِرد حق می چرخد هرجا که باشد.[۹] این خود نشانه آشکاری بود تا مسلمانان در این بزنگاه تاریخی، از مدار حق منحرف نشوند و امامت جامعه را به شایسته‌ترین شخص بدهند. اما شوربختانه به این معیار حق بی‌توجه بودند و با توطئه عبدالرحمان بن عوف، حق را نادیده گرفتند.

علی با حق است و حق با علی است

در این زمان بود که امیرالمؤمنین(ع) برای اثبات شایستگی و برتری خود به خلافت به این سخن پیامبر(ص) استناد کرد که حضرت فرموده: علی با حق است و حق با علی است؛ و از اهل شورا خواست تا بر درستی آن گواهی دهند و آنها نیز گفته او را تأیید کردند.[۱۰] اما همچنان مورد بی‌مهری برخی صحابه قرار گرفت.

پس از بی‌توجهی به سخن امام علی(ع)، عمار و مقداد، عبدالرحمن‌ بن عوف ابتدا از علی(ع) خواست تا متعهد شود که در صورت نیل به مقام خلافت، به کتاب خدا، سیره پیامبر (ص) و ابوبکر و عمر عمل کند. علی(ع) در جواب گفت: «امید آن دارم که در محدوده دانش، توانایی و اجتهاد خود به کتاب خدا و سنت رسول خدا(ص) عمل کنم». سپس عبدالرحمن شرط خود را با عثمان در میان گذاشت و او بلافاصله پذیرفت. عبدالرحمن سه مرتبه این درخواست خود را از امام علی(ع) مطرح کرد ولی هر سه مرتبه، حضرت بر پایبندی به کتاب و سنت و کنار گذاشتن سنت شیخین تأکید کردند. به همین جهت، ابن‌ عوف با عثمان بیعت کرد و عثمان به خلافت انتخاب شد.[۱۱]

معیار حق‌مداری

این سخن امیرالمؤمنین (ع) در اکتفا به کتاب و سنت پیامبر(ص)، حاوی پیام روشنی است که در انتخاب راه رستگاری مسلمانان تعیین کننده است؛ زیرا امام علی(ع) از سوی پیامبر(ص) به عنوان معیار حق‌مداری معرفی شدند و کنارگذاشتن سنت شیخین، بیانگر کج‌تابی‌ای است که در این مسیر پدید خواهد آمد. امیرالمؤمنین(ع) به قیمت از دست دادن خلافت ظاهری، حاضر نشدند که حتی یک گام از کتاب و سنت عقب نشینی کنند و راه را برای اجتهادات و برداشت‌های شخصی شیخین باز گذارند.

این آزمون دیگری است که در بستر تاریخ جاری است و مسلمانان در هر دوره و زمانی، با درنگ در این رویداد، می‌توانند پایبندی خود را به کتاب و سنت محک بزنند و اهل سنت واقعی را تعیین کنند.

 

پانویس:

[۱] یعقوبی، تاریخ یعقوبی، دار صادر، ج۲، ص۱۵۹-۱۶۰؛ ابن‌ عبدالبر، الاستیعاب، ۱۴۱۲ق، ج۳، ص۱۱۵۵-۱۱۵۶؛ مسعودی، مروج الذهب، ۱۴۰۹ق، ج۲، ص۳۲۰-۳۲۱.

[۲] ابن قتیبه الدینوری، الامامة و السیاسة، ۱۴۱۰ق، ج۱، ص۴۲.

[۳] ابن سعد، الطبقات الکبری، ۱۴۱۰ق، ج۳، ص۳۴۴.

[۴] سیوطی، تاریخ الخلفا، ۱۴۱۳ق، ص۱۲۹.

[۵] یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۱۶۰.

[۶] ابن ابی الحدید، شرح نهج‌البلاغه، مصر، ج۱، ص۱۸۸.

[۷] یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۶۰؛ بلاذری، انساب الاشراف، ۱۴۱۷ق، ج۲، ص۲۶۱.

[۸] المقدسى٬ البدء و التاریخ، مکتبة الثقافة الدینیة، ج۵٬ ص۱۹۱ ؛ ابن اثیر٬ الکامل، ۱۳۸۵ق٬ ج۳، ص ۷۰.

[۹] ابن سعد، الطبقات الکبرى، ج ۳، ص ۲۶۲٫

[۱۰] ابن مغازلی، مناقب أهل البیت(ع)، ۱۴۲۷ق، ص۱۸۹.

[۱۱] ابن اثیر، الکامل فی تاریخ، ج ۳، ص ۶۶؛ طبری، تاریخ طبری، ج ۴، ص ۲۳۰-۲۳۳؛ یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص۱۶۲.

 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۰۲ ، ۱۲:۱۳
رسول چگینی
جمعه, ۱۶ تیر ۱۴۰۲، ۱۲:۱۶ ب.ظ

غدیر خم؛ یادآور آزمون همیشگی تاریخ

 

بر اساس روایات اهل بیت (ع)، پذیرش ولایت امیرالمؤمنین (ع) به عنوان بزرگترین امتحان و آزمون مسلمانان دانسته شده است. این بدان جهت است که پذیرش ولایت امیر المؤمنین (ع) به معنای پذیرش نفوذ حاکمیت خداوند در همه ابعاد زندگی انسان است؛ بنابراین کسی که همه ابعاد وجودی خود را تحت مدیریت امام قرار دهد، بدون شک وارد ولایت خداوند شده است و در گسترش نظم توحیدی عالم گام برداشته است. به همین جهت پذیرش ولایت اهل بیت (ع) به عنوان سخت ترین امتحان الهی معرفی شده است.

حجت‌الاسلام والمسلمین رسول چگینی در گفت‌وگو با خبرنگار خبرگزاری حوزه، ضمن تبریک فرارسیدن عید غدیر خم به شبهاتی پیرامون واقعه غدیر خم پاسخ داد.

 

آیا خطبه غدیر برای دلجویی از حضرت علی(ع) است نه اثبات جانشینی آن حضرت(ع)؟

پیش از پاسخ به این سؤال لازم است زمینه‌های طرح این شبهه را بررسی کنیم. همانطور که می‌دانیم پیامبر خدا (ص) در ماجرای غدیر خم، امیرالمؤمنین (ع) را به عنوان جانشین خود معرفی کردند. این معرفی با عبارت «من کنت مولاه فهذا علی مولاه» ابلاغ شده است. با توجه به اینکه پذیرش جانشینی بلافصل امیرالمؤمنین (ع) به معنای غاصبانه بودن خلافت خلفا می شود، بنابراین علمای عامه در صدد توجیه و تفسیرهای دیگر این عبارت برآمده اند. اما چون حدیث غدیر از جمله احادیث متواتر است و نمی‌توان نسبت به سند آن خدشه‌ای وارد کرد، به سراغ دلالت آن رفته‌اند.

