وبلاگ شخصی رسول چگینی

جستارهایی در تاریخ اسلام | امامت اهل بیت علیهم السلام | نقد وهابیت |

وبلاگ شخصی رسول چگینی

جستارهایی در تاریخ اسلام | امامت اهل بیت علیهم السلام | نقد وهابیت |

پیوندها

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سقیفه» ثبت شده است

يكشنبه, ۱۸ شهریور ۱۴۰۳، ۰۹:۳۰ ق.ظ

فارسی صحبت کردن سلمان فارسی در ماجرای سقیفه

عبدالله بن محمد انباری (م 293ق) معروف به ناشی اکبر از عالمان معتزلی در کتاب «مسائل الامامة» که یکی از قدیمی ترین کتابهای فرقه نگاری است، رویدادهای پس از شهادت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله که منجر به اختلاف میان صحابه شد را گزارش کرده است.

 

او توضیح داده است هنگامی که رسول خدا (ص) وفات کردند، مردم با هم درگیر شدند اتحادشان از بین رفت و دوستی از میان آنان رخت بربست.

گروهی به همراه علی بن ابی طالب (ع) خود را کنار کشیده در منزل فاطمه (س) اجتماع کرده اظهار داشتند که با هیچ کسی جز علی (ع) بیعت نخواهند کرد. عباس بن عبد المطلب، زبیر بن عوام، ابو سفیان بن حرب، سلمان فارسی و گروهی از بنی هاشم از جمله آنان بودند.

ناشی اکبر سپس سخنی از سلمان فارسی نقل می کند که او به زبان فارسی، مسلمانان را نسبت به بیعت با ابوبکر و نقض بیعت غدیر بر حذر داشته است. او می نویسد:

 

«و أن سلمان الفارسی قال للناس لما بایعوا ابا بکر: کردید نکردید، أی فعلتم و لم تفعلوا جیداً.»

سلمان فارسی نیز هنگامی که مردم با ابو بکر بیعت کردند به زبان فارسی به آنان گفت: «کردید نکردید»؛ یعنی برای پیامبر (ص) خلیفه برگزیدید ولی این کار را به درستی انجام ندادید.

مسائل الامامه ناشی اکبر، ص 10.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۰۳ ، ۰۹:۳۰
رسول چگینی
يكشنبه, ۲۶ آذر ۱۴۰۲، ۰۹:۱۴ ق.ظ

الگوریتم اثبات تاریخی یک حقیقت مکتوم!

 

دستیابی به حقیقت از آرزوهای دیرین بشر است که در مسیر جستجوی آن، روشهای گوناگونی را کشف کرده و به کار بسته است. به هر میزان که بر اهمیت آن حقیقت افزوده شود، شیرینی آگاهی از آن زیاده می گردد و هرچه داده‌های پیرامون آن نایاب باشد، دسترسی به آن حقیقت دشوارتر است.

تاریخ به‌ مثابه علمی که گذشته بشر را بازگو می‌کند، روشهای متعددی برای بازیابی حقایقِ ناپیدا پیش روی حقیقت‌جویان قرار داده است.

استفاده از فَکت‌ها، تحلیل داده‌ها و کنار هم قرار دادن شواهد و قرائن، شیوه مرسومی است که تلألؤ نور حقیقت را از زیر صفحات کتمان و تحریف نمایان می سازد.

اگرچه امروزه ابعاد سترگی از تاریخ پر فروغ اسلام بر اندیشه محققان سایه افکنده است، اما همچنان زوایای پنهانی وجود دارد که جز از مسیر کاوش‌های تاریخی، راهی برای درک حقایق آن بُرهه فراهم نیست.

بازیابی حقیقت از طریق کاوش تاریخ

منابع تاریخی، بهترین گنجینه ای است که ارتباط انسان با گذشته را برقرار ساخته است؛ اما منابع متقدم تاریخ اسلام مانند تواریخ سایر ملل که اغراض و انگیزه‌های مَسندنشینان در نحوه نگارش آن تأثیرگذار بوده، دستخوش ناملایمات شده و نارسا در انعکاس همه حقایق، با کتمان و حذف و تحریف رویدادها دست‌وپنجه نرم کرده است.

اینکه «تاریخ را همواره قوم پیروز نوشته است»، واقعیت دردناکی است که نه به نحو عام استغراقی اما در موارد زیادی قابل ادراک است.

پژوهشگران، سنگینیِ وظیفة بازیابی حقیقت در موضوعات مکتوم تاریخی را بر دوش خود احساس می‌کنند؛ وظیفه‌ای که جز از راه کاوش تاریخی، تدارک دیده نمی‌شود.

یکی از مهمترین موضوعات چالش برانگیز در طول تاریخ، ره‌گیری جرم و جنایاتی است که به صورت غیر رسمی و مخفیانه انجام شده است.

دشواری آگاهی از حقیقتِ امر در این موضوعات، آنجا مضاعف می‌شود که این جنایات، به دستورِ حاکمان یا نزدیکانِ دربار و یا به دست اعضای تأثیرگذار یک حکومت و قدرتِ بَرمَسند انجام شده باشد؛ زیرا  قلم‌به‌دستان فراوان با مهارتِ خاصی که در واژگونی حقایق کسب کرده‌اند، تاریخ را آنگونه که «باید» نوشته‌اند نه آنگونه که «هست».

شهادت حضرت فاطمه (س)؛ حقیقت مکتوم

ماجرای شهادت حضرت فاطمه (س) نیز از رویدادهایی است که در طول تاریخ تلاشهای زیادی برای مخفی نگاه داشتن آن وجود داشته است؛ زیرا این جنایت به دستور خلیفه وقت و توسط عاملان حکومت، علیه تنها یادگار مهمترین شخصیت حکومتی انجام گرفته است که حاکمان بعدی خود را جانشین او می دانستند.

با آشکار شدن حقیقت، پایه های مشروعیت جانشینان با چالش های جدی مواجه می‌شده است؛ بنابراین، انگیزه‌های زیادی برای کتمان و انکار این جنایت وجود داشته است.

سازوکار اثبات شهادت حضرت فاطمه (س)

برای اثبات شهادت حضرت زهرا (س) ضروری است که نکاتی را محفوظ داشت:

اول: شهادت حضرت زهرا (س) در معرکه نبرد واقع نشده است بلکه بر اثر صدماتی بوده که در ماجرای هجوم به درِ خانه ایشان برای اخذ بیعت از امیرالمؤمنین (ع) و سایر ساکنان خانه وارد شده است. بنابراین، شهادت ایشان با شهادت حمزه سید الشهداء، عمار یاسر و دیگران که نحوه قتل آشکار است، تفاوت دارد.

در نتیجه، نباید توقع داشت که صراحت موجود در گزارش قتلهای شهدا برای شهادت حضرت زهرا (س) وجود داشته باشد.

دوم: اثبات شهادت حضرت زهرا (س)، از مسیر اثبات ارتباط میان جنایت‌های هنگام هجوم با وفات حضرت زهرا (س) فراهم می‌شود. بدیهی است تلاشهای عالمان برای اثبات این ارتباط، به جهت فقدان دانش کافی و تجهیزات مورد نیاز در زمان وقوع شهادت است.

اگر این اتفاق در دهه‌های اخیر واقع می‌شد، به لطف تکنولوژی و آزمایشهای موجود، انکار این جنایت غیرممکن می‌بود.

