وبلاگ شخصی رسول چگینی

جستارهایی در تاریخ اسلام | امامت اهل بیت علیهم السلام | نقد وهابیت |

وبلاگ شخصی رسول چگینی

جستارهایی در تاریخ اسلام | امامت اهل بیت علیهم السلام | نقد وهابیت |

پیوندها

۱۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عمر بن خطاب» ثبت شده است

یکی از فضائلی که برای امیرالمؤمنین علی علیه السلام نقل شده است، مقام عین الله ایشان است. در زیارت ششم از زیارتهایی که در کنار قبر مطهر ایشان خوانده میشود این عبارت آمده است:

السلام‏ عَلَیْکَ یا عَیْنَ اللَّهِ النَّاظِرَةَ، وَ یَدَهُ الباسِطَةَ وَ اُذُنَهُ الْواعِیَةَ

سلام بر تو ای درب خداوند،‌ سلام بر تو ای چشم نگارنده خداوند و دست گسترده او، و گوش شنوای او.

نکته قابل توجه اینکه این فضیلت در منابع اهل سنت نیز نقل شده است، آنهم توسط عمر بن خطاب!

در کتاب (الریاض النضره فی مناقب العشره) تألیف محب الدین طبری متوفای ۶۹۴ هجری، از محدثان حجاز و شیخ شافعیان در مکه که به نقل فضائل عشره مبشره (بر مبنای عقیده اهل سنت) پرداخته، به این اعتراف عمر بن خطاب اشاره می کند.

در این نقل تاریخی آمده است:
کان عمر حاجا، فجاءه رجل قد لطمت عینه، فقال: من لطم عینک؟ قال: علی بن ابی طالب. فقال: لقد وقعت علیک عین الله؛ و لم یسأل ما جری منه و لم لطمه. فجاءه علی والرجل عند عمر، فقال علی: هذا الرجل رأیته یطوف و هو ینظر الی الحرم فی الطواف، فقال عمر: لقد نظرت بنور الله.

عمر به حج رفته بود، مردی نزد او آمد که [سیلی خورده بود و ] چشمش زخمی شده بود، عمر گفت: چه کسی چشم تو را زخمی کرده؟ مرد گفت: علی بن ابی طالب. پس عمر گفت: به یقین چشم خدا تو را دیده است؛ و دیگر نپرسید چه اتفاقی افتاده و چرا حضرت علی او را زخمی کرده است. پس علی به نزد عمر آمد در حالی که آن مرد در کنار عمر بود، پس علی گفت: این مرد را دیدم که هنگام طواف به نوامیس مردم نگاه می کند، پس عمر گفت: به یقین تو با نور خدا نگاه کرده ای.

محب الدین طبری، ریاض النضره فی المناقب العشره، ج ۳ ص ۱۶۴.

توضیح اینکه: اینگونه تعبیرات، شبیه جملة «روح الله» برای حضرت عیسی علیه السّلام است، که به منظور «اضافه تشریفی» گفته می‌شود، نه اینکه منظور، آن باشد که خدا، روح یا دست و چشم دارد.

صلی الله علیک یا عین الله الناظره یا علی بن ابی طالب روحی لک الفداء

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۰۳ ، ۰۸:۴۸
رسول چگینی
يكشنبه, ۲۶ آذر ۱۴۰۲، ۰۹:۱۴ ق.ظ

الگوریتم اثبات تاریخی یک حقیقت مکتوم!

 

دستیابی به حقیقت از آرزوهای دیرین بشر است که در مسیر جستجوی آن، روشهای گوناگونی را کشف کرده و به کار بسته است. به هر میزان که بر اهمیت آن حقیقت افزوده شود، شیرینی آگاهی از آن زیاده می گردد و هرچه داده‌های پیرامون آن نایاب باشد، دسترسی به آن حقیقت دشوارتر است.

تاریخ به‌ مثابه علمی که گذشته بشر را بازگو می‌کند، روشهای متعددی برای بازیابی حقایقِ ناپیدا پیش روی حقیقت‌جویان قرار داده است.

استفاده از فَکت‌ها، تحلیل داده‌ها و کنار هم قرار دادن شواهد و قرائن، شیوه مرسومی است که تلألؤ نور حقیقت را از زیر صفحات کتمان و تحریف نمایان می سازد.

اگرچه امروزه ابعاد سترگی از تاریخ پر فروغ اسلام بر اندیشه محققان سایه افکنده است، اما همچنان زوایای پنهانی وجود دارد که جز از مسیر کاوش‌های تاریخی، راهی برای درک حقایق آن بُرهه فراهم نیست.

بازیابی حقیقت از طریق کاوش تاریخ

منابع تاریخی، بهترین گنجینه ای است که ارتباط انسان با گذشته را برقرار ساخته است؛ اما منابع متقدم تاریخ اسلام مانند تواریخ سایر ملل که اغراض و انگیزه‌های مَسندنشینان در نحوه نگارش آن تأثیرگذار بوده، دستخوش ناملایمات شده و نارسا در انعکاس همه حقایق، با کتمان و حذف و تحریف رویدادها دست‌وپنجه نرم کرده است.

اینکه «تاریخ را همواره قوم پیروز نوشته است»، واقعیت دردناکی است که نه به نحو عام استغراقی اما در موارد زیادی قابل ادراک است.

پژوهشگران، سنگینیِ وظیفة بازیابی حقیقت در موضوعات مکتوم تاریخی را بر دوش خود احساس می‌کنند؛ وظیفه‌ای که جز از راه کاوش تاریخی، تدارک دیده نمی‌شود.

یکی از مهمترین موضوعات چالش برانگیز در طول تاریخ، ره‌گیری جرم و جنایاتی است که به صورت غیر رسمی و مخفیانه انجام شده است.

دشواری آگاهی از حقیقتِ امر در این موضوعات، آنجا مضاعف می‌شود که این جنایات، به دستورِ حاکمان یا نزدیکانِ دربار و یا به دست اعضای تأثیرگذار یک حکومت و قدرتِ بَرمَسند انجام شده باشد؛ زیرا  قلم‌به‌دستان فراوان با مهارتِ خاصی که در واژگونی حقایق کسب کرده‌اند، تاریخ را آنگونه که «باید» نوشته‌اند نه آنگونه که «هست».

شهادت حضرت فاطمه (س)؛ حقیقت مکتوم

ماجرای شهادت حضرت فاطمه (س) نیز از رویدادهایی است که در طول تاریخ تلاشهای زیادی برای مخفی نگاه داشتن آن وجود داشته است؛ زیرا این جنایت به دستور خلیفه وقت و توسط عاملان حکومت، علیه تنها یادگار مهمترین شخصیت حکومتی انجام گرفته است که حاکمان بعدی خود را جانشین او می دانستند.

با آشکار شدن حقیقت، پایه های مشروعیت جانشینان با چالش های جدی مواجه می‌شده است؛ بنابراین، انگیزه‌های زیادی برای کتمان و انکار این جنایت وجود داشته است.

سازوکار اثبات شهادت حضرت فاطمه (س)

برای اثبات شهادت حضرت زهرا (س) ضروری است که نکاتی را محفوظ داشت:

اول: شهادت حضرت زهرا (س) در معرکه نبرد واقع نشده است بلکه بر اثر صدماتی بوده که در ماجرای هجوم به درِ خانه ایشان برای اخذ بیعت از امیرالمؤمنین (ع) و سایر ساکنان خانه وارد شده است. بنابراین، شهادت ایشان با شهادت حمزه سید الشهداء، عمار یاسر و دیگران که نحوه قتل آشکار است، تفاوت دارد.

در نتیجه، نباید توقع داشت که صراحت موجود در گزارش قتلهای شهدا برای شهادت حضرت زهرا (س) وجود داشته باشد.

دوم: اثبات شهادت حضرت زهرا (س)، از مسیر اثبات ارتباط میان جنایت‌های هنگام هجوم با وفات حضرت زهرا (س) فراهم می‌شود. بدیهی است تلاشهای عالمان برای اثبات این ارتباط، به جهت فقدان دانش کافی و تجهیزات مورد نیاز در زمان وقوع شهادت است.

اگر این اتفاق در دهه‌های اخیر واقع می‌شد، به لطف تکنولوژی و آزمایشهای موجود، انکار این جنایت غیرممکن می‌بود.

سوم: به میزان فاصله ای که از وقوع جنایت تا وفات، بازه زمانی ایجاد شود، اثبات ارتباط میان این دو دشوارتر می شود؛ زیرا این فاصله زمانی، زمینه برای انکار ارتباط میان جنایت با وفات را برای دست‌اندرکاران آن فراهم می‌سازد.

چهارم: بروز فاصله زمانی، تأثیری در حکم قتل ندارد. علمای اهل سنت و شیعه تصریح کرده اند که اگر کسی بر اثر صدماتی که در معرکه می بیند، بعدها از دنیا برود (ارتثاث)، بر او عنوان شهید اطلاق می شود و اگر خارج از معرکه این اتفاق افتد، حکم قصاص از قاتل او ساقط نمی شود (الجزیری، الفقه على المذاهب الأربعة ومذهب أهل البیت، ج ٥ ص ٤١٦).

پنجم: راه اثبات قتل در فقه اسلامی بر چهار شیوه است: ۱- اعتراف قاتل؛ ۲- شهادت شاهدان؛ ۳- قسم خوردن تعداد معین؛ ۴- علم قاضی. بنابراین، حتی اگر سه راه نخست برای اثبات شهادت مهیا نشود، علم کسی که آگاه به قواعد شرعی است نیز برای اثبات شهادت کفایت می کند. این علم با استناد به قرائن و شواهدی پیرامون آن واقعه به دست می آید.

بازخوانی ماجرای هجوم

با نظرداشت موارد پیش‌گفته می‌توان اینگونه استنباط کرد:

همه تاریخ نگاران اجماع دارند که حضرت فاطمه (س) در سال یازدهم هجری دنیا را ترک کردند. شیعیان آن را حدود سه ماه (۷۵ تا ۹۵ روز) و اهل سنت شش ماه پس از وفات رسول الله (ص) می‌دانند. درباره سن حضرت هنگام وفات نیز اختلاف وجود دارد که این اختلاف به جهت اختلاف در تاریخ ولادت ایشان است.

اهل سنت ولادت حضرت را پنج سال قبل از بعثت، و شیعه پنج سال پس از بعثت می دانند. در هر صورت، ایشان هنگام وفات بین ۱۸ تا ۲۸ سال داشته اند؛ یعنی کمتر از سی سال و در سنین جوانی به سر می بردند.

عالمان اهل سنت در موضوع وفات حضرت فاطمه (س)، از رویدادهای زمان حیات پیامبر (ص) تا نحوه تشییع و دفن ایشان سخن گفته اند، اما درباره علت وفات حضرت، حرفی به میان نمی آورند.

آنان گفته اند که پیامبر (ص)، حضرت فاطمه (س) را خواندند و با هم صحبت خصوصی کردند، حضرت کمی گریان و سپس خندان شدند، وقتی از ایشان علت آن پرسیده شد، فرمودند: پیامبر (ص) خبر داد که به زودی از دنیا وفات می‌کند و من اولین کسی از خاندان پیامبر (ص) هستم که به ایشان ملحق می‌شود.» (مسلم نیشابوری، صحیح مسلم، بیروت، دار إحیاء التراث العربى، ج ۴ ص ۱۹۰۴).

وقایع روز وفات حضرت فاطمه (س) را نیز بازگو کرده‌اند که حضرت از ام سلمه خواستند که برای انجام غسل به ایشان کمک کند و سپس لباس پاکیزه‌ای پوشیدند و گفتند که امروز از دنیا می‌روند و این اتفاق افتاد. (احمد بن حنبل شیبانی، مسند احمد، بیروت، مؤسسة الرسالة، ۱۴۲۱ هـ.، ج ۴۵ ص ۵۸۷).