مهمترین اقدام آن‌ها این بوده که بگویند مراد از عبارت «من کنت مولاه فهذا علی مولاه»، اهتمام بر دوستی و محبت به امیرالمؤمنین (ع) است و هیچ دلالتی بر اثبات ولایت ندارد. این در حالی است که هر کسی با دیده انصاف به خطبه پیامبر اکرم(ص) دقت کند، متوجه مقصود پیامبر (ص) از این عبارت می شود؛ زیرا رسول خدا (ص) قبل از بیان این عبارت، فرمودند: «أ لست اولی بکم من انفسکم» و سپس بلافاصله فرمودند: «من کنت مولاه فهذا علی مولاه». بنابراین «مولی» در این روایت، به معنای «اولی بالتصرف» است که ولایت را اثبات می کند. البته قرائن متعدد دیگری نیز وجود دارد که الان نمی‌خواهیم به تفصیل به آن‌ها اشاره کنیم.

ماجرا تقسیم غنایم یمن

اما عامه به سراغ ادله‌ای رفته‌اند تا بگویند مراد از «مولی» در این روایت، محبت و دوستی است. یکی از ادله‌ای که آن‌ها به آن استناد می‌کنند، این است که مدعی شده‌اند پیامبر خدا (ص) این عبارت را در پاسخ به شکایت سپاه یمن از حضرت علی (ع) بیان کردند؛ زیرا بر اساس مدارک تاریخی، پیامبر اکرم(ص) قبل از انجام آخرین حج خویش، لشکری را به فرماندهی خالد بن‌ ولید به یمن فرستادند. نتیجه این لشکرکشی غنایم زیادی بود که نصیب سپاه اسلام شد.

پیامبر اکرم (ص) پس از آنکه از وجود این غنائم مطلع گردیدند، حضرت علی (ع) را به منظور تقسیم صحیح و عادلانه غنائم به یمن فرستادند. خالد بن ولید به نحوه‌ تقسیم غنائم معترض شد. از طرف دیگر، سپاهیان اسلام می‏خواستند از وسایل به غنیمت گرفته شده استفاده کنند، اما حضرت علی (ع) مانع شدند. به همین جهت، برخی از افراد حاضر در این سپاه از جمله خالد بن ولید، برید بن الخصیب که نسبت به حضرت علی(ع) بغض و کینه داشتند، کینه‌های خودشان را به صورت شکایت از عمل‏کرد ایشان در چگونگی تقسیم غنائم جنگی، به محضر رسول اکرم (ص) ابراز نمودند.

رسول الله (ص) هم به خاطر اینکه از این کینه‌توزی‌ها جلوگیری کرده و از حق حضرت علی(ع) دفاع نمایند، در راه بازگشت به مدینه، در مکانی به نام غدیرخم، حدیث غدیر را بیان فرموده و ضمن آن همگان را به محبت حضرت علی(ع) دعوت نمودند.

دلیل اول

نکته اولی که باید در پاسخ به این شبهه بیان کنیم اینکه هیچ قرینه‌ای در متن خطبه پیامبر اکرم (ص) وجود ندارد که این اشاره به ماجرای شکایت سپاه یمن داشته باشد. حتی اگر به نقل‌های مختصری که در منابع اهل سنت وجود دارند، مراجعه کنیم، هیچ قرینه‌ای را نمی‌یابیم که کمترین اشاره‌ای داشته باشد که پیامبر خدا (ص) مثلا قبل از بیان عبارت «من کنت مولاه فهذا علی مولاه» اشاره‌ای به شکایت افرادی کرده باشند. بلکه قرینه‌های متعدد متصلی وجود دارد که معنای این حدیث، ولایت است از جمله اینکه پس از بیان این حدیث، بزرگان صحابه برای بیعت و تبریک این ولایت، نزد حضرت علی (ع) آمدن و با عبارت «بخ بخ لک اصبحت مولای و مولی کل مؤمن و مؤمنة» تبریک گفتند.

بنابراین، هیچ ارتباطی میان شکایت عده‌ای از مسلمانان با حدیث غدیر در خطبه پیامبر (ص) وجود ندارد و هرچه در این باره گفته شده، مطالبی است که خارج از متن خطبه غدیر است.

دلیل دوم: استناد حضرت علی (ع) به حدیث غدیر

نکته دوم اینکه پس از وفات پیامبر خدا (ص) و غصب خلافت نیز، هر زمانی که امام علی (ع) یا دیگر اصحاب حضرت به حدیث غدیر استناد کرده‌اند، کسی از صحابه معترض نشده‌اند که این حدیث درباره یک قضیه اختصاصی یعنی شکایت سپاه یمن است. غیر از اینکه هیچ روایتی نیز وجود ندارد که مراد از «مولی» در این حدیث، دوستی و محبت باشد؛ اما به هر حال، چه آن زمانی که امام علی (ع) پس از وفات رسول خدا(ص) به مسجد مدینه رفتند و با استناد به حدیث غدیر، خود را جانشین پیامبر (ص) دانستند و چه آن روزی که در شورای شش نفره که خلیفه دوم برای تعیین خلیفه بعدی انتخاب کرده بود، حضرت به حقانیت خویش با استناد به حدیث غدیر اشاره کردند، هیچگاه کسی از صحابه اعتراض نکرد که چرا این سخن را که مربوط به یک ماجرای شخصی است و به معنای دوستی و محبت است را در معنای جانشینی و ولایت تفسیر می کند!

استناد ائمه (ع) به حدیث غدیر؛ تا سده سوم شبهه‌ای نبوده‌است

حتی در زمان اهل بیت (ع) نیز کسی استدلال ایشان به حدیث غدیر را به جهت این شبهه، نقد نکرده است و یا حتی هیچ اشاره‌ای به پاسخ این شبهه نشده است، در حالی که حضرات معصومین نسبت به معنای ولایت در حدیث غدیر اهتمام داشته‌اند و بر نادرستی معنای محبت و دوستی تأکید کرده‌اند؛ اما هیچگاه حضرات نفرمودند که مثلا معنای محبت و دوستی که با اشاره به شکایت سپاه یمن شده است، نادرست است. بنابراین این اشکال تا سده سوم قمری مطرح نبوده است.