سوم: به میزان فاصله ای که از وقوع جنایت تا وفات، بازه زمانی ایجاد شود، اثبات ارتباط میان این دو دشوارتر می شود؛ زیرا این فاصله زمانی، زمینه برای انکار ارتباط میان جنایت با وفات را برای دست‌اندرکاران آن فراهم می‌سازد.

چهارم: بروز فاصله زمانی، تأثیری در حکم قتل ندارد. علمای اهل سنت و شیعه تصریح کرده اند که اگر کسی بر اثر صدماتی که در معرکه می بیند، بعدها از دنیا برود (ارتثاث)، بر او عنوان شهید اطلاق می شود و اگر خارج از معرکه این اتفاق افتد، حکم قصاص از قاتل او ساقط نمی شود (الجزیری، الفقه على المذاهب الأربعة ومذهب أهل البیت، ج ٥ ص ٤١٦).

پنجم: راه اثبات قتل در فقه اسلامی بر چهار شیوه است: ۱- اعتراف قاتل؛ ۲- شهادت شاهدان؛ ۳- قسم خوردن تعداد معین؛ ۴- علم قاضی. بنابراین، حتی اگر سه راه نخست برای اثبات شهادت مهیا نشود، علم کسی که آگاه به قواعد شرعی است نیز برای اثبات شهادت کفایت می کند. این علم با استناد به قرائن و شواهدی پیرامون آن واقعه به دست می آید.

بازخوانی ماجرای هجوم

با نظرداشت موارد پیش‌گفته می‌توان اینگونه استنباط کرد:

همه تاریخ نگاران اجماع دارند که حضرت فاطمه (س) در سال یازدهم هجری دنیا را ترک کردند. شیعیان آن را حدود سه ماه (۷۵ تا ۹۵ روز) و اهل سنت شش ماه پس از وفات رسول الله (ص) می‌دانند. درباره سن حضرت هنگام وفات نیز اختلاف وجود دارد که این اختلاف به جهت اختلاف در تاریخ ولادت ایشان است.

اهل سنت ولادت حضرت را پنج سال قبل از بعثت، و شیعه پنج سال پس از بعثت می دانند. در هر صورت، ایشان هنگام وفات بین ۱۸ تا ۲۸ سال داشته اند؛ یعنی کمتر از سی سال و در سنین جوانی به سر می بردند.

عالمان اهل سنت در موضوع وفات حضرت فاطمه (س)، از رویدادهای زمان حیات پیامبر (ص) تا نحوه تشییع و دفن ایشان سخن گفته اند، اما درباره علت وفات حضرت، حرفی به میان نمی آورند.

آنان گفته اند که پیامبر (ص)، حضرت فاطمه (س) را خواندند و با هم صحبت خصوصی کردند، حضرت کمی گریان و سپس خندان شدند، وقتی از ایشان علت آن پرسیده شد، فرمودند: پیامبر (ص) خبر داد که به زودی از دنیا وفات می‌کند و من اولین کسی از خاندان پیامبر (ص) هستم که به ایشان ملحق می‌شود.» (مسلم نیشابوری، صحیح مسلم، بیروت، دار إحیاء التراث العربى، ج ۴ ص ۱۹۰۴).

وقایع روز وفات حضرت فاطمه (س) را نیز بازگو کرده‌اند که حضرت از ام سلمه خواستند که برای انجام غسل به ایشان کمک کند و سپس لباس پاکیزه‌ای پوشیدند و گفتند که امروز از دنیا می‌روند و این اتفاق افتاد. (احمد بن حنبل شیبانی، مسند احمد، بیروت، مؤسسة الرسالة، ۱۴۲۱ هـ.، ج ۴۵ ص ۵۸۷).

حتی ماجرای دفن شبانه (بخارى، محمد بن اسماعیل، صحیح البخاری، دار طوق النجاة، ۱۴۲۲ هـ.، ج ۵ ص ۱۳۹) و استفاده از تابوت برای تشییع جنازه (ذهبی، محمد بن احمد، سیر أعلام النبلاء، بیروت، مؤسسة الرسالة، سوم، ۱۴۰۵ هـ.، ج ۱ ص ۵۴) نیز نقل شده است.

اما هرگاه از آنان درباره علت وفات حضرت فاطمه (س) پرسیده می‌شود، نهایت حرفی که زده می‌شود اینکه می‌گویند به جهت حزن و اندوه شدید به جهت فراق پیامبر خدا (ص) از دنیا رفتند (https://www.islamweb.net/ar/fatwa/35852/).

با توجه به اینکه حضرت فاطمه (س) هنگام شهادت در سنین جوانی به سر می‌بردند و منابع حدیثی و تاریخی هیچ بیماری یا اتفاق دیگری که منجر به وفات حضرت باشد را نقل نکرده‌اند، بنابراین، باید با واکاوی رویدادهای زندگی حضرت، همه احتمالات را مورد نظر قرار داد.

بر اساس آنچه که در منابع اهل سنت منعکس شده است، گروهی که عمر بن خطاب سردسته آنان بود، برای بیعت گیری از امیرالمؤمنین (ع) و افرادی که در خانه ایشان مستقر بودند، به آن خانه هجون بردند.

از گفتگوی میان عمر بن خطاب با حضرت فاطمه (س) فهمیده می‌شود که ایشان در مواجهه با دسته عمر بن خطاب، به مقابل در آمدند. ابن ابی شیبه (م ۲۳۵ق) می گوید: «هنگامى که مردم با ابوبکر بیعت کردند، علی و زبیر در خانه فاطمه به گفتگو و مشاوره پرداخته بودند، این خبر به عمر بن خطاب رسید.

او به خانه فاطمه آمد، و گفت: اى دختر رسول خدا! محبوب‌ترین فرد نزد ما پدر تو است و پس از او خودت!!! ولى سوگند به خدا این محبت مانع از آن نیست که اگر این افراد در خانه تو جمع شوند من دستور دهم خانه را بر آن‌ها بسوزانند.» (ابن أبی شیبه، عبدالله، المصنّف فی الأحادیث والآثار، ریاض، مکتبة الرشد، ۱۴۰۹ هـ.، ج ۷ ص ۴۳۲).

آنها با خود فتیله آتش نیز همراه آورده بودند (بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، بیروت، دار الفکر، ۱۴۱۷ هـ، ج ۱ ص ۵۸۶).

منابع زیادی این هجوم و تهدید به آتش زدن خانه حضرت زهرا (س) اشاره کرده‌اند؛ ولی درباره اینکه پس از آن چه اتفاقی افتاد، منابع تاریخی بخل‌ورزی کرده‌اند.

شاه‌کلید دستیابی به علت شهادت حضرت فاطمه (س) در رویدادهای این لحظه است. طبری (م ۳۱۰ق) بدون ذکر جزئیات، گلاویز شدن عمر بن خطاب با زبیر بن عوام را منعکس کرده (طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری بیروت، دار التراث، ۱۳۸۷ هـ.، ج ۳ ص ۲۰۲) و مقاتل بن عطیه (م ۵۰۵ق) آتش زدن در خانه را گزارش کرده است (مقاتل بن عطیه، الامامة و الخلافة، بیروت،موسسة البلاغ، ص۱۶۰ و ۱۶۱).

در نهایت عمر بن خطاب توانست آنان را برای بیعت کردن نزد ابوبکر ببرد (ابن عبد ربه، العقد الفرید، بیروت، دار الکتب العلمیة، ۱۴۰۴ هـ، ج ۵ ص ۱۳).