حتی ماجرای دفن شبانه (بخارى، محمد بن اسماعیل، صحیح البخاری، دار طوق النجاة، ۱۴۲۲ هـ.، ج ۵ ص ۱۳۹) و استفاده از تابوت برای تشییع جنازه (ذهبی، محمد بن احمد، سیر أعلام النبلاء، بیروت، مؤسسة الرسالة، سوم، ۱۴۰۵ هـ.، ج ۱ ص ۵۴) نیز نقل شده است.

اما هرگاه از آنان درباره علت وفات حضرت فاطمه (س) پرسیده می‌شود، نهایت حرفی که زده می‌شود اینکه می‌گویند به جهت حزن و اندوه شدید به جهت فراق پیامبر خدا (ص) از دنیا رفتند (https://www.islamweb.net/ar/fatwa/35852/).

با توجه به اینکه حضرت فاطمه (س) هنگام شهادت در سنین جوانی به سر می‌بردند و منابع حدیثی و تاریخی هیچ بیماری یا اتفاق دیگری که منجر به وفات حضرت باشد را نقل نکرده‌اند، بنابراین، باید با واکاوی رویدادهای زندگی حضرت، همه احتمالات را مورد نظر قرار داد.

بر اساس آنچه که در منابع اهل سنت منعکس شده است، گروهی که عمر بن خطاب سردسته آنان بود، برای بیعت گیری از امیرالمؤمنین (ع) و افرادی که در خانه ایشان مستقر بودند، به آن خانه هجون بردند.

از گفتگوی میان عمر بن خطاب با حضرت فاطمه (س) فهمیده می‌شود که ایشان در مواجهه با دسته عمر بن خطاب، به مقابل در آمدند. ابن ابی شیبه (م ۲۳۵ق) می گوید: «هنگامى که مردم با ابوبکر بیعت کردند، علی و زبیر در خانه فاطمه به گفتگو و مشاوره پرداخته بودند، این خبر به عمر بن خطاب رسید.

او به خانه فاطمه آمد، و گفت: اى دختر رسول خدا! محبوب‌ترین فرد نزد ما پدر تو است و پس از او خودت!!! ولى سوگند به خدا این محبت مانع از آن نیست که اگر این افراد در خانه تو جمع شوند من دستور دهم خانه را بر آن‌ها بسوزانند.» (ابن أبی شیبه، عبدالله، المصنّف فی الأحادیث والآثار، ریاض، مکتبة الرشد، ۱۴۰۹ هـ.، ج ۷ ص ۴۳۲).

آنها با خود فتیله آتش نیز همراه آورده بودند (بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، بیروت، دار الفکر، ۱۴۱۷ هـ، ج ۱ ص ۵۸۶).

منابع زیادی این هجوم و تهدید به آتش زدن خانه حضرت زهرا (س) اشاره کرده‌اند؛ ولی درباره اینکه پس از آن چه اتفاقی افتاد، منابع تاریخی بخل‌ورزی کرده‌اند.

شاه‌کلید دستیابی به علت شهادت حضرت فاطمه (س) در رویدادهای این لحظه است. طبری (م ۳۱۰ق) بدون ذکر جزئیات، گلاویز شدن عمر بن خطاب با زبیر بن عوام را منعکس کرده (طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری بیروت، دار التراث، ۱۳۸۷ هـ.، ج ۳ ص ۲۰۲) و مقاتل بن عطیه (م ۵۰۵ق) آتش زدن در خانه را گزارش کرده است (مقاتل بن عطیه، الامامة و الخلافة، بیروت،موسسة البلاغ، ص۱۶۰ و ۱۶۱).

در نهایت عمر بن خطاب توانست آنان را برای بیعت کردن نزد ابوبکر ببرد (ابن عبد ربه، العقد الفرید، بیروت، دار الکتب العلمیة، ۱۴۰۴ هـ، ج ۵ ص ۱۳).

بنابراین، آنچه مسلم است اینکه عمر بن خطاب پس از تهدید، به وسیله مشعلی که در دست داشت، درِ خانه حضرت زهرا (س) را آتش زده است و این باعث شده که اهالی خانه به مقابل خانه آیند و با عمر بن خطاب درگیر شوند.

در نهایت عمر بن خطاب اعضای خانه را برای بیعت کردن نزد ابوبکر برد. هیچ گزارشی از مقابله نظامی امیرالمؤمنین (ع) با عمر بن خطاب وجود ندارد.

همچنین هیچ سندی موجود نیست که عمر بن خطاب، کفاره قسم خود مبنی بر آتش زدن خانه را پرداخته باشد؛ در نتیجه، آتش زدن خانه محقق شده است.

قرائن و شواهد برون متنی

اما در این میان، منابع اهل سنت نسبت به واکنش حضرت زهرا (س) و اقدامات ایشان در برابر هجوم عمر بن خطاب چندان آشکار سخن نگفته‌اند. به همین دلیل باید به سراغ قرائن و شواهد دیگر رفت. یکی از ابهامات اصلی وقتی به وجود می‌آید که متوجه می‌شویم ابوبکر، هنگام مرگ از عملی پرده برداشته که چندان در منابع اهل سنت منعکس نشده است.

او می‌گوید: «من به چیزی تأسف نمی‌خورم، مگر بر سه چیز که انجام دادم و سه چیزی که انجام ندادم و سه چیزی که کاش از رسول خدا (ص) می‌پرسیدم: دوست داشتم خانۀ فاطمه را هتک حرمت نمی‌کردم هر چند برای جنگ بسته شده شود…» (طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، بیروت، دار التراث، دوم، ۱۳۸۷ هـ.، ج ۳ ص ۴۳۰).

مراد او از هتک حرمت خانه فاطمه (س) چیست؟ اگر رویداد هجوم به خانه حضرت زهرا (س)، به بیعت گیری از اعضای خانه ختم شده باشد، این چندان موضوع مهمی نیست که ابوبکر در لحظات آخر عمر، از انجام آن پشیمان شده باشد. حتماً اتفاق مهمتری افتاده است که اینگونه خلیفه را به تأسف واداشته است.

قرینه دیگر، قهر حضرت فاطمه (س) با ابوبکر تا پایان عمر است. بخاری (م ۲۵۶ق) می گوید حضرت فاطمه (س) تا زمانی که زنده بودند، با ابوبکر سخن نگفتند و وصیت کرد پس از مرگ، او را شبانه دفن کنند و ابوبکر را از این ماجرا باخبر نسازند (بخارى، محمد بن اسماعیل، صحیح البخاری، دار طوق النجاة، ۱۴۲۲ هـ.، ج ۵ ص ۱۳۹).

همچنین ابن قتیبه دینوری (م ۲۷۶ق) نقل کرده که حضرت فاطمه (س) به ابوبکر گفته است که در هر نماز او را نفرین می کند. (ابن قتیبه دینوری، الامامة والسیاسة، بیروت، دار الکتب العلمیة، ۱۴۱۸هـ، ج ۱ ص ۱۷).

این گزارشات نیز بیانگر رویداد مهمی است که در ماجرای بیعت گیری اتفاق افتاده است؛ اما منابع اهل سنت، نسبت به آن سکوت کرده‌اند. در اینجا باید به سراغ منابع دیگر رفت تا به حقیقت ماجرا پی برد.

محسن بن علی (ع)؛ سند مظلومیت

مسعودی (م ۳۴۵ق) تاریخ‌نگار برجسته نقل کرده که «به فاطمه هجوم آورده و درب خانه او را آتش زدند و او را به زور از آن بیرون آوردند و سرور زنان را با در چنان فشار دادند که سبب سقط محسن گردید.» (علی بن الحسین مسعودی، اثبات الوصیة،  قم، انصاریان، ۱۳۸۴ش، ص۱۴۶).

ابن ابی دارم (م ۳۵۲ق) نیز بر این باور بود که «عمر به فاطمه لگد زد که سبب سقط محسن گردید.» (ذهبی، محمد بن احمد، سیر أعلام النبلاء، بیروت، مؤسسة الرسالة، سوم، ۱۴۰۵ هـ.، ج ۱۵ ص ۵۷۸).

منابع شیعه نیز هم‌داستان با یکدیگر، به ماجرای سقط محسن فرزند حضرت فاطمه (س) اشاره کرده‌اند؛ برای نمونه شیخ طوسی (م ۴۶۰ق) می‌گوید: « اختلافی بین شیعیان نیست که عمر بن الخطاب بر شکم فاطمه (س) ضربت وارد آورد تا آنکه فرزندش را سقط کرد و آن فرزند محسن نامیده شد.

روایت در این باره نزد شیعیان مشهور است.» (طوسی، محمد بن حسن، تلخیص الشافی، قم، انتشارات المحبین، ۱۳۸۲ ش، ج ۳ ص ۱۵۶).

با توجه به اینکه انگیزه های فراوانی در عدم نقل این ماجرا در منابع برای اهل سنت وجود دارد، ذکر نشدن آن نمی‌تواند دلیل واقع نشدن آن باشد؛ زیرا افزون بر اینکه پذیرش این ماجرا، درهم شکننده مبانی فکری خلافت خلفا است، قرائن و شواهد متقنی وجود دارد که نمی‌توان به آنها بی توجه بود.

بنابراین، حضرت فاطمه (س) هنگام هجوم عمر بن خطاب، مورد صدمات شدیدی قرار گرفتند به نحوی که فرزند ایشان سقط شد. حتی اگر هیچ صدمه ای نیز وارد نشده بود، همین سقط جنین به تنهایی بر وقوع جنایت دلالت دارد.

برای نمونه وقتی عمر بن خطاب، زن بارداری را برای محاکمه نزد خود خواند، آن زن از ترس مواجهه با عمر بن خطاب، بچه خود را سقط کرد. امیرالمؤمنین (ع) نیز عمر بن خطاب را به پرداخت دیه آن جنین محکوم کرد (عبدالرزاق صنعانی، المصنف، بیروت، المکتب الإسلامی، دوم، ۱۴۰۳هـ، ج ۹ ص ۴۵۸).

بی‌تردید سقط شدن فرزند، دارای تبعات جسمی خطرناکی است که می‌تواند یک بانو را از پای درآورد به همین دلیل بود که زینب دختر هاله بنت خویلد، ۶ سال پس از سقط جنین بر اثر ترس، شهید نامیده شد (ابن کثیر دمشقی، إسماعیل بن عمر، البدایة والنهایة، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، ۱۴۰۸ هـ.، ج ۵ ص ۳۲۹).

نتیجه برداشت های فوق اینکه حضرت فاطمه (س) هنگام هجوم عمر بن خطاب به درِ خانه ایشان، مورد صدمات شدیدی واقع شدند به نحوی که فرزند ایشان سقط شد و بر اثر این صدمات، حضرت حدود ۳ یا ۶ ماه بعد از دنیا رفتند. فاصله زمانی میان وقوع صدمه با زمان وفات هیچ تأثیری در حکم قتل ایشان ندارد و شهیده بودن حضرت فاطمه (س) انکار ناشدنی است.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۰۲ ، ۰۹:۱۴
رسول چگینی
دوشنبه, ۲۰ آذر ۱۴۰۲، ۰۹:۱۷ ق.ظ

«سقیفه نگاری» در طول تاریخ

 

اصطلاح «سقیفه» در علم کلام به ماجرای غصب خلافت امیرالمؤمنین (ع) پس از وفات پیامبر خدا (ص) اشاره دارد. در این رویداد، هنگامی که امیرالمؤمنین (ع) و برخی دیگر از صحابه مشغول تدارک مراسم تدفین رسول الله (ص)  بودند، عده‌ای از انصار به رهبری سعد بن عباده بزرگ قبیله خزرج، در سقیفه بنی‌ساعده جمع شدند تا برای انتخاب جانشین پیامبر(ص) تصمیم بگیرند. به نظر برخی تاریخ‌نگاران، این اجتماع انصار، فقط برای تعیین حاکمی برای شهر مدینه بوده است؛ اما با ورود برخی از مهاجران به جلسه، مجادلات به سمت تعیین جانشین پیامبر (ص) برای رهبری تمام مسلمانان تغییرمسیر داد و در نهایت، با ابوبکر به عنوان خلیفه مسلمانان بیعت شد. بنابر نقل منابع تاریخی، به جز ابوبکر که از طرف مهاجران سخن می‌گفت، عمر بن خطاب و اَبوعُبَیده جَرّاح نیز در سقیفه حاضر بوده‌اند.