شبهه‌ای که بعد از چند سده مطرح شد

از این نکات فهمیده می شود که این شبهه، چندان متقدم و ریشه‌دار نیست. از قدیمی‌ترین منابعی که این برداشت را بیان کرده، کتاب «الاعتقاد» بیهقی متوفای ۴۵۸ قمری است. یعنی این برداشت از قرن پنجم وارد ادبیات تدافعی اهل سنت شده است و تا پیش از آن، کسی با این استدلال، به سراغ نفی دلالت حدیث غدیر نمی‌رفته است. مثلا این استدلال را در نوشته‌های ابن حزم اندلسی که معاصر با بیهقی بوده نمی‌بینیم. حتی بسیاری از علمایی که به نقد دیدگاه شیعه پرداخته‌اند نیز از این استدلال استفاده نکرده‌اند مانند قاضی ایجی که در قرن هشتم است و شارحین کتاب او مانند جرجانی نیز اشاره‌ای به این استدلال برای اثبات معنای دوستی از حدیث غدیر نکرده‌اند.

البته برخی علما نیز بوده‌اند که در قرن‌های بعدی از این استدلال استفاده کرده‌اند که که ابن کثیر دمشقی در قرن هشتم از برجسته ترین این افراد است.

دلیل سوم: عدم تطابق زمانی واقعه غدیر با ماجرای یمن

نکته سوم اینکه از جهت تاریخی هم هیچ ارتباطی بین شکایت سپاه یمن با حدیث غدیر وجود ندارد؛ اگر بخواهم این مطلب را توضیح دهم باید بگویم که امام علی (ع) سه مرتبه به یمن تشریف بردند.

سفر اول حضرت علی (ع) به یمن؛ ماجرای جنگ یمن

سفر اول در سال هشتم هجری برای تبلیغ دین بود. این سفر پس از آن بود که پیامبر (ص) ابتدا خالد بن ولید را به آن منطقه فرستاده بود اما زیر بار اسلام نمی‌رفتند. رسول خدا (ص) حضرت علی (ع) را به یمن فرستاد. مردم آنجا همگی مسلمان شدند. حضور حضرت علی (ع) در آنجا به معنای شکست اقدامات خالد بن ولید بود و او بُریده را مأمور کرد که نزد پیامبر (ص) برود و از حضرت علی (ع) شکایت کند.

بُریده در مسجد مدینه نزد پیامبر (ص) آمد و شکایت خود را مطرح کرد که علی بن ابی طالب کار ما را خراب کرده است و اصطلاحا بدگویی کرد. پیامبر خدا (ص) وقتی این سخنان را شنید، فرمود درباره علی بدگویی نکنید، او از من است و من از او هستم. و او ولیّ شما پس از من است. طبیعی است که این شکایت نمی‌تواند هیچ ربطی به حدیث غدیر داشته باشد زیرا فاصله دو ساله از طرح شکایت در سال هشتم تا حدیث غدیر در سال دهم، اصلا منطقی نیست.

سفر دوم حضرت علی (ع) به یمن: قضاوت در یمن

سفر دوم امام علی (ع) برای قضاوت بوده و تاریخ آن دقیق مشخص نیست اما هرچه هست، پس از سفر اول است. در این سفر هیچ شکایتی از حضرت علی (ع) مطرح نشده پس این سفر هیچ ارتباطی با حدیث غدیر ندارد.

سفر سوم حضرت علی (ع) به یمن: جمع آوری زکات

سفر سوم امام علی (ع) به یمن، چند روز قبل از حرکت پیامبر (ص) به سمت مکه برای حجة الوداع در سال دهم بوده است. هدف از این سفر، جمع‌آوری اموال و زکات بود و حضرت علی(ع) در این سفر، امیر و فرمانده لشکر بودند. قرار بود که این لشکر، پس از جمع آوری اموال، به سمت مکه بروند و پیامبر (ص) را در حجة الوداع همراهی کنند.

امام علی (ع) پس از اینکه اموال و زکات را جمع آوری کردند، برای اینکه زودتر به پیامبر ملحق شوند، یکی از صحابه را به عنوان جانشین خود در سپاه معرفی کرده و راهی مکه شدند. اما جانشین حضرت علی (ع) در آن سپاه، تصور کرد که می‌تواند در آن اموال تصرف کند و به هر کدام از اعضای لشکر، مقداری از آن اموال را داد.

وقتی این سپاه به مکه نزدیک شد، امام علی (ع) نزد لشکر بازگشت تا با هم وارد مکه بشوند اما وقتی دید که لشکریان از اموال استفاده کرده‌اند و لباس‌ها را پوشیده‌اند، آن فرمانده و صحابه را بازخواست کرد. حضرت به آن‌ها دستور داد که فورا لباس‌ها را در بیاورند و تمام اموال را سر جای خود قرار بدهند. این رفتار برای سپاهیان دشوار بود و ناراحت شدند و نزد پیامبر (ص) شکایت کردند. اما پیامبر (ص) باز هم حق را به حضرت علی (ع) دادند و فرمودند علی در ذات خدا محکم‌تر و با صلابت‌تر از آن است که از او شکایت شود.

به نظر می‌رسد که شکایت در سفر سوم، مهم‌ترین دلیل قائلین به این شبهه هستند تا معنای ولی را به محبت و دوستی تفسیر کنند اما این استناد هم اشکال دارد. چون‌که طبق نقل‌های تاریخی، زمان این شکایت قبل از اتمام مراسم حج توسط پیامبر (ص) بوده یعنی حداکثر قبل از روز دهم ذی الحجه بوده است بنابراین از جهت زمانی هیچ تناسبی میان این شکایت با حدیث غدیر وجود ندارد.

البته این در صورتی است که بپذیریم این شکایت در همان سفر حجة الوداع مطرح شده باشد در حالی که در برخی نقل‌ها بیان شده که اصحاب این شکایت را در مسجد مدینه مطرح کرده‌اند. در واقع، اینطور باید گفت که چه بسا اصلا دو شکایت از حضرت علی (ع) در سفر اول و سوم واقع نشده بلکه فقط یک شکایت بوده که در سفر سوم اتفاق افتاده و آن را در مدینه به پیامبر(ص) مطرح کردند.

در نتیجه اصلا ارتباطی میان شکایت با حدیث غدیر وجود ندارد و کسانی که این شبهه را مطرح می کنند، نمی توانند هیچ دلیل محکمه پسندی برای استدلال خود ارائه کنند و در مقابل قرائت متعددی که معنای این حدیث را معین می کند، ناتوان خواهند بود.