بنابراین، آنچه مسلم است اینکه عمر بن خطاب پس از تهدید، به وسیله مشعلی که در دست داشت، درِ خانه حضرت زهرا (س) را آتش زده است و این باعث شده که اهالی خانه به مقابل خانه آیند و با عمر بن خطاب درگیر شوند.

در نهایت عمر بن خطاب اعضای خانه را برای بیعت کردن نزد ابوبکر برد. هیچ گزارشی از مقابله نظامی امیرالمؤمنین (ع) با عمر بن خطاب وجود ندارد.

همچنین هیچ سندی موجود نیست که عمر بن خطاب، کفاره قسم خود مبنی بر آتش زدن خانه را پرداخته باشد؛ در نتیجه، آتش زدن خانه محقق شده است.

قرائن و شواهد برون متنی

اما در این میان، منابع اهل سنت نسبت به واکنش حضرت زهرا (س) و اقدامات ایشان در برابر هجوم عمر بن خطاب چندان آشکار سخن نگفته‌اند. به همین دلیل باید به سراغ قرائن و شواهد دیگر رفت. یکی از ابهامات اصلی وقتی به وجود می‌آید که متوجه می‌شویم ابوبکر، هنگام مرگ از عملی پرده برداشته که چندان در منابع اهل سنت منعکس نشده است.

او می‌گوید: «من به چیزی تأسف نمی‌خورم، مگر بر سه چیز که انجام دادم و سه چیزی که انجام ندادم و سه چیزی که کاش از رسول خدا (ص) می‌پرسیدم: دوست داشتم خانۀ فاطمه را هتک حرمت نمی‌کردم هر چند برای جنگ بسته شده شود…» (طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، بیروت، دار التراث، دوم، ۱۳۸۷ هـ.، ج ۳ ص ۴۳۰).

مراد او از هتک حرمت خانه فاطمه (س) چیست؟ اگر رویداد هجوم به خانه حضرت زهرا (س)، به بیعت گیری از اعضای خانه ختم شده باشد، این چندان موضوع مهمی نیست که ابوبکر در لحظات آخر عمر، از انجام آن پشیمان شده باشد. حتماً اتفاق مهمتری افتاده است که اینگونه خلیفه را به تأسف واداشته است.

قرینه دیگر، قهر حضرت فاطمه (س) با ابوبکر تا پایان عمر است. بخاری (م ۲۵۶ق) می گوید حضرت فاطمه (س) تا زمانی که زنده بودند، با ابوبکر سخن نگفتند و وصیت کرد پس از مرگ، او را شبانه دفن کنند و ابوبکر را از این ماجرا باخبر نسازند (بخارى، محمد بن اسماعیل، صحیح البخاری، دار طوق النجاة، ۱۴۲۲ هـ.، ج ۵ ص ۱۳۹).

همچنین ابن قتیبه دینوری (م ۲۷۶ق) نقل کرده که حضرت فاطمه (س) به ابوبکر گفته است که در هر نماز او را نفرین می کند. (ابن قتیبه دینوری، الامامة والسیاسة، بیروت، دار الکتب العلمیة، ۱۴۱۸هـ، ج ۱ ص ۱۷).

این گزارشات نیز بیانگر رویداد مهمی است که در ماجرای بیعت گیری اتفاق افتاده است؛ اما منابع اهل سنت، نسبت به آن سکوت کرده‌اند. در اینجا باید به سراغ منابع دیگر رفت تا به حقیقت ماجرا پی برد.

محسن بن علی (ع)؛ سند مظلومیت

مسعودی (م ۳۴۵ق) تاریخ‌نگار برجسته نقل کرده که «به فاطمه هجوم آورده و درب خانه او را آتش زدند و او را به زور از آن بیرون آوردند و سرور زنان را با در چنان فشار دادند که سبب سقط محسن گردید.» (علی بن الحسین مسعودی، اثبات الوصیة،  قم، انصاریان، ۱۳۸۴ش، ص۱۴۶).

ابن ابی دارم (م ۳۵۲ق) نیز بر این باور بود که «عمر به فاطمه لگد زد که سبب سقط محسن گردید.» (ذهبی، محمد بن احمد، سیر أعلام النبلاء، بیروت، مؤسسة الرسالة، سوم، ۱۴۰۵ هـ.، ج ۱۵ ص ۵۷۸).

منابع شیعه نیز هم‌داستان با یکدیگر، به ماجرای سقط محسن فرزند حضرت فاطمه (س) اشاره کرده‌اند؛ برای نمونه شیخ طوسی (م ۴۶۰ق) می‌گوید: « اختلافی بین شیعیان نیست که عمر بن الخطاب بر شکم فاطمه (س) ضربت وارد آورد تا آنکه فرزندش را سقط کرد و آن فرزند محسن نامیده شد.

روایت در این باره نزد شیعیان مشهور است.» (طوسی، محمد بن حسن، تلخیص الشافی، قم، انتشارات المحبین، ۱۳۸۲ ش، ج ۳ ص ۱۵۶).

با توجه به اینکه انگیزه های فراوانی در عدم نقل این ماجرا در منابع برای اهل سنت وجود دارد، ذکر نشدن آن نمی‌تواند دلیل واقع نشدن آن باشد؛ زیرا افزون بر اینکه پذیرش این ماجرا، درهم شکننده مبانی فکری خلافت خلفا است، قرائن و شواهد متقنی وجود دارد که نمی‌توان به آنها بی توجه بود.

بنابراین، حضرت فاطمه (س) هنگام هجوم عمر بن خطاب، مورد صدمات شدیدی قرار گرفتند به نحوی که فرزند ایشان سقط شد. حتی اگر هیچ صدمه ای نیز وارد نشده بود، همین سقط جنین به تنهایی بر وقوع جنایت دلالت دارد.

برای نمونه وقتی عمر بن خطاب، زن بارداری را برای محاکمه نزد خود خواند، آن زن از ترس مواجهه با عمر بن خطاب، بچه خود را سقط کرد. امیرالمؤمنین (ع) نیز عمر بن خطاب را به پرداخت دیه آن جنین محکوم کرد (عبدالرزاق صنعانی، المصنف، بیروت، المکتب الإسلامی، دوم، ۱۴۰۳هـ، ج ۹ ص ۴۵۸).

بی‌تردید سقط شدن فرزند، دارای تبعات جسمی خطرناکی است که می‌تواند یک بانو را از پای درآورد به همین دلیل بود که زینب دختر هاله بنت خویلد، ۶ سال پس از سقط جنین بر اثر ترس، شهید نامیده شد (ابن کثیر دمشقی، إسماعیل بن عمر، البدایة والنهایة، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، ۱۴۰۸ هـ.، ج ۵ ص ۳۲۹).