این در حالی است که به نوشته تاریخ‌نگاران، انتخاب ابوبکر مورد پذیرش عمومی نبوده است. پس از این واقعه افرادی مانند امام علی (ع)، حضرت فاطمه زهرا (س)، فضل و عبدالله پسران عباس عموی پیامبر (ص) و نیز برخی اصحاب معروف پیامبر (ص) مانند سلمان فارسی، ابوذر غفاری، مقداد بن عمرو، زبیر بن عوام و حذیفة بن یمان به برگزاری شورای سقیفه و نتیجه آن اعتراض کردند. 

از دیدگاه شیعه، واقعه سقیفه و نتایج آن را بر خلاف سخنان پیامبر (ص) مبنی بر جانشینی امام علی (ع) به‌ویژه در غدیر خم است به همین جهت همواره از این رویداد به عنوان منشأ شکل گیری تفرقه در امت اسلامی یاد می کنند.

در منابع تاریخی واقعه سقیفه گزارش شده است. همچنین آثاری نیز برای بررسی و تحلیل آن نوشته شده است و نیز مستشرقانی مانند هنری لامنس، کایتانی و ویلفرد مادلونگ در تألیفاتی به نقل و بررسی واقعه سقیفه پرداخته‌اند. کتاب The succession to Muhammad (جانشینی محمد) اثر مادلونگ و نظریه مثلث قدرت از هنری لامنس از معروف‌ترین آن‌ها هستند.

عالمان فراوانی در طول تاریخ برای مخفی نماندن حقیقت، نسبت به رویدادهای سقیفه به روشنگری علمی پرداخته اند و تا کنون کتابهای زیادی در این موضوع نوشته شده است. اهمیت این موضوع تا بدانجا است که می توان آثار زیادی را مشاهده کرد که از واژه «سقیفه» در نام آن کتاب استفاده شده است. در ادامه به مهمترین کتابهایی که با موضوع و عنوان «سقیفه» به رشته تحریر درآمده اند، اشاره می شود:

1- کتاب السقیفه: سلیم بن قیس کوفی (م 76ق).
2- کتاب السقیفه: ابو مخنف ازدی (م 157ق).
3- کتاب السقیفه وبیعه أبی بکر: محمد بن عمر واقدی (م 207ق).
4- کتاب السقیفه: أبو عیسی الوراق محمد بن هارون (م 247ق).
5- السقیفه: عمر بن شَبَّة بن عبیده بن ریطه النمیری البصری (م 262ق).
6- کتاب السقیفه: إبراهیم بن محمد بن سعید الثقفی (م 283ق).
7- السقیفه: أبوصالح السلیلی بن أحمد بن عیسی بن شیخ الحسالی أو السائی، مؤلف ناشناخته (قرن سوم).
8- کتاب السقیفه وفدک: أبو بکر أحمد بن عبد العزیز الجوهری (م 323ق).
9- رساله السقیفه وشأن الخلافه: أبو حامد أحمد بن بشر بن عامر المروزی (م 362ق).
10- حدیث السقیفه: أبو حیان علی بن محمد التوحیدی (م 380ق).
11- لوامع السقیفه والدار والجمل والصفین والنهروان: عبیدالله بن عبدالله السعدآبادی (م قرن پنجم).
12- لوامع السقیفه والدار والجمل وصفین: أبو عبدالله الحسین ابن محمد الحلوانی (قرن پنجم).
13- کامل البهائی که به نام «کامل السقیفه» نیز شناخته می شود: عماد الدین الحسن بن علی بن محمد بن علی الطبری (م قرن هفتم).
14- سقیفهء بنی ساعده: «فارسی» بدون ذکر نام مؤلف.
15- الرد علی رد السقیفه: سید أمیر محمد ابن سید مهدی موسوی الکاظمی القزوینی.
16- سقیفه بنی ساعده: «فارسی» فهیم السلطان قدس شریفی.
17- سقیفه سخیفه، یا بطلان إجماع وشوری: «فارسی» عباس راسخی نجفی.
18- السقیفه: محمد رضا مظفر (م 1383ق).
19- سقیفه واختلاف در تعیین خلیفه: «فارسی» سحاب بن محمد زمان التفرشی.
20- علی هامش السقیفه: محمد جواد الغبان.
21- السقیفه أم الفتن: دکتر جواد جعفر الخلیلی (م 1419ق)
22- مؤتمر السقیفه: دکتر محمد التیجانی.

خداوند همه عالمان دین که در راستای روشنگری حقایق تلاش کرده اند را در دنیا و آخرت سعادتمند بگرداند.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۰۲ ، ۰۹:۱۷
رسول چگینی
يكشنبه, ۲۵ تیر ۱۴۰۲، ۱۲:۱۳ ب.ظ

شناخت راه حق در شورای شش نفره‌ی خلیفه دوم

 

روزهای پایانی ماه ذی الحجه یادآور یکی از رخدادهای تاثیرگذار در تاریخ اسلام است که هر انسان منصف و خردمندی با بازخوانی آن، به نشانه‌ای از نشانه‌های راه درست خواهد یافت.

این ایام، دربردارنده دو آزمون سترگ است؛ یکی برای مسلمانان سال ۲۳ هجری قمری و دیگری برای همه مسلمانان در طول تاریخ.

بر اساس گزارش‌های تاریخی، عمر بن خطاب در ۲۶ یا ۲۷ ذی‌حجّه سال ۲۳ق در ۶۰ یا ۶۳ سالگی به دست ابولؤلؤ غلام مغیرة بن شعبه به قتل رسید. براساس برخی منابع، او در ۲۷ ذی‌حجّه مجروح و پس از سه روز در ۳۰ ذی‌الحجه از دنیا رفت.[۱] عمر در بستر بیماری به فکر تعیین جانشین پس از خود افتاد و می‌گفت که اگر معاذ بن جبل، ابوعبیده جراح و سالم مولی حذیفه زنده بودند، خلافت را به آنها می‌سپردم؛[۲] اما چون این افراد درگذشته بودند، عمر برای تعیین خلیفه پس از خود، شیوه‌ای نو مطرح کرد.[۳]

عمر بن‌ خطاب بر خلاف روش تعیین ابوبکر (بیعت) و خودش (استخلاف) برای خلافت، شورایی متشکل از ۶ نفر را انتخاب کرد تا یکی را از میان خود به‌عنوان خلیفه برگزینند.

اعضای این شورا عبارت بودند از علی بن ابی طالب(ع)، عثمان بن عفان، طلحة بن عبیدالله، زبیر بن عوام، سعد بن ابی وقاص و عبدالرحمن بن عوف.[۴]

اگرچه فقط ظاهر این عمل، به صورت مشورتی بود اما در واقع، ترکیب شورا به گونه‌ای مهندسی شده بود که به انتخاب عثمان می‌انجامید، زیرا عمر تعیین کرده بود که اگر به نظر واحدی نرسیدند و ۲ گروه ۳ نفره، نظر متفاوتی درباره شخصی داشتند، رأی گروهی پذیرفته شود که عبدالرحمان در آن است.[۵]

طبق پیش‌بینی امام علی(ع)، سعد با پسرعموی خود عبدالرحمان مخالفت نمی‌کرد و عبدالرحمان که شوهرخواهر عثمان بود، به او رأی می‌داد. در این‌صورت اگر طلحه و زبیر هم با علی (ع) موافق می‌بودند، فایده‌ای نداشت؛ چراکه عبدالرحمان در گروه طرفدار عثمان بود.[۶]

غیر از مهندسی خروجی شورا، حق آزادی در انتخاب نیز در این شورا وجود نداشت؛ زیرا این شش نفر مجبور بودند کسی را از میان خود به عنوان خلیفه تعیین کنند و اگر در مدت سه روز به نتیجه نمی‌رسیدند، طبق دستور عمر، آنها را توسط لشکری که با ۵۰ نفر در اطراف محل شورا بودند، گردن می‌زدند.[۷]

در این مدت، اعضای شورا به ویژه عبدالرحمان بن عوف به گفتگو با مسلمانان می‌پرداخت تا دیدگاه آنان را درباره خلیفه بعدی به دست آورد. صبح روز سوم، ابن عوف در مسجد پیامبر(ص) در جمع مهاجران و انصار حضور داشت که عمار به او هشدار داد اگر مى‏‌خواهد میان مسلمانان شکاف ایجاد نشود، با على (ع) بیعت کند. مقداد نیز سخن او را تایید کرده است. ابن ابى سرح (یکى از بنی امیه) نیز بدو نهیب زده که اگر مى‏‌خواهد میان قریش اختلاف نشود با عثمان بیعت کند. عمّار که راستگوئی او توسط پیامبر اکرم تایید شده بود٬ خطاب به جمع حاضر گفت: خداوند به برکت پیامبر خود ما را گرامى داشت و عزّت بخشید، چرا امر خلافت را از خاندان رسول خدا (ص) بیرون مى‏‌کنید؟! [۸]

عمار با حق است و حق با عمار، عمار گِرد حق می چرخد هرجا که باشد

اینجا اولین آزمونی بود که مسلمانان آن دوره، به آن امتحان شدند. آنان از جایگاه عمار یاسر خبر داشتند و سخن رسول الله(ص) درباره او را شنیده بودند که عمار با حق است و حق با عمار، عمار گِرد حق می چرخد هرجا که باشد.[۹] این خود نشانه آشکاری بود تا مسلمانان در این بزنگاه تاریخی، از مدار حق منحرف نشوند و امامت جامعه را به شایسته‌ترین شخص بدهند. اما شوربختانه به این معیار حق بی‌توجه بودند و با توطئه عبدالرحمان بن عوف، حق را نادیده گرفتند.

علی با حق است و حق با علی است

در این زمان بود که امیرالمؤمنین(ع) برای اثبات شایستگی و برتری خود به خلافت به این سخن پیامبر(ص) استناد کرد که حضرت فرموده: علی با حق است و حق با علی است؛ و از اهل شورا خواست تا بر درستی آن گواهی دهند و آنها نیز گفته او را تأیید کردند.[۱۰] اما همچنان مورد بی‌مهری برخی صحابه قرار گرفت.