شبهه دوم: سکوت همه مسلمین در برابر شکستن بیعت ۱۲۰ هزار نفری در غدیر ممکن است؟

در بخش گذشته اشاره ای به پاسخ این سؤال کردم. اول اینکه این ادعا که هیچکسی به این بیعت اشاره نکرده، ادعای نادرستی هست. چونکه خود امیرالمومنین (ع) بارها و در زمان های متعددی به این حدیث استناد کردند و حقانیت خود را به اثبات رسانده‌اند. حداقل بیش از ۱۰ مرتبه در منابع شیعه و سنی نقل شده است که امام علی (ع) در مواضع گوناگون به حدیث غدیر اشاره کرده‌اند. بنابراین مهمترین مدعی این حق، خود حضرت علی (ع) بوده است.

غیر از امیرالمومنین (ع) نیز چهره‌های برجسته‌ای وجود داشته‌اند که به حدیث غدیر استناد کرده‌اند. برای نمونه یکی از راویان حدیث غدیر، حضرت فاطمه (ص) هستند بنابراین ایشان نیز به این حدیث استناد کرده‌اند.

از احتجاجاتی که سلمان، ابوذر، مقداد، ام ایمن و ام سلمه علیه خلفا کردند و خلافت را شایسته امیرالمومنین (ع) دانستند نیز می‌توان فهمید که افراد زیادی بودند که در مقابل غصب خلافت سکوت نکردند و حق امام علی (ع) را گوشزد کردند.

البته نباید فراموش کرد که خیلی از این مطالب در منابع تاریخی منعکس نشده است و از دست تحریف و سانسور در امان نبوده است. طبیعی هم هست که این مطالب نقل نشود چون بر خلاف خواسته خلفا بوده اما در منابع شیعه بسیاری از این احتجاجات نقل شده است.

چرا حدیث غدیر مانع غصب خلافت نشد؟

اما اینکه چرا این حدیث نتوانست مانع از غصب خلافت امام علی (ع) شود، باید به سراغ زمینه‌های شکل گیری سقیفه بنی ساعده و مهره‌گردانان اصلی آنجا رفت. پس از وفات پیامبر خدا(ص) مؤمنان واقعی مانند امام علی (ع) در فکر مسائل مربوط به تکفین و دفن پیامبر (ص) بودند اما افرادی که از دستور پیامبر (ص) تخلف کرده بودند و از لشکر اسامه بیرون آمده بودند، درون سقیفه مشغول چانه زنی برای جانشین پیامبر (ص) بودند.

بنابراین در سقیفه، مومنان خالص وجود نداشتند و نمی توان انتظار داشت که این افراد، به دنبال اجرای دستورات پیامبر (ص) از جمله جانشینی حضرت علی (ع) بوده باشند. البته در میان همین افراد نیز کسانی بودند که پس از تعیین ابوبکر به عنوان خلیفه، حاضر به بیعت با او نشدند و گفتند ما غیر از علی با کسی بیعت نمی‌کنیم. ابن اثیر تصریح کرده که بعضی از انصار گفتند: «فقالت الانصار او بعض الانصار لا نبایع الا علیا.» این معلوم می‌شود که انصار اطلاع داشتند که حضرت علی (ع) جانشین پیامبر (ص) است ولی وقتی دیدند نمی‌توانند این خلافت را برای قوم خودشان ثابت کنند، گفتند که اگر به حضرت علی (ع) برسد بهتر است تا به ابوبکر و عمر برسد.

شبه سوم: چرا با وجود آیات متعدد در شأن حضرت علی(ع)، نام ایشان در قرآن نیامده است؟

درباره این سؤال باید گفت که از قدیم، این شبهه همواره مطرح بوده و کسانی خواسته‌اند با طرح این شبهه، امامت امام علی (ع) و سایر اهل بیت (ع) را انکار کنند. اما پاسخ‌های متعددی به این شبهه داده شده که آن را خنثی می‌کند. از جمله اینکه قرآن برای معرفی شخصیت‌های الهی از سه راه استفاده کرده است:

  1. گاهی شرایط ایجاب می‌کند که قرآن فردی را به نام معرفی کند؛ چنانکه می‌فرماید: «وَ مُبَشِّرًا بِرَسُولٍ یَأْتِی مِن بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ. «(حضرت عیسی می‌فرماید): من به شما مژده پیامبری را می‌دهم که پس از من می‌آید و نامش احمد است». در جای دیگر می‌فرماید: « یَا زَکَرِیَّا إِنَّا نُبَشِّرُکَ بِغُلَامٍ اسْمُهُ یَحْیَی. ای زکریا ما تو را به پسری که نامش یحیی است مژده می‌دهیم».
  2. گاهی شرایط ایجاد می‌کند که افرادی را با عدد معرفی کند، چنانکه می‌فرماید: «و لَقَدْ أَخَذَ اللّهُ مِیثَاقَ بَنِی إِسْرَائِیلَ وَ بعَثْنَا مِنهُمُ اثْنَیْ عَشَرَ نَقِیبًا. و خدا از فرزندان اسرائیل پیمان گرفت و از آنان دوازده سرگروه برانگیختیم».
  3. بعضی اوقات شرایط ایجاب می‌کند که فرد مورد نظر را با اوصاف یا ذکر داستانی از آنان معرفی کند. داستان عزیر پیامبر، حضرت موسی و حضرت خضر بدون ذکر نام، مؤیدی بر این مدعاست. ذکر نام علی(ع) از این قسم سوّم است و قرآن مجید بارها به فضایل حضرت علی (ع) اشاره کرده است بدون آنکه نامی از آن حضرت بیاورد. مانند: آیه ولایت، آیه مباهله، آیه أولی الأمر، آیه تبلیغ، آیه صادقین آیات دیگر.

علاوه بر آن، اگر ذکر نام دلیل بر حقانیت است، نام بسیاری از پیامبران در قرآن ذکر نشده و تنها نام ۲۶ تن ذکر شده است‏. حال اگر نام پیغمبران در قرآن نیامده است آیا دلیل می‌شود که آنان پیامبر یا رسول نبوده‏اند؟ در حالی که قرآن می فرماید: «وَ لَقَدْ أرْسَلْنا رُسُلاً مِنْ قَبْلِکَ منْهُمْ مَنْ قَصَصْنا عَلَیْکَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَیْکَ …؛ «پیش از تو رسولانی فرستادیم که سرگذشت گروهی را برای تو ذکر کردیم و سرگذشت گروهی را ناگفته گذاشتیم». لذا این که نام حضرت علی(ع) در قرآن نیامده دلیلی بر عدم حقانیت ایشان نیست.