نتیجه برداشت های فوق اینکه حضرت فاطمه (س) هنگام هجوم عمر بن خطاب به درِ خانه ایشان، مورد صدمات شدیدی واقع شدند به نحوی که فرزند ایشان سقط شد و بر اثر این صدمات، حضرت حدود ۳ یا ۶ ماه بعد از دنیا رفتند. فاصله زمانی میان وقوع صدمه با زمان وفات هیچ تأثیری در حکم قتل ایشان ندارد و شهیده بودن حضرت فاطمه (س) انکار ناشدنی است.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۰۲ ، ۰۹:۱۴
رسول چگینی
دوشنبه, ۲۰ آذر ۱۴۰۲، ۰۹:۱۷ ق.ظ

«سقیفه نگاری» در طول تاریخ

 

اصطلاح «سقیفه» در علم کلام به ماجرای غصب خلافت امیرالمؤمنین (ع) پس از وفات پیامبر خدا (ص) اشاره دارد. در این رویداد، هنگامی که امیرالمؤمنین (ع) و برخی دیگر از صحابه مشغول تدارک مراسم تدفین رسول الله (ص)  بودند، عده‌ای از انصار به رهبری سعد بن عباده بزرگ قبیله خزرج، در سقیفه بنی‌ساعده جمع شدند تا برای انتخاب جانشین پیامبر(ص) تصمیم بگیرند. به نظر برخی تاریخ‌نگاران، این اجتماع انصار، فقط برای تعیین حاکمی برای شهر مدینه بوده است؛ اما با ورود برخی از مهاجران به جلسه، مجادلات به سمت تعیین جانشین پیامبر (ص) برای رهبری تمام مسلمانان تغییرمسیر داد و در نهایت، با ابوبکر به عنوان خلیفه مسلمانان بیعت شد. بنابر نقل منابع تاریخی، به جز ابوبکر که از طرف مهاجران سخن می‌گفت، عمر بن خطاب و اَبوعُبَیده جَرّاح نیز در سقیفه حاضر بوده‌اند.

این در حالی است که به نوشته تاریخ‌نگاران، انتخاب ابوبکر مورد پذیرش عمومی نبوده است. پس از این واقعه افرادی مانند امام علی (ع)، حضرت فاطمه زهرا (س)، فضل و عبدالله پسران عباس عموی پیامبر (ص) و نیز برخی اصحاب معروف پیامبر (ص) مانند سلمان فارسی، ابوذر غفاری، مقداد بن عمرو، زبیر بن عوام و حذیفة بن یمان به برگزاری شورای سقیفه و نتیجه آن اعتراض کردند. 

از دیدگاه شیعه، واقعه سقیفه و نتایج آن را بر خلاف سخنان پیامبر (ص) مبنی بر جانشینی امام علی (ع) به‌ویژه در غدیر خم است به همین جهت همواره از این رویداد به عنوان منشأ شکل گیری تفرقه در امت اسلامی یاد می کنند.

در منابع تاریخی واقعه سقیفه گزارش شده است. همچنین آثاری نیز برای بررسی و تحلیل آن نوشته شده است و نیز مستشرقانی مانند هنری لامنس، کایتانی و ویلفرد مادلونگ در تألیفاتی به نقل و بررسی واقعه سقیفه پرداخته‌اند. کتاب The succession to Muhammad (جانشینی محمد) اثر مادلونگ و نظریه مثلث قدرت از هنری لامنس از معروف‌ترین آن‌ها هستند.

عالمان فراوانی در طول تاریخ برای مخفی نماندن حقیقت، نسبت به رویدادهای سقیفه به روشنگری علمی پرداخته اند و تا کنون کتابهای زیادی در این موضوع نوشته شده است. اهمیت این موضوع تا بدانجا است که می توان آثار زیادی را مشاهده کرد که از واژه «سقیفه» در نام آن کتاب استفاده شده است. در ادامه به مهمترین کتابهایی که با موضوع و عنوان «سقیفه» به رشته تحریر درآمده اند، اشاره می شود:

1- کتاب السقیفه: سلیم بن قیس کوفی (م 76ق).
2- کتاب السقیفه: ابو مخنف ازدی (م 157ق).
3- کتاب السقیفه وبیعه أبی بکر: محمد بن عمر واقدی (م 207ق).
4- کتاب السقیفه: أبو عیسی الوراق محمد بن هارون (م 247ق).
5- السقیفه: عمر بن شَبَّة بن عبیده بن ریطه النمیری البصری (م 262ق).
6- کتاب السقیفه: إبراهیم بن محمد بن سعید الثقفی (م 283ق).
7- السقیفه: أبوصالح السلیلی بن أحمد بن عیسی بن شیخ الحسالی أو السائی، مؤلف ناشناخته (قرن سوم).
8- کتاب السقیفه وفدک: أبو بکر أحمد بن عبد العزیز الجوهری (م 323ق).
9- رساله السقیفه وشأن الخلافه: أبو حامد أحمد بن بشر بن عامر المروزی (م 362ق).
10- حدیث السقیفه: أبو حیان علی بن محمد التوحیدی (م 380ق).
11- لوامع السقیفه والدار والجمل والصفین والنهروان: عبیدالله بن عبدالله السعدآبادی (م قرن پنجم).
12- لوامع السقیفه والدار والجمل وصفین: أبو عبدالله الحسین ابن محمد الحلوانی (قرن پنجم).
13- کامل البهائی که به نام «کامل السقیفه» نیز شناخته می شود: عماد الدین الحسن بن علی بن محمد بن علی الطبری (م قرن هفتم).
14- سقیفهء بنی ساعده: «فارسی» بدون ذکر نام مؤلف.
15- الرد علی رد السقیفه: سید أمیر محمد ابن سید مهدی موسوی الکاظمی القزوینی.
16- سقیفه بنی ساعده: «فارسی» فهیم السلطان قدس شریفی.
17- سقیفه سخیفه، یا بطلان إجماع وشوری: «فارسی» عباس راسخی نجفی.
18- السقیفه: محمد رضا مظفر (م 1383ق).
19- سقیفه واختلاف در تعیین خلیفه: «فارسی» سحاب بن محمد زمان التفرشی.
20- علی هامش السقیفه: محمد جواد الغبان.
21- السقیفه أم الفتن: دکتر جواد جعفر الخلیلی (م 1419ق)
22- مؤتمر السقیفه: دکتر محمد التیجانی.

خداوند همه عالمان دین که در راستای روشنگری حقایق تلاش کرده اند را در دنیا و آخرت سعادتمند بگرداند.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۰۲ ، ۰۹:۱۷
رسول چگینی
يكشنبه, ۲۵ تیر ۱۴۰۲، ۱۲:۱۳ ب.ظ

شناخت راه حق در شورای شش نفره‌ی خلیفه دوم

 

روزهای پایانی ماه ذی الحجه یادآور یکی از رخدادهای تاثیرگذار در تاریخ اسلام است که هر انسان منصف و خردمندی با بازخوانی آن، به نشانه‌ای از نشانه‌های راه درست خواهد یافت.

این ایام، دربردارنده دو آزمون سترگ است؛ یکی برای مسلمانان سال ۲۳ هجری قمری و دیگری برای همه مسلمانان در طول تاریخ.

بر اساس گزارش‌های تاریخی، عمر بن خطاب در ۲۶ یا ۲۷ ذی‌حجّه سال ۲۳ق در ۶۰ یا ۶۳ سالگی به دست ابولؤلؤ غلام مغیرة بن شعبه به قتل رسید. براساس برخی منابع، او در ۲۷ ذی‌حجّه مجروح و پس از سه روز در ۳۰ ذی‌الحجه از دنیا رفت.[۱] عمر در بستر بیماری به فکر تعیین جانشین پس از خود افتاد و می‌گفت که اگر معاذ بن جبل، ابوعبیده جراح و سالم مولی حذیفه زنده بودند، خلافت را به آنها می‌سپردم؛[۲] اما چون این افراد درگذشته بودند، عمر برای تعیین خلیفه پس از خود، شیوه‌ای نو مطرح کرد.[۳]

عمر بن‌ خطاب بر خلاف روش تعیین ابوبکر (بیعت) و خودش (استخلاف) برای خلافت، شورایی متشکل از ۶ نفر را انتخاب کرد تا یکی را از میان خود به‌عنوان خلیفه برگزینند.