پس از بی‌توجهی به سخن امام علی(ع)، عمار و مقداد، عبدالرحمن‌ بن عوف ابتدا از علی(ع) خواست تا متعهد شود که در صورت نیل به مقام خلافت، به کتاب خدا، سیره پیامبر (ص) و ابوبکر و عمر عمل کند. علی(ع) در جواب گفت: «امید آن دارم که در محدوده دانش، توانایی و اجتهاد خود به کتاب خدا و سنت رسول خدا(ص) عمل کنم». سپس عبدالرحمن شرط خود را با عثمان در میان گذاشت و او بلافاصله پذیرفت. عبدالرحمن سه مرتبه این درخواست خود را از امام علی(ع) مطرح کرد ولی هر سه مرتبه، حضرت بر پایبندی به کتاب و سنت و کنار گذاشتن سنت شیخین تأکید کردند. به همین جهت، ابن‌ عوف با عثمان بیعت کرد و عثمان به خلافت انتخاب شد.[۱۱]

معیار حق‌مداری

این سخن امیرالمؤمنین (ع) در اکتفا به کتاب و سنت پیامبر(ص)، حاوی پیام روشنی است که در انتخاب راه رستگاری مسلمانان تعیین کننده است؛ زیرا امام علی(ع) از سوی پیامبر(ص) به عنوان معیار حق‌مداری معرفی شدند و کنارگذاشتن سنت شیخین، بیانگر کج‌تابی‌ای است که در این مسیر پدید خواهد آمد. امیرالمؤمنین(ع) به قیمت از دست دادن خلافت ظاهری، حاضر نشدند که حتی یک گام از کتاب و سنت عقب نشینی کنند و راه را برای اجتهادات و برداشت‌های شخصی شیخین باز گذارند.

این آزمون دیگری است که در بستر تاریخ جاری است و مسلمانان در هر دوره و زمانی، با درنگ در این رویداد، می‌توانند پایبندی خود را به کتاب و سنت محک بزنند و اهل سنت واقعی را تعیین کنند.

 

پانویس:

[۱] یعقوبی، تاریخ یعقوبی، دار صادر، ج۲، ص۱۵۹-۱۶۰؛ ابن‌ عبدالبر، الاستیعاب، ۱۴۱۲ق، ج۳، ص۱۱۵۵-۱۱۵۶؛ مسعودی، مروج الذهب، ۱۴۰۹ق، ج۲، ص۳۲۰-۳۲۱.

[۲] ابن قتیبه الدینوری، الامامة و السیاسة، ۱۴۱۰ق، ج۱، ص۴۲.

[۳] ابن سعد، الطبقات الکبری، ۱۴۱۰ق، ج۳، ص۳۴۴.

[۴] سیوطی، تاریخ الخلفا، ۱۴۱۳ق، ص۱۲۹.

[۵] یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۱۶۰.

[۶] ابن ابی الحدید، شرح نهج‌البلاغه، مصر، ج۱، ص۱۸۸.

[۷] یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۶۰؛ بلاذری، انساب الاشراف، ۱۴۱۷ق، ج۲، ص۲۶۱.

[۸] المقدسى٬ البدء و التاریخ، مکتبة الثقافة الدینیة، ج۵٬ ص۱۹۱ ؛ ابن اثیر٬ الکامل، ۱۳۸۵ق٬ ج۳، ص ۷۰.

[۹] ابن سعد، الطبقات الکبرى، ج ۳، ص ۲۶۲٫

[۱۰] ابن مغازلی، مناقب أهل البیت(ع)، ۱۴۲۷ق، ص۱۸۹.

[۱۱] ابن اثیر، الکامل فی تاریخ، ج ۳، ص ۶۶؛ طبری، تاریخ طبری، ج ۴، ص ۲۳۰-۲۳۳؛ یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص۱۶۲.

 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۰۲ ، ۱۲:۱۳
رسول چگینی

یکی از پرسشهایی که در ایام فاطمیه بازپخش می شود، پیرامون چرایی عدم نقل ماجرای شهادت حضرت فاطمه علیهاالسلام در منابع تاریخی متقدم است! برخی با استناد به این سخن که منابع تاریخی نخستین، رویدادی را درباره شهادت حضرت زهرا(س) منعکس نکرده اند، تلاش دارند که شهادت دختر پیامبر(ص) را انکار کنند!

در پاسخ به این پرسش باید گفت:
اگرچه منابع تاریخی نسبت به نقل یکپارچه و دقیق شهادت بخل ورزیده اند، اما هر پژوهشگر تاریخی می تواند با استفاده از شیوه تجمیع مدارک و قرائن، این شهادت را به اثبات رساند؛ زیرا منابع زیادی، گزارشهای مختلفی از رویدادهای پراکنده پیرامون شهادت حضرت فاطمه(س) را به ثبت رسانیده اند. برای نمونه بلاذری (م 270ق) مورخ برجسته اهل سنت می نویسد:

«ان ابابکر أرسل الی علی یرید البیعة، فلم یبایع، فجاء عمر و معه فتیلة. فتلقته فاطمة علی الباب فقالت فاطمة: یابن الخطاب! اتراک محرّقا علیّ بابی؟! قال: نعم، و ذلک اقوی فیما جاء به ابوک.» (بلاذری، انساب الاشراف، ج 1 ص 586)
«ابو بکر به دنبال علی برای بیعت کردن فرستاد چون علی(علیه السلام) از بیعت با ابوبکر سرپیچی کرد، ابوبکر به عمر دستور داد که برود و او را بیاورد ، عمر با شعله آتش به سوی خانه فاطمه(علیها السلام) رفت. فاطمه(علیها السلام) پشت در خانه آمد و گفت: ای پسر خطّاب! آیا تویی که می خواهی درِ خانه را بر من آتش بزنی؟ عمر پاسخ داد: آری! این کار آنچه را که پدرت آورده محکم تر می سازد.»

اما اینکه چرا منابع تاریخی جزئیات این جنایت را نقل نکرده اند، جای تأمل دارد و می توان به دلائل مختلفی برای این استنکاف از نقل دست یافت:

منع کتابت: یکی از فجایع علمی که برای امت اسلامی پدید آمد، عدم ثبت روایات بود. این قانون از زمان خلیفه اول به صورت دستور عمومی در جامعه اعلام شد و همه احادیث و سخنان پیامبر(ص) و دیگران از بین رفت. بدیهی است عدم ثبت روایات پیامبر(ص)، به معنای عدم کتابت سایر حوزه های دینی از جمله رویدادهای تاریخی نیز بوده است؛ زیرا با وجود رواج داشتن گونه های مکتوبی مانند «ایام العرب» پیش از بعثت پیامبر(ص)، انتظار می رفت که برخی رویدادهای برجسته تاریخ پیامبر(ص) نیز ثبت شود اما دستور منع کتابت، امکان هرگونه ثبت رسمی اخبار را غیر ممکن می ساخت.

اغراض و دشمنی‌های سیاسی دستگاه حاکمیت: از مهمترین دلائل عدم نقل یکپارچه وقایع شهادت حضرت زهرا(س)، کینه و اغراض سیاسی بود که در جانب حاکمیت وجود داشت. خلفا به خوبی می دانستند صحابه ای که محضر پیامبر(ص) را درک کرد بودند، بارها از ایشان سخنانی از قبیل «فاطمة بضعة منی، من اغضبها فقد اغضبنی» را شنیده بودند و اگر وقایع مربوط به شهادت حضرت فاطمه(س) در میان مردم شهرت می یافت، پایه های حکومت آنان از سوی صحابه مورد مناقشه قرار می گرفت؛ زیرا در میان صحابه انسان های پرهیزکار و شجاعی وجود داشت که نسبت به حفظ حقوق پیامبر(ص) و اهل بیت ایشان، اهتمام داشتند. اگر صحابه از جزئیات جنایت علیه دختر پیامبر آگاه می شدند، هسته های برانداز در گوشه و کنار مملکت اسلامی شکل می گرفت که اصلی‌ترین شعار حکومت که پاسداشت شریعت نبوی بود را زیر سؤال می بردند. خلفا توانسته بودند دستور صریح پیامبر(ص) مبنی بر خلافت امیرالمؤمنین علی(ع) را با این توجیه که او اکنون جوان است، کنار بگذارند اما به قتل رساندن کسی که پیامبر(ص) بارها بر اجتناب از غضب او هشدار داده بود، توجیه‌بردار نبود. البته این رویکرد در ماجرای شهادت امام حسین(ع) تکرار شد اما در آن زمان به جهت از دنیا رفتن بسیاری از صحابه و پراکنش آنها در اقطاع مختلف سرزمینهای اسلامی و فاصله گرفتن مسلمانان با فرهنگ اصیل اسلامی، توجیه خارجی بودن امام حسین(ع) خریدار داشت و بسیاری به این بهانه به قتل امام حسین(ع) اقدام کردند. انگیزه حاکمان برای عدم نقل برخی رویدادهای چالش برانگیز مانند شهادت حضرت فاطمه(س) در زمان بنی امیه و بنی مروان نیز جاری بود. تنها در ابتدای شکل گیری بنی عباس، امیدی برای نقل بی‌طرفانه تاریخ به وجود آمد که رویگردانی بنی عباس از شعارهای پیش از حکومت، انگیزه آنان را همسو با انگیزه حاکمان پیشین قرار داد و نقل رویدادهای چالش برانگیز را در ورطه نابودی قرار داد. این در حالی است که عوامل زیادی از قبیل شهادت حضرت فاطمه (س) در غیر معرکه نبرد، فاصله‌دار بودن شهادت با زمان وقوع تهدید و آتش زدن خانه، راه را برای منکران شهادت هموار کرده و با جعل و تحریف تاریخ، به دنبال پایمال کردن خون دختر رسول خدا(ص) بودند.

انگیزه‌ها و گرایشات مذهبی تاریخ‌نگاران: از دیگر عوامل تأثیرگذار در عدم نقل جزئیات شهادت حضرت فاطمه(س)، مورخانی هستند که شالوده اولیه منابع تاریخ اسلام را به نگارش در آورده اند. البته این عامل، پیوند عمیقی با اغراض دستگاه حاکمیت دارد؛ زیرا پس از پایان یافتن دوره منع کتابت در سال 99 هجری، علم تاریخ از زمره علوم نوپایی بود که تازه جوانه‌های آن در نوشته های برخی عالمان سر برآورده بود. در این بین، دشواری گردآوری منقولات رویدادهای گذشته و ثبت و ضبط آن با ابزارهای کتابت که تهیه و نگهداری آن، هزینه‌بر بود، کار تاریخنگاری را با موانعی مواجه می ساخت که جز عالمانی که از سوی حکومت مأمور به نگارش بودند، این امر برای غیر وابستگان ساده نبود. شخصیت شناسی تاریخ‌نگاران اولیه مانند عروة بن زبیر (م 94ق)، ابان بن عثمان بن عفان (م 95 – 105ق) در قرن اول؛ ابن شهاب زهری (م 124ق) در قرن دوم؛ ابن هشام (م 218ق)، بلاذری (م 279ق) در قرن سوم و طبری (م 310ق) در ابتدای قرن چهارم، نشان می دهد که جملگی از پیروان عقیده ای بوده اند که نقل شهادت حضرت فاطمه(س)، ناسازگار با عقاید آنان بوده است. ناگفته نماند نقلهای جسته و گریخته ای که از این افراد به دست رسیده، کامل کننده پازل معمای شهادت حضرت فاطمه(س) است. اما تاریخ نگارانی مانند ابن اسحاق (م 150ق)، ابان بن عثمان بجلی (م 170ق)، هشام ابن کلبی (م 204ق)، واقدی (م 207ق) و دیگران که گرایشات غیرهمسو با اندیشه غالب داشته اند و احیاناً به نقل گزارشات مخالف مشهور اقدام می کردند، یا در نقل و انتقالات سبکهای تاریخ نگاری و استنساخ کتب، از گردونه رقابت علمی حذف شده اند. آن چیزی هم که از این افراد باقی مانده یا بی‌ربط به رویدادهای چالشی مانند شهادت حضرت فاطمه(س) است و یا به صورت گزینشی و مدیریت‌شده منعکس شده اند. به همین جهت شاهد هستیم که افرادی مانند بلاذری، ابن قتیبه دینوری، طبری فقط تهدید عمر بن خطاب به آتش زدن خانه و گلایه فاطمه زهرا(س) از عمر را گزارش کرده اند (بلاذری، انساب الاشراف، ج 1 ص 586؛ ابن قتیبه، الامامة والسیاسة، ج 1 ص 30). 