دلیل دیگر این است که عدم ذکر نام امام علی (ع) به جهت حفاظت قرآن از تحریف است؛ زیرا یکی از بزرگ‌ترین عیب‌هایی که بر کتاب‌های مقدس «تورات‌» و «انجیل‌« واردشده و آن‌ها را از حجیت و اعتبار انداخته‌، تحریف شدن این کتاب‌هاست‌.

از آن‌جا که ‌امام علی‌(ع) در طول تاریخ‌، دشمنان بسیاری داشت‌، به یقین‌، اگر نام ایشان در قرآن می‌آمد، دشمنان ولایت و امامت اقدام به تحریف قرآن می کردند و در این صورت‌، قرآن هم مانند کتاب‌های دیگر از حجیت و اعتبار ساقط می شد.

البته نباید فراموش کرد که با این‌که نام امام علی‌ (ع) به صراحت در قرآن نیامده‌، ولی به اعتراف علمای ‌شیعه و سنی‌، بیش از صد آیه در شأن و فضایل امام علی ‌(ع) نازل شده است که بیش‌ترآن‌ها از محکّمات هستند.

ممکن است کسی بگوید عدم ذکر نام حضرت در قرآن باعث اختلاف امت اسلامی شده؛ اما در پاسخ این حف می گوییم: خیر. آنچه که سبب اختلاف بوده چیز دیگری است؛ چونکه موارد متعددی وجود دارد که قرآن دستوراتی داده که با وجود تصریح به آن‌ها، مورد مخالفت اصحاب پیامبر قرار گرفته‌ است.

از جمله آن‌ها می‌توان به مخالفت با ارث بردن انبیا «وَ وَرِثَ سُلَیْمانُ داوُد»، تحلیل متعه «فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَریضَهً وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ فیما تَراضَیْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَریضَه»، و موارد دیگر اشاره کرد.

البته مخالفت کردن با پیامبر اختصاص به این امت نداشته و در طول تاریخ، بارها اتفاق افتاده است. قضیه طالوت، داستان حضرت موسی، قضیه حارث بن نعمان فهری، قضیه سپاه اسامه بن زید، قضیه دوات و قلم و... همگی گواه روشنی بر این مسئله است. اصحاب وقتی با قرآن و شخص پیامبر مخالفت می کنند آیا با جانشین ایشان مخالفت نخواهند کرد؟ از کجا معلوم که آمدن نام در قرآن کمکی به روشن شدن حقیقت بکند؟

در پایان لازم هست به این نکته اشاره کنم که بر اساس روایات اهل بیت (ع)، پذیرش ولایت امیرالمؤمنین (ع) به عنوان بزرگترین امتحان و آزمون مسلمانان دانسته شده است. این بدان جهت است که پذیرش ولایت امیر المؤمنین (ع) به معنای پذیرش نفوذ حاکمیت خداوند در همه ابعاد زندگی انسان است؛ بنابراین کسی که همه ابعاد وجودی خود را تحت مدیریت امام قرار دهد، بدون شک وارد ولایت خداوند شده است و در گسترش نظم توحیدی عالم گام برداشته است. به همین جهت پذیرش ولایت اهل بیت (ع) به عنوان سخت ترین امتحان الهی معرفی شده است.

غدیر خم در واقع نماینگر این امتحان الهی است و نه تنها هر ساله در هجدهم ذی الحجه، بلکه همه روزه یادآور این وظیفه است که در برابر ولایت ولی خدا، سر تعظیم فرود آوریم و وظیفه خود را در قبال گسترش یکتاپرستی و دوری از طاغوت انجام دهیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۰۲ ، ۱۲:۱۶
رسول چگینی
دوشنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۰۸:۱۷ ق.ظ

غصب فدک؛ ثمره رفراندوم یا استبداد؟!

 

در روزهای اخیر سخنانی درباره رابطه رفراندوم و غصب فدک در فضای مجازی منتشر شد که موجب پدیدآمدن برخی ابهامات شده است. در این سخنان بیان شده: «اولین سوء‌استفاده از رفراندوم، در غصب فدک بود». هرچند تمرکز اصلی این سخن، بر ماجرای غصب فدک است، اما به نظر می‌رسد غصب فدک از نگاه گوینده، موضوعیتی نداشته و مراد او غصب خلافت است که به غصب فدک انجامیده است؛ وانگهی اجتماعی که بر خلافت ابوبکر شد، به مراتب بیشتر از اجتماع بر غصب فدک است؛ بنابراین با از بین‌بردن ادعای رفراندوم در خلافت ابوبکر، این ادعا در غصب فدک کأن‌ لم‌یکن خواهد شد.
در ضرورت این پژوهش باید گفت که اگرچه هدف گوینده این سخن، اعلام نامشروع‌ بودن غصب خلافت و فدک است، اما ظاهر این سخن، ظرفیت سوء استفاده مخالفان را دارد و به نوعی، تأییدکننده دیدگاه اهل سنت در مشروعیت خلافت خلفای ثلاثه است؛ زیرا آنان، خلافت و حکومت را حکمی اجتماعی می‌دانند که برآیند آرای عموم مسلمانان است.
آنان تلاش دارند اینگونه القا کنند که خلافت خلیفه اول، بر اثر همه‌پرسی و رفراندوم انجام گرفته و همه مسلمانان با آزادی کامل، خلافت او را پذیرفته‌اند. این در حالی است که با مراجعه به منابع تاریخی، شاهد هستیم که هیچ رفراندوم و همه‌پرسی برای خلافت ابوبکر انجام نگرفته است و نمی‌توان حکومت او را به عنوان حکومت برخاسته از آرای عمومی دانست.

به منظور توضیح این سخن، لازم است نخست با معنای رفراندوم آشنا شویم.