اعضای این شورا عبارت بودند از علی بن ابی طالب(ع)، عثمان بن عفان، طلحة بن عبیدالله، زبیر بن عوام، سعد بن ابی وقاص و عبدالرحمن بن عوف.[۴]

اگرچه فقط ظاهر این عمل، به صورت مشورتی بود اما در واقع، ترکیب شورا به گونه‌ای مهندسی شده بود که به انتخاب عثمان می‌انجامید، زیرا عمر تعیین کرده بود که اگر به نظر واحدی نرسیدند و ۲ گروه ۳ نفره، نظر متفاوتی درباره شخصی داشتند، رأی گروهی پذیرفته شود که عبدالرحمان در آن است.[۵]

طبق پیش‌بینی امام علی(ع)، سعد با پسرعموی خود عبدالرحمان مخالفت نمی‌کرد و عبدالرحمان که شوهرخواهر عثمان بود، به او رأی می‌داد. در این‌صورت اگر طلحه و زبیر هم با علی (ع) موافق می‌بودند، فایده‌ای نداشت؛ چراکه عبدالرحمان در گروه طرفدار عثمان بود.[۶]

غیر از مهندسی خروجی شورا، حق آزادی در انتخاب نیز در این شورا وجود نداشت؛ زیرا این شش نفر مجبور بودند کسی را از میان خود به عنوان خلیفه تعیین کنند و اگر در مدت سه روز به نتیجه نمی‌رسیدند، طبق دستور عمر، آنها را توسط لشکری که با ۵۰ نفر در اطراف محل شورا بودند، گردن می‌زدند.[۷]

در این مدت، اعضای شورا به ویژه عبدالرحمان بن عوف به گفتگو با مسلمانان می‌پرداخت تا دیدگاه آنان را درباره خلیفه بعدی به دست آورد. صبح روز سوم، ابن عوف در مسجد پیامبر(ص) در جمع مهاجران و انصار حضور داشت که عمار به او هشدار داد اگر مى‏‌خواهد میان مسلمانان شکاف ایجاد نشود، با على (ع) بیعت کند. مقداد نیز سخن او را تایید کرده است. ابن ابى سرح (یکى از بنی امیه) نیز بدو نهیب زده که اگر مى‏‌خواهد میان قریش اختلاف نشود با عثمان بیعت کند. عمّار که راستگوئی او توسط پیامبر اکرم تایید شده بود٬ خطاب به جمع حاضر گفت: خداوند به برکت پیامبر خود ما را گرامى داشت و عزّت بخشید، چرا امر خلافت را از خاندان رسول خدا (ص) بیرون مى‏‌کنید؟! [۸]

عمار با حق است و حق با عمار، عمار گِرد حق می چرخد هرجا که باشد

اینجا اولین آزمونی بود که مسلمانان آن دوره، به آن امتحان شدند. آنان از جایگاه عمار یاسر خبر داشتند و سخن رسول الله(ص) درباره او را شنیده بودند که عمار با حق است و حق با عمار، عمار گِرد حق می چرخد هرجا که باشد.[۹] این خود نشانه آشکاری بود تا مسلمانان در این بزنگاه تاریخی، از مدار حق منحرف نشوند و امامت جامعه را به شایسته‌ترین شخص بدهند. اما شوربختانه به این معیار حق بی‌توجه بودند و با توطئه عبدالرحمان بن عوف، حق را نادیده گرفتند.

علی با حق است و حق با علی است

در این زمان بود که امیرالمؤمنین(ع) برای اثبات شایستگی و برتری خود به خلافت به این سخن پیامبر(ص) استناد کرد که حضرت فرموده: علی با حق است و حق با علی است؛ و از اهل شورا خواست تا بر درستی آن گواهی دهند و آنها نیز گفته او را تأیید کردند.[۱۰] اما همچنان مورد بی‌مهری برخی صحابه قرار گرفت.

پس از بی‌توجهی به سخن امام علی(ع)، عمار و مقداد، عبدالرحمن‌ بن عوف ابتدا از علی(ع) خواست تا متعهد شود که در صورت نیل به مقام خلافت، به کتاب خدا، سیره پیامبر (ص) و ابوبکر و عمر عمل کند. علی(ع) در جواب گفت: «امید آن دارم که در محدوده دانش، توانایی و اجتهاد خود به کتاب خدا و سنت رسول خدا(ص) عمل کنم». سپس عبدالرحمن شرط خود را با عثمان در میان گذاشت و او بلافاصله پذیرفت. عبدالرحمن سه مرتبه این درخواست خود را از امام علی(ع) مطرح کرد ولی هر سه مرتبه، حضرت بر پایبندی به کتاب و سنت و کنار گذاشتن سنت شیخین تأکید کردند. به همین جهت، ابن‌ عوف با عثمان بیعت کرد و عثمان به خلافت انتخاب شد.[۱۱]

معیار حق‌مداری

این سخن امیرالمؤمنین (ع) در اکتفا به کتاب و سنت پیامبر(ص)، حاوی پیام روشنی است که در انتخاب راه رستگاری مسلمانان تعیین کننده است؛ زیرا امام علی(ع) از سوی پیامبر(ص) به عنوان معیار حق‌مداری معرفی شدند و کنارگذاشتن سنت شیخین، بیانگر کج‌تابی‌ای است که در این مسیر پدید خواهد آمد. امیرالمؤمنین(ع) به قیمت از دست دادن خلافت ظاهری، حاضر نشدند که حتی یک گام از کتاب و سنت عقب نشینی کنند و راه را برای اجتهادات و برداشت‌های شخصی شیخین باز گذارند.

این آزمون دیگری است که در بستر تاریخ جاری است و مسلمانان در هر دوره و زمانی، با درنگ در این رویداد، می‌توانند پایبندی خود را به کتاب و سنت محک بزنند و اهل سنت واقعی را تعیین کنند.

 

پانویس:

[۱] یعقوبی، تاریخ یعقوبی، دار صادر، ج۲، ص۱۵۹-۱۶۰؛ ابن‌ عبدالبر، الاستیعاب، ۱۴۱۲ق، ج۳، ص۱۱۵۵-۱۱۵۶؛ مسعودی، مروج الذهب، ۱۴۰۹ق، ج۲، ص۳۲۰-۳۲۱.

[۲] ابن قتیبه الدینوری، الامامة و السیاسة، ۱۴۱۰ق، ج۱، ص۴۲.

[۳] ابن سعد، الطبقات الکبری، ۱۴۱۰ق، ج۳، ص۳۴۴.

[۴] سیوطی، تاریخ الخلفا، ۱۴۱۳ق، ص۱۲۹.

[۵] یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۱۶۰.

[۶] ابن ابی الحدید، شرح نهج‌البلاغه، مصر، ج۱، ص۱۸۸.

[۷] یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۶۰؛ بلاذری، انساب الاشراف، ۱۴۱۷ق، ج۲، ص۲۶۱.

[۸] المقدسى٬ البدء و التاریخ، مکتبة الثقافة الدینیة، ج۵٬ ص۱۹۱ ؛ ابن اثیر٬ الکامل، ۱۳۸۵ق٬ ج۳، ص ۷۰.