تنها کافی است با مقایسه دو مورخ معاصر و غیر همسو، به تأثیر گرایشات عقیدتی نویسنده در ثبت وقایع تاریخی پی برد. طبری (م 310ق) مورخ برجسته اهل سنت و مسعودی (م 345ق) مورخ و جغرافی‌دان برجسته که گرایشات شیعی داشته، هر دو از یک منطقه رشد کرده اند (طبری از طبرستان و مسعودی از بابل به نقلی) و به مناطق مشترکی مانند حجاز، شام، هند، مصر، بغداد سفر کردند و حتی با یکدیگر نیز دیدار داشته اند و مسعودی از او کسب علم کرده است، اما طبری تنها به ماجرای هجوم و تهدید عمر بن خطاب اشاره می کند (طبری، تاریخ طبری، ج 2 ص 443) ولی مسعودی افزون بر این ماجرا، به آتش زدن خانه و سقط شدن حضرت محسن نیز اشاره کرده است (مسعودی، اثبات الوصیه، ج 1 ص 146). نقش عامل عقیده مورخ در ثبت وقایع تاریخی آنجا پررنگ‌تر می شود که اگرچه طبری کتابچه ای درباره اسناد حدیث غدیر نگاشته است، اما در اصلی ترین کتاب خود که قریب به 40 سال عمر خدا را صرف نگارش آن کرد، هیچ اشاره این به این حدیث نکرده است!
بدیهی است که با از بین رفتن شرائط اختناق مذهبی و با روی کار آمدن دولت های موازی، فرصت بیان حقایق و نگارش لایه های مغفول مانده از تاریخ احیا شد و از سده های چهارم به بعد، نقل جزئیات شهادت حضرت فاطمه (س) در منابع تاریخی ثبت شد.

در نتیجه عوامل بیرونی از قبیل منع کتابت، دشمنی دستگاه حاکمه و گرایشات مورخان نخستین، مهمترین عواملی هستند که مانع از ثبت رویداد شهادت حضرت فاطمه (س) بوده اند. اگر با این پیش‌فرض به سراغ منابع تاریخی برویم، متوجه می شویم که خرده‌گزارشهای پیرامون این واقعه مانند روایات هجوم و تهدید به آتش زدن خانه حضرت فاطمه (س)، بسیار ارزشمند است و به عنوان فَکت تاریخی، اثبات کننده یک جنایت فراموش نشدنی خواهد بود.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ دی ۰۱ ، ۰۹:۱۸
رسول چگینی
پنجشنبه, ۱۹ آبان ۱۴۰۱، ۰۹:۲۷ ق.ظ

لقب «امیرالمؤمنین»؛ بدعت صحابه یا سنت پیامبر(ص)!

در روزهای گذشته شاهد سخنانی از برخی علمای اهل سنت بوده ایم که مدعی «امیرالمؤمنین» خواندن مولوی عبدالحمید بوده اند. در اینجا این سؤال به وجود می آید که آیا کاربرد این لقب برای افراد مختلف جایز است؟

در پاسخ به این پرسش باید اظهار کرد که در میان اهل سنت، امیرالمؤمنین بر همه خلفای راشدون (غیر از ابوبکر)، خلفای اموی و عباسی اطلاق شده است. آنان قائل هستند هر کسی که حاکم جامعه اسلامی باشد، امیرالمؤمنین است. مراد از امامت عظمی، رهبری جامعه و تشکیل حکومت است. بر این اساس هر یک از حاکمان مورد تأیید اهل سنت! امیرالمؤمنین نامیده می شود. البته امروزه در تلقیب به این لقب، استانداردهای چندگانه وجود دارد و مثلاً علمای وهابی، حاکمان مصر را امیرالمؤمنین نمی دانند و بالعکس!
https://www.kulalsalafiyeen.‎com/vb/showthread.php?t=39537

اما نکته مهمی که پیرامون لقب «امیرالمؤمنین» وجود دارد، این است که در بین اهل سنت مشهور شده که اولین شخصی که این لقب برای او استفاده شد، عمر بن خطاب بوده است. روایت های گوناگونی در نحوه کاربست این لقب بر خلیفه دوم شنیده می شود. برخی گفته اند خود خلیفه، این دستور را ابلاغ کرد.
(طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ج 4، ص 208؛ بیروت، دار التراث، دوم، 1387ق)

برخی می گویند عمرو بن عاص از شنیدن این لقب خوشنود شد و آن را برای خلیفه دوم به کار برد (ابن عبدالبر، یوسف بن عبد الله‏، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج 3، ص 1151، بیروت، دار الجیل، اول، 1412ق). برخی نیز مغیرة بن شعبه یا ابوموسی اشعری یا افراد دیگری را مبدع این لقب برای خلیفه دوم دانسته اند. 
(ابن‌خلدون، دیوان المبتدأ و الخبر، ج۱، ص۲۸۳؛ بیروت، دار الفکر، دوم، ۱۴۰۸ق)

این در حالی است که روایات متعددی در منابع شیعه و سنی وجود دارد که پیامبر خدا صلی الله علیه وآله وسلم این لقب را برای علی بن ابی طالب علیه السلام به کار بردند و به دیگران نیز دستور دادند که علی بن ابی طالب را با این لقب خطاب کنند. برای نمونه می توان به روایت ابن مردویه اصفهانی (م 410هـ) مفسر و مورخ مشهور اهل سنت اشاره کرد. او در کتاب «مناقب علی بن ابی طالب و ما نزل من القرآن فی علی بن ابی طالب»، در فصل سوم، به القاب حضرت اشاره کرده که اولین آن را «امیرالمؤمنین» می داند. سپس هشت روایت ذکر کرده که در آنها، علی بن ابی طالب علیه السلام به عنوان امیرالمؤمنین معرفی شده است. حدیث اول از حذیفة بن یمان نقل شده است:
«قال: امرنا النبی(ص) ان نسلّم علی علی بن ابی طالب بـ یا أمیرالمؤمنین و رحمة الله و برکاته.»
پیامبر(ص) به ما دستور داد که بر علی بن ابی طالب اینگونه سلام بدهیم: [سلام علیکم] با امیرالمؤمنین و رحمة الله و برکاته.
(ابن مردویه اصفهانی، احمد بن موسی، مناقب علی بن ابی طالب، ص 55؛ قم، دارالحدیث، دوم، 1424ق.)

همچنین حافظ ابونعیم اصفهانی (م 430هـ) محدث و مورخ اهل سنت در کتاب «حلیة الأولیاء وطبقات الأصفیاء» این حدیث را ذکر کرده است:
عن أنس، قال: قال رسول الله صلى الله علیه وسلم: «یا أنس اسکب لی وضوءا»، ثم قام فصلى رکعتین، ثم قال: " یا أنس أول من یدخل علیک من هذا الباب أمیر المؤمنین، وسید المسلمین، وقائد الغر المحجلین , وخاتم الوصیین، قال: أنس: قلت: اللهم اجعله رجلا من الأنصار، وکتمته إذ جاء علی، فقال: «من هذا یا أنس؟»، فقلت: علی، فقام مستبشرا فاعتنقه، ثم جعل یمسح عرق وجهه بوجهه، ویمسح عرق علی بوجهه، قال علی: یا رسول الله لقد رأیتک صنعت شیئا ما صنعت بی من قبل؟ قال: «وما یمنعنی وأنت تؤدی عنی، وتسمعهم صوتی، وتبین لهم ما اختلفوا فیه بعدی» رواه جابر الجعفی، عن أبی الطفیل، عن أنس، نحوه.
انس بن مالک گفت: رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم فرمود: ای انس، برای وضو گرفتن، برای من آب بریز. سپس حضرت ایستاد و دو رکعت نماز خواند و سپس فرمود: ای انس اولین کسی که از این در بر تو داخل می شود، امیرالمؤمنین و سید مسلمین و رهبر سفیدرویان و خاتم وصی‌ها است. انس گفت با خود گفتم: خدا کند که او شخصی از انصار باشد که ناگهان علی آمد. پیامبر(ص) فرمود: این چه کسی است ای انس؟ گفتم: علی است، پیامبر شادمان ایستاد و علی را در آغوش گرفت و عرق او را خشک کرد. علی گفت: یا رسول الله، شما را دیدم که کارهایی انجام دادید که قبلاً انجام نمی دادید؟ پیامبر(ص) فرمود: چه چیزی مرا از این کار منع کند در حالی که تو حق مرا به جای می آوری و صدای مرا به آنها می رسانی و اختلافاتی که پس از من به وجود می آید را برای آنان تبیین می کنی.
(ابونعیم اصفهانى، أحمد بن عبدالله، حلیة الأولیاء وطبقات الأصفیاء، ج 1 ص 63؛ مصر، السعادة بجوار محافظة مصر، 1394 هـ.) 

همچنین مرحوم سید بن طاووس (م 664هـ) محدث برجسته شیعه، کتابی با عنوان «الیقین باختصاص مولانا علی بإمرة المؤمنین» نوشته است. او در این کتاب با استناد به ۲۲۰ حدیث از منابع اهل‌سنت، لقب امیرالمؤمنین را تنها در شأن امام علی(ع) دانسته است. 

بنابراین بر خلاف ادعای اهل سنت، اولین کسی که لقب امیرالمؤمنین بر او اطلاق شد، علی بن ابی طالب(ع) است. همچنین اینکه رسول خدا(ص) هیچگاه این لقب را برای دیگر صحابه به کار نبرده اند. در نتیجه همانگونه که القاب و ویژگی هایی مانند «باب مدینة العلم»، «یعسوب الدین»، «قائد الغر المحجلین» اختصاص به حضرت علی(ع) دارد، لقب امیرالمؤمنین نیز یک لقب اختصاصی است که پیامبر(ص) تنها برای حضرت علی(ع) به کار برده اند. با وجود این روایات صریح، نادیده گرفتن آنها و کاربرد این لقب نه تنها برای برخی علما و حاکمان، که حتی برای دیگر خلفا وجهی ندارد! 

شایان ذکر است مراد از کاربرد نادرست این لقب، ترویج و تشهیر آن است و نه استفاده از آن با عذر تقیه و ترس از خطر جانی! بنابراین استعمال این لقب برای برخی خلفای اموی و عباسی از سوی اهل بیت(ع) در این راستا تفسیر می شود و تأییدی بر صحت تلقیب به این لقب نیست.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۰۱ ، ۰۹:۲۷
رسول چگینی

همواره با حلول ماه ربیع الاول و فرارسیدن سالگرد شهادت امام حسن عسکری علیه السلام، یکی از موضوعات تاریخی که با ابهام همراه می شود، بقعه ای است در کاشان که منسوب به ابولؤلؤ پیروز نهاوندی قاتل عمر بن خطاب است.

درباره اینکه این مزار منسوب به چه کسی است و چگونه ابولؤلؤ به کاشان رسیده، اختلافات زیادی وجود دارد که در این فِرسته قصد پرداختن به این اختلافات را نداریم. 

غرض از این نوشتار بررسی یک ادعا درباره بقعه منسوب به ابولؤلؤ در کاشان است که گفته شده، این بقعه ابتدا برای یکی از قطبهای صوفیه بوده است و با گذشت ایام، تغییر هویت پیدا کرده و به نام ابولؤلؤ شناخته شده است.
علت طرح این ادعا، فقدان منابع دست اول درباره زمان و علت ساخت این بقعه در کاشان است و به جهت عدم دسترسی به منابع، این نظریه مطرح شده که این بقعه مربوط به یکی از اقطاب صوفیه بوده که اوایل حکومت صفویه، به عنوان قبر ابولؤلؤ معرفی شده است.