رِفِراندوم یا هَمه‌پُرسی (به فرانسوی Référendum) رأی‌گیری مستقیم از همه اعضای تشکیل‌دهنده یک سازمان یا جامعه است؛ برای رد یا تصویب سیاستی که رهبران یا نمایندگان پیشنهاد کرده‌اند. هدف همه‌پرسی پرهیز از قانون‌گذاری به زیان اکثریت جامعه‌است (آشوری، داریوش، دانشنامه سیاسی (فرهنگ و اصطلاحات و مکتب‌های سیاسی، ص ۲۵). بنابراین رفراندوم دربردارنده مشارکت حداکثر مردم است که ثمره آن ایجاد دموکراسی و مردم‌سالاری است. اگرچه این شیوه دلالتی بر مشروعیت یا حجیت امر مورد اتفاق ندارد، اما از شیوه‌هایی است که در میان جهانیان برگزیده شده است. حال باید دید که آیا از این شیوه در غصب فدک استفاده شده است یا خیر؟

 

غصب فدک؛ نتیجه استبداد

با مراجعه به منابع تاریخی شاهد هستیم که در ماجرای غصب فدک و تصاحب خلاف، هیچ رفراندوم و دموکراسی اتفاق نیفتاد بلکه هرچه بوده، استبداد محض بوده است. با استناد به گزارشات تاریخی دانسته می‌شود خلافت ابوبکر، زمانی که امیرالمؤمنین(ع) و تنی چند از صحابه، سرگرم غسل‌ دادن پیکر پاک رسول الله(ص) بودند، در سقیفه بنی‌ساعده شکل گرفت. سقیفه بنی‌ساعده، بنای مسقفی بود که در سمت غربی مسجد نبوی در کنار چاه بضاعه قرار داشت. از این مکان برای کارهای عمومی و جلسات، استفاده می‌کردند.

وقتی که خبر وفات پیامبر اکرم(ص) در مدینه پخش شد، انصار با شتاب خود را به سقیفه رساندند و درباره این حادثه مهم به گفت‌وگو پرداختند. سعد بن عباده، پیشوای خزرجیان، با حال بیماری و تب، میان گروهی از انصار (اوس و خزرج) در سقیفه بنی‌ساعده نشسته بود و سخن‌گویی از سوی او در فضائل انصار و اولویت آنان بر مهاجران در خلافت سخن می‌گفت. ابوبکر و عمر که مأمور به حضور در «جیش اسامه» بودند، با سرپیچی از این دستور پیامبر(ص)، سفر خود را به تأخیر انداخته و اخبار بیماری پیامبر(ص) را پیگیری می‌کردند (ابن سعد، الطبقات الکبری، ج ۲، ص ۱۴۶).

پس از وفات رسول الله(ص) و اطلاع ابوبکر و عمر از جلسه‌ای که در سقیفه بنی‌ساعده در حال روی‌دادن بود، آنها به همراه ابوعبیده جرّاح، خود را به جمع انصار در سقیفه رساندند. در سقیفه غوغایی به پا بود؛ هر گروه فضیلتی از خویش بیان می‌کرد و خود را از گروه دیگر به امر خلافت محق‌تر می‌دانست. ابوبکر و عمر به دفاع از حق مهاجران برای جانشینی پیامبر(ص) می‌پرداختند. یکی از انصار از فضایل انصار گفت و ابوبکر با ذکر فضایل مهاجرین عنوان نمود که اعراب پس از فوت پیامبر(ص)، تنها از فردی از قبیله خود پیامبر اطاعت خواهند نمود و انصار نمی‌توانند جامعه‌ای که رسول الله(ص) به وجود آورده‌اند را حفظ نماید. حباب ابن منذر از انصار و از مجاهدین بدر پیشنهاد داد که دو امیر یکی از انصار و دیگری از مهاجرین انتخاب شوند. جنجال انتخاب جانشین بالا گرفت تا آن‌جا که حباب بن منذر، بر روی مهاجران شمشیر کشید و سعد بن عباده که نزدیک بود در زیر دست و پا لگدمال شود، ریش عمر را گرفته بود و می‌کشید(طبری، تاریخ طبری، ج۳، ص۲۲۰-۲۲۳).

 

بعد از آن که این کار نتیجه نداد ابوبکر از هر دو گروه خواست تا از اختلاف دوری کنند و به عمر و ابوعبیده جرّاح اشاره کرد و از جمع خواست تا با یکی از آن دو بیعت کنند. در این لحظه عمر گفت که با وجود شخصی چون تو بر ما سزاوار نیست که خلیفه مسلمین شویم. بعد از آنکه سر و صدا و هیجان گروه خوابید عمر از ابوبکر خواست که دستش را جلو بیاورد و با او بیعت نمود. سپس انصار حاضر در آن جمع، در عمل واقع شده انجام گرفته و با ابوبکر بیعت کردند (ابن هشام، السیره النبویه، ج۴، ص۳۰۶-۳۰۸؛ طبری، تاریخ طبری، ج۳، ص۲۰۵-۲۰۶).

 

بیعت اجباری

در این هنگام قبیله بنی‌اسلم که از قبائل بیابان‌نشین بودند که برای تهیه ارزاق و مایحتاج سالیانه خود به مدینه آمده بودند، به جهت وابستگی‌ای که به مهاجران داشتند، پس از اطلاع از خلافت ابوبکر، وارد کوچه‌های مدینه شدند و مردم را به بیعت با ابوبکر اجبار کردند. عمر گفت تا پیش از آمدن بنی اسلم، امیدی به پذیرش خلافت ابوبکر نداشتم اما با دیدن آنها، یقین کردم که موفق خواهیم شد (طبری، تاریخ طبری، ج ۲، ص ۴۵۸).

با این‌که خلافت ابوبکر قطعی شد، ولی گروهی از مهاجران و انصار از بیعت با وی امتناع ورزیدند. نام چند تن از آنان که در منابع آمده، از این قرار است: امیرالمؤمنین علی(ع)، سعد بن عباده، عباس بن عبدالمطلب، فضل بن عباس، زبیر بن عوّام، خالد بن سعید، مقداد بن عمرو، سلمان فارسی، ابوذر غفاری، عمار بن یاسر، براء بن عازب، اُبّی بن کعب، حذیفة بن الیمان، خزیمة بن ثابت، ابو ایوب انصاری، سهل بن حنیف، عثمان بن حنیف، ابوالهیثم بن التیهان، سعد بن ابی وقاص و ابوسفیان بن حرب (تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۱۲۳-۱۲۶؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج ۱ ص ۵۸۸؛ ابن عبدربه، العقد الفرید ج۴، ص۲۵۹-۲۶۰).

همانگونه که ملاحظه می‌کنید، خلافت ابوبکر که غصب فدک را به دنبال داشت، بدون برگزاری هیچ رفراندوم و همه‌پرسی انجام گرفته است؛ به همین جهت بود که عمر گفت: خلافت ابوبکر، کاری بی‌رویه و شتابزده (فلته) بود که خدا مردم را از شرّ آن نگهداشت (طبری، تاریخ طبری، ج ۲، ص ۴۴۶). حتی در این مسیر، اجماع خبرگان و ریش‌سفیدان (اهل حل و عقد) نیز واقع نشد؛ به همین دلیل، علمای اهل سنت تصریح کرده‌اند که برای مشروعیت خلافت، اجماع اهل حل و عقد شرط نیست(جوینى، الإرشاد إلى قواطع الأدلة فی أول الاعتقاد، ص ۱۶۸) و حتی با بیعت یک نفر نیز خلافت منعقد می‌شود؛ آنان این سخن خود را مستند به رویداد خلافت ابوبکر دانسته‌اند که با بیعت عمر شکل گرفت(الإیجی، المواقف، ج۳، ص۵۹۱؛ قرطبی، الجامع لأحکام القرآن، ج ۱، ص ۲۶۹).