[۹] ابن سعد، الطبقات الکبرى، ج ۳، ص ۲۶۲٫

[۱۰] ابن مغازلی، مناقب أهل البیت(ع)، ۱۴۲۷ق، ص۱۸۹.

[۱۱] ابن اثیر، الکامل فی تاریخ، ج ۳، ص ۶۶؛ طبری، تاریخ طبری، ج ۴، ص ۲۳۰-۲۳۳؛ یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص۱۶۲.

 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۰۲ ، ۱۲:۱۳
رسول چگینی
دوشنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۰۸:۱۷ ق.ظ

غصب فدک؛ ثمره رفراندوم یا استبداد؟!

 

در روزهای اخیر سخنانی درباره رابطه رفراندوم و غصب فدک در فضای مجازی منتشر شد که موجب پدیدآمدن برخی ابهامات شده است. در این سخنان بیان شده: «اولین سوء‌استفاده از رفراندوم، در غصب فدک بود». هرچند تمرکز اصلی این سخن، بر ماجرای غصب فدک است، اما به نظر می‌رسد غصب فدک از نگاه گوینده، موضوعیتی نداشته و مراد او غصب خلافت است که به غصب فدک انجامیده است؛ وانگهی اجتماعی که بر خلافت ابوبکر شد، به مراتب بیشتر از اجتماع بر غصب فدک است؛ بنابراین با از بین‌بردن ادعای رفراندوم در خلافت ابوبکر، این ادعا در غصب فدک کأن‌ لم‌یکن خواهد شد.
در ضرورت این پژوهش باید گفت که اگرچه هدف گوینده این سخن، اعلام نامشروع‌ بودن غصب خلافت و فدک است، اما ظاهر این سخن، ظرفیت سوء استفاده مخالفان را دارد و به نوعی، تأییدکننده دیدگاه اهل سنت در مشروعیت خلافت خلفای ثلاثه است؛ زیرا آنان، خلافت و حکومت را حکمی اجتماعی می‌دانند که برآیند آرای عموم مسلمانان است.
آنان تلاش دارند اینگونه القا کنند که خلافت خلیفه اول، بر اثر همه‌پرسی و رفراندوم انجام گرفته و همه مسلمانان با آزادی کامل، خلافت او را پذیرفته‌اند. این در حالی است که با مراجعه به منابع تاریخی، شاهد هستیم که هیچ رفراندوم و همه‌پرسی برای خلافت ابوبکر انجام نگرفته است و نمی‌توان حکومت او را به عنوان حکومت برخاسته از آرای عمومی دانست.

به منظور توضیح این سخن، لازم است نخست با معنای رفراندوم آشنا شویم.

رِفِراندوم یا هَمه‌پُرسی (به فرانسوی Référendum) رأی‌گیری مستقیم از همه اعضای تشکیل‌دهنده یک سازمان یا جامعه است؛ برای رد یا تصویب سیاستی که رهبران یا نمایندگان پیشنهاد کرده‌اند. هدف همه‌پرسی پرهیز از قانون‌گذاری به زیان اکثریت جامعه‌است (آشوری، داریوش، دانشنامه سیاسی (فرهنگ و اصطلاحات و مکتب‌های سیاسی، ص ۲۵). بنابراین رفراندوم دربردارنده مشارکت حداکثر مردم است که ثمره آن ایجاد دموکراسی و مردم‌سالاری است. اگرچه این شیوه دلالتی بر مشروعیت یا حجیت امر مورد اتفاق ندارد، اما از شیوه‌هایی است که در میان جهانیان برگزیده شده است. حال باید دید که آیا از این شیوه در غصب فدک استفاده شده است یا خیر؟

 

غصب فدک؛ نتیجه استبداد

با مراجعه به منابع تاریخی شاهد هستیم که در ماجرای غصب فدک و تصاحب خلاف، هیچ رفراندوم و دموکراسی اتفاق نیفتاد بلکه هرچه بوده، استبداد محض بوده است. با استناد به گزارشات تاریخی دانسته می‌شود خلافت ابوبکر، زمانی که امیرالمؤمنین(ع) و تنی چند از صحابه، سرگرم غسل‌ دادن پیکر پاک رسول الله(ص) بودند، در سقیفه بنی‌ساعده شکل گرفت. سقیفه بنی‌ساعده، بنای مسقفی بود که در سمت غربی مسجد نبوی در کنار چاه بضاعه قرار داشت. از این مکان برای کارهای عمومی و جلسات، استفاده می‌کردند.

وقتی که خبر وفات پیامبر اکرم(ص) در مدینه پخش شد، انصار با شتاب خود را به سقیفه رساندند و درباره این حادثه مهم به گفت‌وگو پرداختند. سعد بن عباده، پیشوای خزرجیان، با حال بیماری و تب، میان گروهی از انصار (اوس و خزرج) در سقیفه بنی‌ساعده نشسته بود و سخن‌گویی از سوی او در فضائل انصار و اولویت آنان بر مهاجران در خلافت سخن می‌گفت. ابوبکر و عمر که مأمور به حضور در «جیش اسامه» بودند، با سرپیچی از این دستور پیامبر(ص)، سفر خود را به تأخیر انداخته و اخبار بیماری پیامبر(ص) را پیگیری می‌کردند (ابن سعد، الطبقات الکبری، ج ۲، ص ۱۴۶).

پس از وفات رسول الله(ص) و اطلاع ابوبکر و عمر از جلسه‌ای که در سقیفه بنی‌ساعده در حال روی‌دادن بود، آنها به همراه ابوعبیده جرّاح، خود را به جمع انصار در سقیفه رساندند. در سقیفه غوغایی به پا بود؛ هر گروه فضیلتی از خویش بیان می‌کرد و خود را از گروه دیگر به امر خلافت محق‌تر می‌دانست. ابوبکر و عمر به دفاع از حق مهاجران برای جانشینی پیامبر(ص) می‌پرداختند. یکی از انصار از فضایل انصار گفت و ابوبکر با ذکر فضایل مهاجرین عنوان نمود که اعراب پس از فوت پیامبر(ص)، تنها از فردی از قبیله خود پیامبر اطاعت خواهند نمود و انصار نمی‌توانند جامعه‌ای که رسول الله(ص) به وجود آورده‌اند را حفظ نماید. حباب ابن منذر از انصار و از مجاهدین بدر پیشنهاد داد که دو امیر یکی از انصار و دیگری از مهاجرین انتخاب شوند. جنجال انتخاب جانشین بالا گرفت تا آن‌جا که حباب بن منذر، بر روی مهاجران شمشیر کشید و سعد بن عباده که نزدیک بود در زیر دست و پا لگدمال شود، ریش عمر را گرفته بود و می‌کشید(طبری، تاریخ طبری، ج۳، ص۲۲۰-۲۲۳).

 

بعد از آن که این کار نتیجه نداد ابوبکر از هر دو گروه خواست تا از اختلاف دوری کنند و به عمر و ابوعبیده جرّاح اشاره کرد و از جمع خواست تا با یکی از آن دو بیعت کنند. در این لحظه عمر گفت که با وجود شخصی چون تو بر ما سزاوار نیست که خلیفه مسلمین شویم. بعد از آنکه سر و صدا و هیجان گروه خوابید عمر از ابوبکر خواست که دستش را جلو بیاورد و با او بیعت نمود. سپس انصار حاضر در آن جمع، در عمل واقع شده انجام گرفته و با ابوبکر بیعت کردند (ابن هشام، السیره النبویه، ج۴، ص۳۰۶-۳۰۸؛ طبری، تاریخ طبری، ج۳، ص۲۰۵-۲۰۶).