قدیمی‌ترین منبع تاریخی که خبر از وجود قبر ابولؤلؤ در کاشان داده، کتاب «حبیب السیر فی اخبار افراد البشر» تألیف غیاث‌الدین خواندمیر (۸۸۰–۹۴۱هـ) تاریخ نگار هراتی است، که غالب پژوهشگران با استناد به این منبع، پیشینه انتساب این قبر به ابولؤلؤ را قرن دهم می دانند. خواندمیر نوشته است:
«فیروز بروایت شیعه از مدینه گریخته بطرف عراق شتافت و در کاشان وفات یافت.» 
(حبیب السیر فی اخبار افراد البشر، ۱۳۳۰ش، ج۱، ص۴۸۹)

البته در این گزارش تاریخی، تنها ورود ابولؤلؤ به کاشان بیان شده و نسبت به بقعه ابولؤلؤ هیچ اشاره ای نشده است، اما احتمالاً اینگونه برداشت شده که پس از مرگ ابولؤلؤ در کاشان، برای او بقعه ای ساخته اند.

با توجه به اینکه کاوشهای تاریخی و بررسی سنگ قبر موجود در این مقبره، زمان ساخت آن را سال 777 هجری (قرن هشتم) معرفی می کند، و نظر به اینکه مؤلف حبیب السیر با زمان ساخت این بنا، دو قرن فاصله زمانی داشته، ممکن است ادعای تغییر ماهیت این مقبره از یک قطب صوفی به ابولؤلؤ قابل توجه قلمداد گردد؛ زیرا آنان برای ادعای خود به جمله حک شده بر روی سنگ قبری که در این مقبره وجود داشته استناد می کنند که بر آن نوشته شده است: «هذا قبر عبد من عبادالله الصالحین حشره الله مع من کان یتولاه بتاریخ ۷۷۷». از این عبارت نتیجه گرفته اند که عبارت «عبد من عباد الله الصالحین» درباره یکی از بزرگان صوفیه بوده است.

اما دستیابی به منبعی که پیشینه انتساب این مقبره به ابولؤلؤ را مقارن یا نزدیک با زمان ساخت آن نشان دهد، این ادعا را زیر سؤال می برد.
گزارش نویافته ای که برای اولین بار، نگارنده این فرسته از آن خبر می دهد، اشاره دقیق‌تری به مزار منسوب به ابولؤلؤ و برگزاری مراسم ویژه بر این مزار دارد، توسط احمد بن إسماعیل بن عثمان بن محمد کورانی شافعی حنفی (813-893هـ) ثبت شده است. او در کتاب «الکوثر الجاری إلى ریاض أحادیث البخاری» در مقام شرح حدیثی درباره نحوه قتل عمر بن خطاب می گوید:

«وأعجب من هذا ما أذکره، وهو أن فی بلاد العجم بلد یسمى کاشان، فیه غلاة الروافض، لهم مزار عظیم معظم، یقولون: إنه قبر أبی لؤلؤة قاتِلُ عمر، ولما تواتر أن الرجل قتل هناک -وضعوا شعرًا معناه مدح علی بن أبی طالب.»
و عجیب‌تر از این، چیزی است که ذکر می کنم و آن اینکه در بلاد عجم شهری است که کاشان نامیده می شود و در آن غالیان رافضی حضور دارند، برای آنان زیارتگاه بزرگی است که می گویند: آن قبر ابولؤلؤ قاتل عمر است و چونکه به متواتر رسیده که آن مرد در آنجا کشته شده است، اشعاری می سرایند که معنای آن مدح علی بن ابی طالب [علیه السلام] است. 
(کورانی، أحمد، الکوثر الجاری إلى ریاض أحادیث البخاری، ج 6 ص 460. تحقیق: الشیخ أحمد عزو عنایة، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، الاولی، 1429 هـ.)

نکته قابل توجه اینکه احمد بن اسماعیل کورانی، متولد شهرزور (از شهرهای کنونی کردستان عراق) است که سفرهایی به عراق، شام، و روم داشته است و در نهایت در قسطنطنیه (استانبول ترکیه) از دنیا رفته است. او هیچگاه به مناطق مرکزی ایران سفر نکرده است و اطلاعاتی که درباره مزار ابولؤلؤ در کاشان را نقل کرده، از اخباری است که از دیگران شنیده است. این بدان معنی است که این مزار پیش از قرن نهم، به این نام شناخته می شده که توجه مخالفان را به خود جلب کرده است.

با توجه به اینکه قدمت بنای مزار منسوب به ابولؤلؤ  قرن هشتم است، بنابراین این ادعا که مزار منسوب به ابولؤلؤ، ابتدا مربوط به یکی از شیوخ صوفیه بوده و با گذشت ایام، به قبر ابولؤلؤ تغییر هویت یافته، زیر سؤال می رود؛ زیرا کورانی حدود 40 سال پس از ساخت این مقبره به دنیا آمده است و آگاهی یافتن او از وجود قبر ابولؤلؤ در کاشان، بر اثر شنیده هایی بوده که به گوش او رسیده است. بدیهی است تغییر هویت یک بنای شناخته شده صوفی به یک شخصیت جنجال برانگیز شیعی و شهرت یافتن آن در این مدت کوتاه (حداکثر تا زمان نگارش کتاب، حدود صد سال)، هیچ مؤید و نظیر تاریخی ندارد. در نتیجه این مزار از ابتدا به نام ابولؤلؤ ساخته شده است. 

البته این پژوهش نسبت به اینکه انتساب این قبر به ابولؤلؤ صحیح است یا خیر؟ هیچ قضاوتی ارائه نکرده و تنها به این نکته پرداخته که این مقبره از ابتدا، برای ابولؤلؤ ساخته شده است. ممکن است این مزار ابتدا به عنوان یادبود ابولؤلؤ ساخته شده که بعدها به عنوان قبر ابولؤلؤ شناخته شده است؛ همان‌گونه که بنا و مزار یادبود امام على بن ابی‌طالب(ع) در هرات، طفلان مسلم در مزدوران سرخس و ایوان ابو مسلم در طوس ساخته شد و امروزه به عنوان مقبره این بزرگواران شناخته می شوند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۰۱ ، ۰۹:۱۹
رسول چگینی

جناب آقای ازغدی با استناد به روایتی از منابع اهل سنت بیان می کند:
اگر خلفای صدر اسلام بودند، در کربلا طرف یزید نبودند!

این ادعا به دلائلی قابل اثبات نیست:
۱. طبق مبنای مذاهب اربعه اهل سنت، خروج بر حاکم جایز نیست و حتی اگر حاکم جائر باشد، نباید علیه او اقدام کرد:
اکثر علماء نظرشان این است که صبر بر طاعت حاکم جائر بهتر است از خروج و شورش بر علیه او
الجامع لاحکام القرآن قرطبی، ج۲، ص۱۰۹.

بر این اساس قیام امام حسین(ع)، در دستگاه فکری اهل سنت خروج بر حاکم محسوب می شود:
ابن العربی تصریح کرده:
اگر کسی آمد در برابر امام حسین ایستاد و امام حسین را به قتل رساند، دلیلش روایتی بود که از جد امام حسین که مهیمن بر رسل است و رسالتش بر تمام انبیاء هیمنه دارد و مشرف است و خبر به فساد امت داده است و تحذیر کرده از این‌که مردم در فتنه‌ها داخل شوند، حدیث شنیده است.
ابن العربی، العواصم من القواصم، ص ۲۳۲٫

بنابراین اگر شیخین در زمان امام حسین(ع) بودند، در راستای مبنایی که ساخته بودند، باید در صف لشکریان یزید می بودند.
در بالاترین درجه حسن ظن باید گفت آنان جزء ساکتانی بودند که خود را از حضور در معرکه کربلا کنار کشیدند مانند عبدالله بن عمر، مروان بن حکم، عبدالله بن عباس.

۲. ممکن است این سخن جناب ازغدی، به جهت بعید دانستن انجام چنین جنایاتی از صحابه باشد. در پاسخ باید گفت اقدامات صحابه‌هایی هم‌تراز شیخین نیز در جنایاتی شبیه به ماجرای کربلا، ثبت شده است. بنابراین صحابه بودن مانع از انجام این جنایات نمی شده است. جنایاتی که یزید بن معاویه در واقعه حرّه انجام داد که لشکر او به فرماندهی مسلم بن عقبه بیش از ۴۰۰۰ نفر را در مدینه کشت و ۱۰۰۰ فرزند نامشروع به دنیا آمد، سفارشی بوده که پدرش معاویه به او کرده بود:
ابن حجر می گوید: ابن ابۍ خیثمه با سند صحیح تا جویریه بن اسماء روایت ڪرده که شیوخ اهل مدینه را شنیدم که می‌گفتند: «وقتۍ نزدیک مرگ معاویه شد، یزید را خواند و به او گفت، برای تو از اهل مدینه روزی است! [بر تو شورش خواهند ڪرد] پس اگر انجام دادند، مسلم بن عقبه را برای آنها بفرست».
فتح الباری ابن حجر ج ۱۳ ص ۷۰.

۳. در کنار همه این موارد، روایاتی که در منابع شیعه است، گویای شریک قتل بودن شیخین در ماجرای کربلا است. امام حسین(ع) داخل قتلگاه فرمودند:
فلما امتلأت لطخ بها رأسه ولحیته وقال هکذا أکون حتى ألقى جدی رسول الله وأنا مخضوب بدمی وأقول یا رسول الله قتلنی فلان وفلان.

 

 

تکمله

▪️ برخی نسبت به پاسخ ارائه شده، این اشکال را مطرح کرده اند که قاعده فقهی حرمت خروج بر خلیفه مسلمین، در قرن دوم و سوم هجری در مذاهب فقهی اهل سنت گسترش یافت، بنابراین نمی توان به این قاعده استناد کرد!
همچنین شیخین این تفاوت را با یزید دارند که آنها مراعات ظاهر می کردند و از ارتکاب جنایات پرهیز داشتند!

 در پاسخ باید گفت:
باورهای کلامی عامه در قرن سوم مدوّن شد، اما تدوین این باورها، برپایه روایاتی بوده که توسط صحابه نقل شده است. در حقیقت روایاتی که صحابه نقل کردند، زمینه شکل گیری مذاهب اهل سنت را فراهم کرد اما این به معنای آن نیست که سرچشمه چنین مبانی کلامی، در سده های پیش وجود نداشته است.

▫️بر پژوهشگران پوشیده نیست که روایات مربوط به حرمت خروج علیه حاکم ظالم و جائر، در زمان بنی امیه ترویج شد و در سده های بعد، به عنوان یک عقیده کلامی و فقهی در میان اهل سنت نهادینه شد. بنابراین چنین عقیده ای در سال ۶۱ هجری و زمان قیام امام حسین(ع) در میان خواص و حامیان حکومت وجود داشته است. به همین دلیل بود که عبدالله بن عمر، امام حسین(ع) را از این قیام برحذر داشته و توصیه به مماشات و همراهی با حکومت می کرد. ابوبکر ابن العربی (م ۵۴۳هـ) از علمای اهل سنت نیز همین برداشت را از قضیه داشته و بیان کرده علت به شهادت رساندن امام حسین(ع)، خروج ایشان علیه دستگاه حکومت بوده است.