نتیجه سخن اینکه در خلافت ابوبکر، همه‌پرسی و انتخاب عمومی وجود نداشت و غصب فدک، ثمره استبدادی بود که حکومت وقت، برای از بین بردن جایگاه اجتماعی و قدرت مالی رقبای خود، اقدام به این کار کردند. بنابراین، ادعای رفراندوم در غصب فدک، سخن نادرستی است که نمی‌توان شاهدی بر آن اقامه کرد.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۸:۱۷
رسول چگینی
پنجشنبه, ۱۹ آبان ۱۴۰۱، ۰۹:۲۷ ق.ظ

لقب «امیرالمؤمنین»؛ بدعت صحابه یا سنت پیامبر(ص)!

در روزهای گذشته شاهد سخنانی از برخی علمای اهل سنت بوده ایم که مدعی «امیرالمؤمنین» خواندن مولوی عبدالحمید بوده اند. در اینجا این سؤال به وجود می آید که آیا کاربرد این لقب برای افراد مختلف جایز است؟

در پاسخ به این پرسش باید اظهار کرد که در میان اهل سنت، امیرالمؤمنین بر همه خلفای راشدون (غیر از ابوبکر)، خلفای اموی و عباسی اطلاق شده است. آنان قائل هستند هر کسی که حاکم جامعه اسلامی باشد، امیرالمؤمنین است. مراد از امامت عظمی، رهبری جامعه و تشکیل حکومت است. بر این اساس هر یک از حاکمان مورد تأیید اهل سنت! امیرالمؤمنین نامیده می شود. البته امروزه در تلقیب به این لقب، استانداردهای چندگانه وجود دارد و مثلاً علمای وهابی، حاکمان مصر را امیرالمؤمنین نمی دانند و بالعکس!
https://www.kulalsalafiyeen.‎com/vb/showthread.php?t=39537

اما نکته مهمی که پیرامون لقب «امیرالمؤمنین» وجود دارد، این است که در بین اهل سنت مشهور شده که اولین شخصی که این لقب برای او استفاده شد، عمر بن خطاب بوده است. روایت های گوناگونی در نحوه کاربست این لقب بر خلیفه دوم شنیده می شود. برخی گفته اند خود خلیفه، این دستور را ابلاغ کرد.
(طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ج 4، ص 208؛ بیروت، دار التراث، دوم، 1387ق)

برخی می گویند عمرو بن عاص از شنیدن این لقب خوشنود شد و آن را برای خلیفه دوم به کار برد (ابن عبدالبر، یوسف بن عبد الله‏، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج 3، ص 1151، بیروت، دار الجیل، اول، 1412ق). برخی نیز مغیرة بن شعبه یا ابوموسی اشعری یا افراد دیگری را مبدع این لقب برای خلیفه دوم دانسته اند. 
(ابن‌خلدون، دیوان المبتدأ و الخبر، ج۱، ص۲۸۳؛ بیروت، دار الفکر، دوم، ۱۴۰۸ق)

این در حالی است که روایات متعددی در منابع شیعه و سنی وجود دارد که پیامبر خدا صلی الله علیه وآله وسلم این لقب را برای علی بن ابی طالب علیه السلام به کار بردند و به دیگران نیز دستور دادند که علی بن ابی طالب را با این لقب خطاب کنند. برای نمونه می توان به روایت ابن مردویه اصفهانی (م 410هـ) مفسر و مورخ مشهور اهل سنت اشاره کرد. او در کتاب «مناقب علی بن ابی طالب و ما نزل من القرآن فی علی بن ابی طالب»، در فصل سوم، به القاب حضرت اشاره کرده که اولین آن را «امیرالمؤمنین» می داند. سپس هشت روایت ذکر کرده که در آنها، علی بن ابی طالب علیه السلام به عنوان امیرالمؤمنین معرفی شده است. حدیث اول از حذیفة بن یمان نقل شده است:
«قال: امرنا النبی(ص) ان نسلّم علی علی بن ابی طالب بـ یا أمیرالمؤمنین و رحمة الله و برکاته.»
پیامبر(ص) به ما دستور داد که بر علی بن ابی طالب اینگونه سلام بدهیم: [سلام علیکم] با امیرالمؤمنین و رحمة الله و برکاته.
(ابن مردویه اصفهانی، احمد بن موسی، مناقب علی بن ابی طالب، ص 55؛ قم، دارالحدیث، دوم، 1424ق.)

همچنین حافظ ابونعیم اصفهانی (م 430هـ) محدث و مورخ اهل سنت در کتاب «حلیة الأولیاء وطبقات الأصفیاء» این حدیث را ذکر کرده است:
عن أنس، قال: قال رسول الله صلى الله علیه وسلم: «یا أنس اسکب لی وضوءا»، ثم قام فصلى رکعتین، ثم قال: " یا أنس أول من یدخل علیک من هذا الباب أمیر المؤمنین، وسید المسلمین، وقائد الغر المحجلین , وخاتم الوصیین، قال: أنس: قلت: اللهم اجعله رجلا من الأنصار، وکتمته إذ جاء علی، فقال: «من هذا یا أنس؟»، فقلت: علی، فقام مستبشرا فاعتنقه، ثم جعل یمسح عرق وجهه بوجهه، ویمسح عرق علی بوجهه، قال علی: یا رسول الله لقد رأیتک صنعت شیئا ما صنعت بی من قبل؟ قال: «وما یمنعنی وأنت تؤدی عنی، وتسمعهم صوتی، وتبین لهم ما اختلفوا فیه بعدی» رواه جابر الجعفی، عن أبی الطفیل، عن أنس، نحوه.
انس بن مالک گفت: رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم فرمود: ای انس، برای وضو گرفتن، برای من آب بریز. سپس حضرت ایستاد و دو رکعت نماز خواند و سپس فرمود: ای انس اولین کسی که از این در بر تو داخل می شود، امیرالمؤمنین و سید مسلمین و رهبر سفیدرویان و خاتم وصی‌ها است. انس گفت با خود گفتم: خدا کند که او شخصی از انصار باشد که ناگهان علی آمد. پیامبر(ص) فرمود: این چه کسی است ای انس؟ گفتم: علی است، پیامبر شادمان ایستاد و علی را در آغوش گرفت و عرق او را خشک کرد. علی گفت: یا رسول الله، شما را دیدم که کارهایی انجام دادید که قبلاً انجام نمی دادید؟ پیامبر(ص) فرمود: چه چیزی مرا از این کار منع کند در حالی که تو حق مرا به جای می آوری و صدای مرا به آنها می رسانی و اختلافاتی که پس از من به وجود می آید را برای آنان تبیین می کنی.
(ابونعیم اصفهانى، أحمد بن عبدالله، حلیة الأولیاء وطبقات الأصفیاء، ج 1 ص 63؛ مصر، السعادة بجوار محافظة مصر، 1394 هـ.) 