 

بیعت اجباری

در این هنگام قبیله بنی‌اسلم که از قبائل بیابان‌نشین بودند که برای تهیه ارزاق و مایحتاج سالیانه خود به مدینه آمده بودند، به جهت وابستگی‌ای که به مهاجران داشتند، پس از اطلاع از خلافت ابوبکر، وارد کوچه‌های مدینه شدند و مردم را به بیعت با ابوبکر اجبار کردند. عمر گفت تا پیش از آمدن بنی اسلم، امیدی به پذیرش خلافت ابوبکر نداشتم اما با دیدن آنها، یقین کردم که موفق خواهیم شد (طبری، تاریخ طبری، ج ۲، ص ۴۵۸).

با این‌که خلافت ابوبکر قطعی شد، ولی گروهی از مهاجران و انصار از بیعت با وی امتناع ورزیدند. نام چند تن از آنان که در منابع آمده، از این قرار است: امیرالمؤمنین علی(ع)، سعد بن عباده، عباس بن عبدالمطلب، فضل بن عباس، زبیر بن عوّام، خالد بن سعید، مقداد بن عمرو، سلمان فارسی، ابوذر غفاری، عمار بن یاسر، براء بن عازب، اُبّی بن کعب، حذیفة بن الیمان، خزیمة بن ثابت، ابو ایوب انصاری، سهل بن حنیف، عثمان بن حنیف، ابوالهیثم بن التیهان، سعد بن ابی وقاص و ابوسفیان بن حرب (تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۱۲۳-۱۲۶؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج ۱ ص ۵۸۸؛ ابن عبدربه، العقد الفرید ج۴، ص۲۵۹-۲۶۰).

همانگونه که ملاحظه می‌کنید، خلافت ابوبکر که غصب فدک را به دنبال داشت، بدون برگزاری هیچ رفراندوم و همه‌پرسی انجام گرفته است؛ به همین جهت بود که عمر گفت: خلافت ابوبکر، کاری بی‌رویه و شتابزده (فلته) بود که خدا مردم را از شرّ آن نگهداشت (طبری، تاریخ طبری، ج ۲، ص ۴۴۶). حتی در این مسیر، اجماع خبرگان و ریش‌سفیدان (اهل حل و عقد) نیز واقع نشد؛ به همین دلیل، علمای اهل سنت تصریح کرده‌اند که برای مشروعیت خلافت، اجماع اهل حل و عقد شرط نیست(جوینى، الإرشاد إلى قواطع الأدلة فی أول الاعتقاد، ص ۱۶۸) و حتی با بیعت یک نفر نیز خلافت منعقد می‌شود؛ آنان این سخن خود را مستند به رویداد خلافت ابوبکر دانسته‌اند که با بیعت عمر شکل گرفت(الإیجی، المواقف، ج۳، ص۵۹۱؛ قرطبی، الجامع لأحکام القرآن، ج ۱، ص ۲۶۹).

نتیجه سخن اینکه در خلافت ابوبکر، همه‌پرسی و انتخاب عمومی وجود نداشت و غصب فدک، ثمره استبدادی بود که حکومت وقت، برای از بین بردن جایگاه اجتماعی و قدرت مالی رقبای خود، اقدام به این کار کردند. بنابراین، ادعای رفراندوم در غصب فدک، سخن نادرستی است که نمی‌توان شاهدی بر آن اقامه کرد.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۸:۱۷
رسول چگینی

یکی از پرسشهایی که در ایام فاطمیه بازپخش می شود، پیرامون چرایی عدم نقل ماجرای شهادت حضرت فاطمه علیهاالسلام در منابع تاریخی متقدم است! برخی با استناد به این سخن که منابع تاریخی نخستین، رویدادی را درباره شهادت حضرت زهرا(س) منعکس نکرده اند، تلاش دارند که شهادت دختر پیامبر(ص) را انکار کنند!

در پاسخ به این پرسش باید گفت:
اگرچه منابع تاریخی نسبت به نقل یکپارچه و دقیق شهادت بخل ورزیده اند، اما هر پژوهشگر تاریخی می تواند با استفاده از شیوه تجمیع مدارک و قرائن، این شهادت را به اثبات رساند؛ زیرا منابع زیادی، گزارشهای مختلفی از رویدادهای پراکنده پیرامون شهادت حضرت فاطمه(س) را به ثبت رسانیده اند. برای نمونه بلاذری (م 270ق) مورخ برجسته اهل سنت می نویسد:

«ان ابابکر أرسل الی علی یرید البیعة، فلم یبایع، فجاء عمر و معه فتیلة. فتلقته فاطمة علی الباب فقالت فاطمة: یابن الخطاب! اتراک محرّقا علیّ بابی؟! قال: نعم، و ذلک اقوی فیما جاء به ابوک.» (بلاذری، انساب الاشراف، ج 1 ص 586)
«ابو بکر به دنبال علی برای بیعت کردن فرستاد چون علی(علیه السلام) از بیعت با ابوبکر سرپیچی کرد، ابوبکر به عمر دستور داد که برود و او را بیاورد ، عمر با شعله آتش به سوی خانه فاطمه(علیها السلام) رفت. فاطمه(علیها السلام) پشت در خانه آمد و گفت: ای پسر خطّاب! آیا تویی که می خواهی درِ خانه را بر من آتش بزنی؟ عمر پاسخ داد: آری! این کار آنچه را که پدرت آورده محکم تر می سازد.»

اما اینکه چرا منابع تاریخی جزئیات این جنایت را نقل نکرده اند، جای تأمل دارد و می توان به دلائل مختلفی برای این استنکاف از نقل دست یافت:

منع کتابت: یکی از فجایع علمی که برای امت اسلامی پدید آمد، عدم ثبت روایات بود. این قانون از زمان خلیفه اول به صورت دستور عمومی در جامعه اعلام شد و همه احادیث و سخنان پیامبر(ص) و دیگران از بین رفت. بدیهی است عدم ثبت روایات پیامبر(ص)، به معنای عدم کتابت سایر حوزه های دینی از جمله رویدادهای تاریخی نیز بوده است؛ زیرا با وجود رواج داشتن گونه های مکتوبی مانند «ایام العرب» پیش از بعثت پیامبر(ص)، انتظار می رفت که برخی رویدادهای برجسته تاریخ پیامبر(ص) نیز ثبت شود اما دستور منع کتابت، امکان هرگونه ثبت رسمی اخبار را غیر ممکن می ساخت.