▫️با توجه به اینکه فرض مطرح شده توسط آقای ازغدی این است که شیخین در زمان امام حسین(ع) یعنی سال ۶۱ حضور داشته باشند، طبیعی است که آنان نیز جزء خواص جامعه بوده اند و در راستای حمایت از دستگاه حاکم اقدام می کردند. اگر هم به کمک یزید نمی شتافتند، دست‌کم جزء ساکتان این اتفاق بوده اند. در متن پاسخ نیز اشاره شده که در خوشبینانه ترین حالت، باید آنان را جزء ساکتان واقعه کربلا دانست. این خود بر خلاف سخن آقای ازغدی است زیرا ایشان با استناد به روایتی از منابع اهل سنت، مدعی شده که شیخین در سپاه امام حسین(ع) حضور می یافتند.

▫️اما اینکه شیخین ملاحظه حفظ ظاهر می کردند، به نحو کلی صحیح نیست؛ زیرا آنان در ماجرای غصب خلافت و شهادت حضرت زهرا(س)، حفظ ظاهر نکرده و دختر رسول الله(ص) را مدتی پس از وفات پیامبر(ص) در مدینه و در مقابل دیدگان ده‌ها صحابه مورد جسارت و توهین قرار دادند! آیا شهادت امام حسین(ع) به عنوان اصلی ترین رقیب دستگاه خلافت در تصدی این منصب، در بیابانهای کربلا و به پشتوانه قاعده حرمت خروج علیه حاکم، برای آنان دشوار بوده است؟!

 

 

 

نقدی بر ردّیه پیرامون حضور شیخین در سپاه امام حسین(ع)

پس از انتشار پاسخ بنده به ادعای جناب آقای رحیم‌پور ازغدی درباره حضور شیخین در لشکر امام حسین(ع)  یکی از کانالهای تلگرام به آن واکنش نشان داده و ردّیه ای علیه آن منتشر کرده است.

به منظور استفاده بیشتر مخاطبان عزیز و دستیابی به دیدگاه صحیح در این مسأله، ردّیه مذکور آورده می شود و در ادامه به نقد و بررسی آن می پردازیم.

 

متن ردّیه منتشر شده

 چند نکته درباره این جوابیه عرض میکنم:

1- در ابتدا گفته است «طبق مبنای مذاهب اربعه اهل سنت، خروج بر حاکم جایز نیست» بعد به سخن قرطبی استناد کرده است در حالیکه در سخن قرطبی چیزی از «عدم جواز» مشاهده نمی شود و صرفا «اولویت»  صبر بر خروج است آنهم به جهت مفاسدی که برای خروج ذکر شده است و قرطبی به آنها تصریح کرده ولی نویسندگان این بیانیه آنرا ذکر نکردند تا مبادا ذهن خواننده درگیر دفاعیاتی شود که اهل سنت برای ترجیح عدم خروج گفته اند. درستی یا نادرستی دلایل مطرح شده برای اولویت صبر بر خروج، یک بحث است و تقطیع و گزینشی عمل کردن در نقل مدعای دیگران یک بحث دیگر. اکنون اشکال ما به بنیاد امامت، نقطه اول است نه دوم.

2-  نوشته است :«بر این اساس قیام امام حسین(ع)، در دستگاه فکری اهل سنت خروج بر حاکم محسوب می شود» این عبارت دقیق نیست چون قیام امام حسین و عصیان ایشان از بیعت با یزید امری بدیهی و آشکار است و مختص دستگاه فکری اهل  سنت نیست و همه مسلمین قبول دارند ایشان بر حاکم، خروج کرده است. بحث در جواز و صحت یا عدم جواز این خروج است.

3- نویسنده سپس سخنی از ابن العربی مالکی(م ۵۴۳ ق) نقل کرده که به تخطئه قیام امام پرداخته است. ما عرض میکنیم در هر مذهبی، اقوال و آراء و فتاوای شاذ وجود دارد و رای قاضی ابن العربی هم یکی از این شذوذات است. چرا بنیاد امامت و نویسندگاه این متن انگشت روی رای او گذاشته و آنرا به همه اهل سنت نسبت داده اند؟ محققان میدانند که این سخن ابن العربی با نقدهایی از سوی خود اهل سنت مواجه شده است از جمله نقد مناوی و ابن حجر هیتمی و سیوطی و آلوسی. نویسندگان بنیاد امامت چرا اسمی از منتقدان ابن العربی نمی آورند؟ تفتازانی در شرح العقائد النسفیة صریحاً یزید و اعوان و انصارش را لعن کرده است. احمد حنبل لعن یزید را به قرآن مستند کرده است(تفسیر روح المعانی آلوسی  ج ۲۶ ص ۷۲) سبط بن جوزی از ابن عقیل حنبلی نقل کرده که اشعار یزید دلالت بر کفر و زندفه او دارد( تذکره الخواص  ج ۲ ص ۲۷۸) کیاهراسی از علمای شافعی و ابوحنیفه و مالک هم لعن یزید را جایز میدانند( حیاة الحیوان الکبری  ج۲ ص ۳۰۶) ابن کمال تصریح کرده که لعن یزید جایز است و حافظ الدین کردی حنفی هم به جواز لعن یزید فتوا داده است ( فیض القدیر  ج ۱ ص ۲۰۴) ابوالفرج ابن جوزی حنبلی در کتاب «الرد علی المتعصب العنید» می گوید علمای با ورع، لعن یزید را جائز میدانند( ص ۱۳) محمود شکری آلوسی هم تصریح کرده اجلّه و بزرگان مذهب، بر جواز لعن یزید اتفاق نظر دارند(صب العذاب على من سب الأصحاب: ۴۵۳ ) بنیاد امامت چرا اسمی از این علمای اهل سنت نمی آورد؟ آیا ایشان از علمای سنی نیستند یا تعصبات مذهبی باعث شده است حقیقت را کتمان کنند و رای شاذ ابن العربی را به همه اهل تسنن نسبت بدهند؟

4- نوشته است:«بنابراین اگر شیخین در زمان امام حسین(ع) بودند، در راستای مبنایی که ساخته بودند، باید در صف لشکریان یزید  می بودند.» کدام مبنا؟! مگر روایات نهی از خروج بر حاکم نزد همه علمای اهل سنت صحیح است؟ یا مگر آنها را شیخین نقل کردند؟ اگر حرمت خروج بر حاکم، مبنای قطعی و اجماعی اهل سنت بود که دیگر معنا ندارد بزرگان این قوم، یزید را لعن کرده یا فتوا به جواز لعنش بدهند یا همچون ابوحنیفه در قیام علیه حکام جور، همکاری کنند.  

5- در پایان هم برای تکمیل این استدلالهای قوی! و استوار! به یک نقل بی منبعی بسنده کرده اند که در منابع شیعه! هست که سیدالشهداء در روز عاشورا فرمود فلانی و فلانی [ابوبکر و عمر] مرا کشتند! حسب جستجویی که داشتم این نقل را فقط در مناقب خوارزمی حنفی دیدم و در هیچ منبع شیعی چنین نقلی را نیافتم و شیخ صدوق این روایت را بدون اضافه بالا [قتلنی فلان و فلان] ذکر کرده است(امالی شیخ صدوق: ۱۶۳) آیا استناد به چنین روایتی از کتب اهل سنت برای مجاب کردن یک شیعه، منطقی است؟ 

6- مشکل اساسی که گریبانگیر برخی اهل علم شده است نگاه صفر و صدی و سیاه و سفید به همه هستی است. در دیدگاه اینان، گویا هر انسانی یا بد مطلق است یا خوب مطلق. یا نور محض است یا ظلمت صرف. نمیتوانند تصور کنند یک حاکم جبار ظالم فاسق هم ملکات اخلاقی نیکویی داشته باشد و یا یک حاکم عادل مومن هم واجد برخی رذائل اخلاقی باشد.

 

به زعم اینان چون خلفای اهل سنت، حق امام علی را غصب کردند دیگر مجازند هر فسق و فجوری را به آنها نسبت بدهند و همه رذائل اخلاقی را به گردن آن دو بیندازند و هر ظلم و جنایتی که تا قیامت رخ می دهد به حساب آنها فاکتور کنند. این نه با اصول قرآنی سازگار است و نه با عقل و نه با عدل الهی. مطلق گرایی آسیب جدی برای دینداران و معرفت دینی است و موجب ظهور فرقه های ضاله و خشونت بوده و خواهد بود.

 

 

پاسخ در ادامه ارائه می شود

 

 در این پست تلاش شده که نسبت به پاسخهای ارائه شده، ردّیه ای بنویسند، اما با نگاهی به مطالب بیان شده در این ردیه، می توان به عمق سواد و علم نویسنده این ردّیه پی برد!

 در پاسخ این ردّیه توجه به چند نکته لازم است (شماره گذاری مطالبی که در ادامه می آید، ناظر به شماره اشکالاتی است که در ردّیه آمده است):

▫️1. عدم جواز خروج بر حاکم ظالم یکی از مسائلی است که در مذاهب اربعه اهل سنت، مورد پذیرش قرار گرفته است. کسی که در اصل این مسأله، اشکال وارد می کند، از اولیات فقه اهل سنت اطلاعی ندارد! لالکائی (م 418هـ) که عقاید عقاید اهل سنت را نوشته اینگونه می گوید:
«ومن خرج على إمام المسلمین وقد کان الناس اجتمعوا علیه وأقروا له بالخلافة بأی وجه کان بالرضا أو بالغلبة فقد شق هذا الخارج عصا المسلمین , وخالف الآثار عن رسول الله صلى الله علیه [و آله] وسلم , فإن مات الخارج علیه مات میتة جاهلیة.»
(شرح أصول اعتقاد أهل السنة والجماعة، ج 1 ص 175)

▫️2. «خروج بر حاکم» فقط یک عبارت نیست که ادعا شود ما نیز این سخن را قبول داریم، بلکه این یک اصطلاح فقهی در مذاهب اهل سنت است و وقتی این اصطلاح به کار برده می شود، شنونده آگاه به فقه اهل سنت متوجه دلالت آن می شود.

▫️3. علمایی که در پاسخ ابوبکر ابن العربی نقدهایی وارد کرده اند، به جهت گستاخی های ابن العربی نسبت به امام حسین(ع) و ترضی او نسبت به یزید بوده است. ابن العربی مدعی شده که «امام حسین(ع) قتل بسیف جده» و به دفاع از اقدام یزید پرداخته است. علمای اهل سنت این روش او را نقد کرده اند و دفاع از یزید را برنتابیده اند. اما هرگز این مبنای فقهی را زیر سؤال نبرده اند. برای نمونه ابن حجر هیتمی در شرح المنهاج نووی، با وجود اینکه باغیان را خروج کنندگان بر امام می داند، اما حکم خروج بر حاکم را بالاجماع حرمت بیان کرده است. البته او برای اینکه ملتزم به حرمت عمل امام حسین(ع) و عبدالله بن زبیر نشود، قائل است این اجماع مربوط به پس از دوران انقضای زمان صحابه است! (تحفة المحتاج فی شرح المنهاج، ج 9 ص 66) 
بنابراین مخالفت علمای اهل سنت با ابن العربی، به جهت تطبیق این قاعده بر امام حسین(ع) است و نه انکار این قاعده! بدیهی است که یک پژوهشگر باید بتواند در این تناقضات، سخن صحیح از سخن توجیهی و غرض‌ورزانه و مصلحت‌سنجانه را تفکیک کند.

▫️4. سخن چهارم نیز بسیار ناپخته است؛ زیرا یزید در میان عموم اهل سنت شخصیت منفوری است و هرگونه دفاع از او، با پاسخ اهل سنت روبرو می شود. اما این به معنای قبول نداشتن قاعده خروج بر حاکم نیست. البته حقیقت این است که این تناقض در اندیشه اهل سنت وجود دارد که اگر خروج بر حاکم جایز نیست، چرا نباید اقدام امام حسین(ع) را تخطئه کنند؟!