همچنین مرحوم سید بن طاووس (م 664هـ) محدث برجسته شیعه، کتابی با عنوان «الیقین باختصاص مولانا علی بإمرة المؤمنین» نوشته است. او در این کتاب با استناد به ۲۲۰ حدیث از منابع اهل‌سنت، لقب امیرالمؤمنین را تنها در شأن امام علی(ع) دانسته است. 

بنابراین بر خلاف ادعای اهل سنت، اولین کسی که لقب امیرالمؤمنین بر او اطلاق شد، علی بن ابی طالب(ع) است. همچنین اینکه رسول خدا(ص) هیچگاه این لقب را برای دیگر صحابه به کار نبرده اند. در نتیجه همانگونه که القاب و ویژگی هایی مانند «باب مدینة العلم»، «یعسوب الدین»، «قائد الغر المحجلین» اختصاص به حضرت علی(ع) دارد، لقب امیرالمؤمنین نیز یک لقب اختصاصی است که پیامبر(ص) تنها برای حضرت علی(ع) به کار برده اند. با وجود این روایات صریح، نادیده گرفتن آنها و کاربرد این لقب نه تنها برای برخی علما و حاکمان، که حتی برای دیگر خلفا وجهی ندارد! 

شایان ذکر است مراد از کاربرد نادرست این لقب، ترویج و تشهیر آن است و نه استفاده از آن با عذر تقیه و ترس از خطر جانی! بنابراین استعمال این لقب برای برخی خلفای اموی و عباسی از سوی اهل بیت(ع) در این راستا تفسیر می شود و تأییدی بر صحت تلقیب به این لقب نیست.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۰۱ ، ۰۹:۲۷
رسول چگینی
سه شنبه, ۲۰ مهر ۱۴۰۰، ۱۰:۳۳ ق.ظ

امیرالمومنین(ع)، کشته تعصب!

یکی از فضائل بی همتای امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه السلام، درود ملائکه بر ایشان است؛ ابن عباس از رسول خدا(ص) نقل می کند:
عن ابن عباس قال قال رسول الله (صلى الله علیه وآله وسلم) «صَلَّتِ الْمَلائِکَةُ عَلَیَّ وَعَلَى عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ سَبْعَ سِنِینَ»  قَالُوا: وَلِمَ ذَلِکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ؟ قَالَ: «لَمْ یَکُنْ مَعِی مِنَ الرِّجَالِ غَیْرُهُ»
ترجمه: رسول خدا(ص) فرمود: هفت سال ملائکه بر من و علی بن ابی طالب درود می فرستادند. صحابه پرسیدند: ای رسول الله آن چگونه بود؟ حضرت فرمود: زیرا هیچ کسی از مردان غیر از علی همراه من نبود.
تاریخ دمشق ابن عساکر(م 571)، ج 42 ص 36.

اما متاسفانه این حدیث مانند بسیاری دیگر از احادیث فضائل اهل بیت(ع)، مورد بی مهری شدید علمای اهل سنت قرار گرفته و آن را ضعیف ارزیابی کرده اند.
سوزناکترین سخنی که درباره این حدیث گفته شده از زبان شمس الدین ذهبی(م 748ق) از استوانه های علمی اهل سنت است. او درباره این حدیث می گوید:
«وهذا إفک بین.»
و این دروغی آشکار است.
ذهبى، محمّد، میزان الاعتدال فى نقد الرجال، ج 2 ص 369.

از نحوه سخن گفتن ذهبی فهمیده می شود، استبعاد محتوای این حدیث، او را بر دروغ بودن آن به قطع رسانده است. یعنی درود فرستادن ملائک بر حضرت علی(ع) از دیدگاه ذهبی غیر قابل قبول است! این در حالی است که ذهبی شبیه به این فضیلت را برای یکی از صحابه بدون هیچ شک و تردیدی اثبات کرده است. او از عمران بن حصین نقل کرده که ملائکه بر او سلام می فرستادند!
وَإِنَّهُ کَانَ یُسَلَّمُ عَلَیَّ، یَعْنِی الْمَلَائِکَةَ، فَلَمَّا اکْتَوَیْتُ، أَمْسَکَ، فَلَمَّا تَرَکْتُهُ عَادَ إِلَیَّ.
و این حدیث را متفق علیه ارزیابی کرده است.
مُتَّفقٌ عَلَیْهِ. 
ذهبى، محمد بن احمد، تاریخ الإسلام، ج 2 ص 524.

در صدد نفی یا اثبات این فضیلت برای عمران بن حصین نیستیم با وجود اینکه او در سال 7 هجری مسلمان شد و تنها سه سال توفیق مصاحبت با رسول الله(ص) را داشت و با وجود اینکه رسول خدا(ص) از داغ گذاشتن نهی کرده بودند، اما عمران بن حصین این نهی را نادیده گرفته و برای درمان بواسیر خود، بر خود داغ گذاشته بود، مهمتر از همه اینکه این فضیلت را خود عمران بن حصین در حق خودش نقل کرده است! اما ذهبی به راحتی آن را پذیرفته ولی فضیلت امیرالمومنین را دروغ آشکار می داند!!

حال چگونه است که افرادی مانند شمس الدین ذهبی، این فضیلت عمران بن حصین را بدون احتمال دروغ می پذیرد، اما این فضیلت امیرالمومنین(ع) که حداقل دو تن از صحابه از رسول الله(ص) نقل کرده اند را دروغ آشکار می داند؟!!

و باید تأسف خورد به حال اهل سنتی که به دلیل تعصب و کتمان حقائق توسط علمایشان، از درک حقائق اسلام بی نصیب مانده اند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۰۰ ، ۱۰:۳۳
رسول چگینی