اغراض و دشمنی‌های سیاسی دستگاه حاکمیت: از مهمترین دلائل عدم نقل یکپارچه وقایع شهادت حضرت زهرا(س)، کینه و اغراض سیاسی بود که در جانب حاکمیت وجود داشت. خلفا به خوبی می دانستند صحابه ای که محضر پیامبر(ص) را درک کرد بودند، بارها از ایشان سخنانی از قبیل «فاطمة بضعة منی، من اغضبها فقد اغضبنی» را شنیده بودند و اگر وقایع مربوط به شهادت حضرت فاطمه(س) در میان مردم شهرت می یافت، پایه های حکومت آنان از سوی صحابه مورد مناقشه قرار می گرفت؛ زیرا در میان صحابه انسان های پرهیزکار و شجاعی وجود داشت که نسبت به حفظ حقوق پیامبر(ص) و اهل بیت ایشان، اهتمام داشتند. اگر صحابه از جزئیات جنایت علیه دختر پیامبر آگاه می شدند، هسته های برانداز در گوشه و کنار مملکت اسلامی شکل می گرفت که اصلی‌ترین شعار حکومت که پاسداشت شریعت نبوی بود را زیر سؤال می بردند. خلفا توانسته بودند دستور صریح پیامبر(ص) مبنی بر خلافت امیرالمؤمنین علی(ع) را با این توجیه که او اکنون جوان است، کنار بگذارند اما به قتل رساندن کسی که پیامبر(ص) بارها بر اجتناب از غضب او هشدار داده بود، توجیه‌بردار نبود. البته این رویکرد در ماجرای شهادت امام حسین(ع) تکرار شد اما در آن زمان به جهت از دنیا رفتن بسیاری از صحابه و پراکنش آنها در اقطاع مختلف سرزمینهای اسلامی و فاصله گرفتن مسلمانان با فرهنگ اصیل اسلامی، توجیه خارجی بودن امام حسین(ع) خریدار داشت و بسیاری به این بهانه به قتل امام حسین(ع) اقدام کردند. انگیزه حاکمان برای عدم نقل برخی رویدادهای چالش برانگیز مانند شهادت حضرت فاطمه(س) در زمان بنی امیه و بنی مروان نیز جاری بود. تنها در ابتدای شکل گیری بنی عباس، امیدی برای نقل بی‌طرفانه تاریخ به وجود آمد که رویگردانی بنی عباس از شعارهای پیش از حکومت، انگیزه آنان را همسو با انگیزه حاکمان پیشین قرار داد و نقل رویدادهای چالش برانگیز را در ورطه نابودی قرار داد. این در حالی است که عوامل زیادی از قبیل شهادت حضرت فاطمه (س) در غیر معرکه نبرد، فاصله‌دار بودن شهادت با زمان وقوع تهدید و آتش زدن خانه، راه را برای منکران شهادت هموار کرده و با جعل و تحریف تاریخ، به دنبال پایمال کردن خون دختر رسول خدا(ص) بودند.

انگیزه‌ها و گرایشات مذهبی تاریخ‌نگاران: از دیگر عوامل تأثیرگذار در عدم نقل جزئیات شهادت حضرت فاطمه(س)، مورخانی هستند که شالوده اولیه منابع تاریخ اسلام را به نگارش در آورده اند. البته این عامل، پیوند عمیقی با اغراض دستگاه حاکمیت دارد؛ زیرا پس از پایان یافتن دوره منع کتابت در سال 99 هجری، علم تاریخ از زمره علوم نوپایی بود که تازه جوانه‌های آن در نوشته های برخی عالمان سر برآورده بود. در این بین، دشواری گردآوری منقولات رویدادهای گذشته و ثبت و ضبط آن با ابزارهای کتابت که تهیه و نگهداری آن، هزینه‌بر بود، کار تاریخنگاری را با موانعی مواجه می ساخت که جز عالمانی که از سوی حکومت مأمور به نگارش بودند، این امر برای غیر وابستگان ساده نبود. شخصیت شناسی تاریخ‌نگاران اولیه مانند عروة بن زبیر (م 94ق)، ابان بن عثمان بن عفان (م 95 – 105ق) در قرن اول؛ ابن شهاب زهری (م 124ق) در قرن دوم؛ ابن هشام (م 218ق)، بلاذری (م 279ق) در قرن سوم و طبری (م 310ق) در ابتدای قرن چهارم، نشان می دهد که جملگی از پیروان عقیده ای بوده اند که نقل شهادت حضرت فاطمه(س)، ناسازگار با عقاید آنان بوده است. ناگفته نماند نقلهای جسته و گریخته ای که از این افراد به دست رسیده، کامل کننده پازل معمای شهادت حضرت فاطمه(س) است. اما تاریخ نگارانی مانند ابن اسحاق (م 150ق)، ابان بن عثمان بجلی (م 170ق)، هشام ابن کلبی (م 204ق)، واقدی (م 207ق) و دیگران که گرایشات غیرهمسو با اندیشه غالب داشته اند و احیاناً به نقل گزارشات مخالف مشهور اقدام می کردند، یا در نقل و انتقالات سبکهای تاریخ نگاری و استنساخ کتب، از گردونه رقابت علمی حذف شده اند. آن چیزی هم که از این افراد باقی مانده یا بی‌ربط به رویدادهای چالشی مانند شهادت حضرت فاطمه(س) است و یا به صورت گزینشی و مدیریت‌شده منعکس شده اند. به همین جهت شاهد هستیم که افرادی مانند بلاذری، ابن قتیبه دینوری، طبری فقط تهدید عمر بن خطاب به آتش زدن خانه و گلایه فاطمه زهرا(س) از عمر را گزارش کرده اند (بلاذری، انساب الاشراف، ج 1 ص 586؛ ابن قتیبه، الامامة والسیاسة، ج 1 ص 30). 

تنها کافی است با مقایسه دو مورخ معاصر و غیر همسو، به تأثیر گرایشات عقیدتی نویسنده در ثبت وقایع تاریخی پی برد. طبری (م 310ق) مورخ برجسته اهل سنت و مسعودی (م 345ق) مورخ و جغرافی‌دان برجسته که گرایشات شیعی داشته، هر دو از یک منطقه رشد کرده اند (طبری از طبرستان و مسعودی از بابل به نقلی) و به مناطق مشترکی مانند حجاز، شام، هند، مصر، بغداد سفر کردند و حتی با یکدیگر نیز دیدار داشته اند و مسعودی از او کسب علم کرده است، اما طبری تنها به ماجرای هجوم و تهدید عمر بن خطاب اشاره می کند (طبری، تاریخ طبری، ج 2 ص 443) ولی مسعودی افزون بر این ماجرا، به آتش زدن خانه و سقط شدن حضرت محسن نیز اشاره کرده است (مسعودی، اثبات الوصیه، ج 1 ص 146). نقش عامل عقیده مورخ در ثبت وقایع تاریخی آنجا پررنگ‌تر می شود که اگرچه طبری کتابچه ای درباره اسناد حدیث غدیر نگاشته است، اما در اصلی ترین کتاب خود که قریب به 40 سال عمر خدا را صرف نگارش آن کرد، هیچ اشاره این به این حدیث نکرده است!
بدیهی است که با از بین رفتن شرائط اختناق مذهبی و با روی کار آمدن دولت های موازی، فرصت بیان حقایق و نگارش لایه های مغفول مانده از تاریخ احیا شد و از سده های چهارم به بعد، نقل جزئیات شهادت حضرت فاطمه (س) در منابع تاریخی ثبت شد.

در نتیجه عوامل بیرونی از قبیل منع کتابت، دشمنی دستگاه حاکمه و گرایشات مورخان نخستین، مهمترین عواملی هستند که مانع از ثبت رویداد شهادت حضرت فاطمه (س) بوده اند. اگر با این پیش‌فرض به سراغ منابع تاریخی برویم، متوجه می شویم که خرده‌گزارشهای پیرامون این واقعه مانند روایات هجوم و تهدید به آتش زدن خانه حضرت فاطمه (س)، بسیار ارزشمند است و به عنوان فَکت تاریخی، اثبات کننده یک جنایت فراموش نشدنی خواهد بود.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ دی ۰۱ ، ۰۹:۱۸
رسول چگینی