▫️5. در پاسخ به جواب پنجم این نویسنده باید گفت:
اولا: این حدیث در مقتل خوارزمی نقل شده و نه مناقب خوارزمی! 
دوما: خوارزمی بسیاری از مطالب کتاب خود را از ابن اعثم کوفی شیعی گرفته است. 
سوما: واقعا عجیب است که نویسنده قائل است چون این مطلب در مقتل خوارزمی وجود دارد، اعتباری ندارد؟! کدام عالم شیعه این مبنا را پذیرفته که یک حدیث به صرف وجود در منابع اهل سنت، اعتبار ندارد؟! قابل توجه نویسنده اینکه تعامل علمای شیعه با منابع اهل سنت به گونه ای است که تا زمانی که محتوای این احادیث، بر خلاف عقاید و آموزه های شیعی نباشد، می توان به آن استناد کرد و حجت است. آیا این مبنای علمای شیعه عاقلانه‌تر است یا نگاه صفر و صدی و سیاه و سفید نویسنده که به صرف سنی بودن، قصد کنار زدن منابع را دارد؟!

▫️6. بیان حرفهای کلی هیچ دردی را دوا نمی کند. همانگونه که مطلق گرایی امری ناپسند است، عدم قاطعیت و تناقض گویی نیز ناپسند و مذموم است. اگر نویسنده قدری تعقل به خرج دهد، متوجه می شود که پذیرش حضور شیخین در لشکر امام حسین(ع) چه تالی فاسدهایی دارد و ادعای وجود رابطه حسنه میان خلفا با اهل بیت(ع) را تقویت می کند. بنابراین بحث بر سر وجود محسنات اخلاقی در کسی نیست بلکه یپشگیری از شبهات دامنه داری است که لازم است با آنها مقابله شود. به نظر می رسد کوته‌بینی و عدم جامعیت و اشراف علمی، باعث بروز چنین خطاهایی شده است.

 در پایان از خداوند منان خواستاریم بصیرت و تعقل صحیح در پذیرش دین را به همه ما عطا کند و اختلاف سلائق موجب بیان سخنان ناحق نشود. آمین

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مرداد ۰۱ ، ۰۸:۳۷
رسول چگینی

یکی از دلائلی که باعث انکار شهادت حضرت زهرا(س) از سوی برخی عامه شده، وجود فاصله زمانی میان هجوم به خانه حضرت زهرا(س) و وفات صدیقه طاهره(س) است. در حقیقت آنان شهادت بر اثر هجوم را به دلیل فاصله بیش از 75 یا 90 روز، انکار می کنند.
در منابع شیعه به ارتباط میان هجوم و وفات حضرت زهرا(س) تصریح شده و علت شهادت را، ضرباتی می دانند که باعث سقط جنین و بیمار شدن حضرت زهرا(س) شده است.

در حقیقت تنها تفاوت منابع شیعه و اهل سنت در این است که در منابع شیعه، به تأثیر وقایع هجوم به بیت وحی در شهادت حضرت فاطمه(س) تصریح شده، اما در منابع اهل سنت، این حلقه وصلِ میان هجوم و وفات حضرت فاطمه(س) حذف شده است. اما سایر موارد از قبیل هجوم و تهدید به آتش زدن به خانه حضرت فاطمه(س)، قهر و غضب حضرت فاطمه(س) از شیخین، وفات حضرت زهرا(س) در اثر بیماری جسمی، دفن شبانه پیکر مطهر، پشیمانی خلیفه اول از کشف بیت فاطمه(س) و... تصریح شده است.
بنابراین برای اثبات شهادت حضرت فاطمه(س) تنها کافی است که انسان منصف و حقیقت‌جو، به ارتباط میان هجوم به خانه حضرت زهرا(س) و شهادت ایشان پی ببرد.

به منظور تسهیل پذیرش حق، به یک نمونه تاریخی اشاره می کنیم که شباهت زیادی به ماجرای حضرت زهرا(س) دارد. در این جریان خانمی بر اثر صدمات متحمل شده، جنین خود را سقط کرده و با گذشت 6 سال از این واقعه، اما چون وفات او بر اثر بیماری برخاسته از صدمات سقط جنین بوده، او را شهید دانسته اند.
ابن کثیر دمشقی درباره زینب ربیبه رسول خدا(ص) می نویسد:

وَذَکَرَ حَمَّادِ بْنِ سَلَمَةَ، عَنْ هِشَامِ بْنِ عُرْوَةَ، عَنْ أَبِیهِ أَنَّهَا لَمَّا هَاجَرَتْ دَفَعَهَا رَجُلٌ فَوَقَعَتْ عَلَى صَخْرَةٍ فَأَسْقَطَتْ حَمْلَهَا، ثُمَّ لَمْ تَزَلْ وَجِعَةً حتَّى مَاتَتْ، فَکَانُوا یَرَوْنَهَا مَاتَتْ شَهِیدَةً.

عروه بن زبیر نقل می کند: وقتی که زینب دختر خدیجه(س) مهاجرت کرد، در میان راه مردی از کفار او را پرتاب کرد و بر روی صخره ای افتاد و فرزند او سقط شد، پس همواره او بیمار و دردمند بود تا زمانی که از دنیا رفت، پس مسلمانان می گفتند که او شهید شده است.

ابن کثیر دمشقی، إسماعیل بن عمر، البدایة والنهایة، ج 8 ص 242.

سوال این است که چرا وقتی زینب دختر خدیجه(س)، شش سال پس از ترسانده شدن و سقط کردن فرزند از دنیا می‌رود، لقب «شهیده» میگیرد؛ ولی با علم به ترسانده شدن و سقط جنین دختر خاتم الانبیا(ص) و وفات ایشان با فاصله کمی پس از این واقعه، نه تنها سکوت کرده بلکه سخن از مرگ طبیعی به میان می آورند.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ خرداد ۰۱ ، ۰۸:۵۹
رسول چگینی
دوشنبه, ۲۲ آذر ۱۴۰۰، ۰۹:۰۲ ق.ظ

پاسخ به ادعای گرگیج درباره ازدواج شهربانو

مولوی گرگیج در جدیدترین اظهارات خود مدعی شده است که رابطه میان اهل بیت (ع) و خلفا رابطه ای حسنه بوده است. دلیل او برای این سخن، ماجرای ازدواج امام حسین علیه السلام با شهربانو است. گرگیج مدعی است که این ازدواج در زمان عمر بن خطاب و با پیشنهاد او بوده است و این بر وجود رابطه حسنه دلالت دارد.

 

در ادامه به این ادعا پاسخ می دهیم:

 

اصل ازدواج امام حسین(ع) با شهربانو تقریبا مورد اتفاق غالب تاریخ نگاران است اما درباره جزئیات این ازدواج، اختلاف نظرهای اساسی وجود دارد که با بازخوانی تاریخ، می توان موارد تناقض فراوانی در روایتهای مشهور آن دید.

روایتی که از سوی برخی ترویج می شود، بر این داده ها استوار است:
دختران یزدگرد سوم در جنگ قادسیه (سال 15 قمری) در زمان عمر بن خطاب به اسارت درآمد و وقتی عمر خواست آنها را به عنوان کنیز بفروشد، حضرت علی(ع) برای جلوگیری از این کار، قیمت آنها را به خلیفه داد و آنها را به ازدواج با امام حسین(ص) و عبدالله بن عباس و عبدالله بن عمر در آورد.
ربیع الأبرار زمخشری، ج 3 ص 350.

این داستان مورد پذیرش بسیاری قرار گرفته و در منابع دیگر نقل شده است. اما تناقضاتی که در این داستان وجود دارد.
تناقضات روایت مشهور:
با توجه به اینکه امام حسین(ع) در سال 4 یا 5 قمری به دنیا آمده اند، بنابر این روایت، امام حسین(ع) هنگام ورود اسرای قادسیه، تنها 10 سال داشته اند.
یزدگرد سوم در سال 11 قمری وقتی که حدود 9 سال داشته به پادشاهی رسیده است. او در زمان جنگ قادسیه نهایتا 13 سال داشته است. فرزند داشتن در چنین سنی منطقی و متداول نیست.
آیا تصور ازدواج برای امام حسین(ع) 10 ساله با دختری که اگر به دنیا آمده باشد، کمتر از 2 سال دارد، قابل پذیرش است؟!
امام سجاد(ع) در سال 38 قمری به دنیا آمده است. حتی اگر فرض چنین ازدواجی نیز محال نباشد، آیا طبیعی است که 23 سال پس از ازدواج، امام سجاد(ع) به دنیا آمده باشد؟!
تناقضات موجود در این قضیه، ما را متوجه تحریفهایی می کند که در این ماجرا رخ داده است. با بازخوانی مجدد تاریخ می توان حقیقت ماجرا را کشف کرد.

حقیقت ماجرا:
یزدگرد سوم در سال 632 میلادی (حدود سال 11 قمری) چون کسی از خاندان سلطنتی نمانده بود، او را برگزیده و بر تخت شاهی نشاندند. به قولی وی هنگام بر تخت نشستن 8 سال داشت و به مدت نوزده سال پادشاهی کرد. 
تورج دریایی، شاهنشاهی ساسانی، ص 55

بنابراین او در نبرد قادسیه حدود 13 سال داشته و فرزند داشتن برای او قابل تصور نیست. پس چگونه ادعا شده که دختر او اسیر شده است؟!
همچنین حمله اعراب به ایران تنها در یک سال نبوده بلکه بیش از 15 سال طول کشید تا اعراب بتوانند حکومت ساسانیان در نقاط مختلف ایران را از بین ببرند، بنابراین یزدگرد در جنگ قادسیه، مغلوب نشد.
بلاذری تاریخنگار معروف اهل سنت نقل می کند: پس از نبرد قادسیه، یزدگرد سوم 20 سال زنده بود. او پس از قادسیه به مدائن رفت و حدود 7 سال آنجا بود. با ورود اعراب، یزدگرد آنجا را ترک کرد و به سمت اطفهان و سپس اصطخر رفت و در نهایت در حوالی سال 30 قمری در خراسان کشته شد.
او وقتی از مدائن به دیگر شهرهای ایران رفت، در برخی شهرها مورد احترام قرار می گرفت و در آنجا برای او همسر برگزیدند و از آنان صاحب دختر شد. در نهایت در سال 651 میلادی در خراسان به قتل رسید.
این ماجرا آنجا کامل می شود که در کتاب الارشاد شیخ مفید نقل شده:
«امیرالمومنین علی(ع) حُریث بن جابر حنفی را به ولایت مشرق فرستاد و او دو دوختر یزدگرد بن شهریار بن کسری را به سوی حضرت علی(ع) ارسال کرد. پس یکی از آنان به نام شاه زنان (شهربانو) را به ازدواج فرزندش حسین(ع) در آورد که از او زین العابدین(ع) به دنیا آمد و دیگری را به ازدواج محمد بن ابوبکر درآورد و قاسم را به دنیا آورد پس این دو (امام سجاد(ع) و قاسم) پسرخاله بودند.»
الارشاد فی معرفه حجج الله على العباد شیخ مفید، جلد 2، باب 6 صفحه 139.

نتیجه اینکه ازدواج شهربانو با امام حسین(ع) در زمان حکومت امیرالمومنین(ع) (حدود سال 37 قمری) و به دستور ایشان واقع شده است و امام سجاد(ع) نیز سال 38 به دنیا آمده است.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۰۰ ، ۰۹:۰۲
رسول چگینی