نقدی بر اظهارات دکتر حسن محدثی؛ جامعه شناس جامانده از جامعه!
در روزهای گذشته رد و بدل شدن نامه هایی میان برخی جامعه شناسان با یکی از مراجع تقلید، تکانی به فضای علمی کشور در حوزه علوم انسانی داد و لزوم بازخوانی چندباره برخی مسائل را گوشزد نمود.
ماجرا از انتشار مقاله ای در روزنامه اطلاعات شروع شد که گزارشی از نشست حسن محدثی بوده که مطالب نارسایی مطرح شده است. حضرت آیت الله سبحانی از مراجع عظام تقلید به این نوشتار واکنش نشان داده و با ارسال نامه ای به مدیر مسئول روزنامه اطلاعات، خواستار نظارت بیشتر بر انتشار چنین مطالبی شدند که این واکنش اعتراض حسن محدثی را در پی داشته و به نگارش ردیه ای بر سخن آیت الله سبحانی اقدام کرد.
نوشته پیش روی، به نقد نامه حسن محدثی گیلوانی در پاسخ به نامه آیت الله سبحانی پرداخته است.
در یک ارزیابی کلی می توان گفت روح حاکم بر نامه نویسنده (حسن محدثی) اینگونه است که از سویی خرسند از واکنش یکی از مراجع تقلید به مقاله خود شده که این خود به دیده شدن بیشتر او می انجامد و از سوی دیگر، نگران از تبعاتی است که این مقاله میتواند برای او به دنبال داشته باشد، به همین منظور با فرار به سمت جلو و ایراد اتهاماتی تلاش میکند خود را پیروز این معرکه نشان دهد. اما پاسخ دوم آیت الله سبحانی نشان داد که ایشان به دنبال هیاهو و جنجال آفرینی نیست و هدفشان اصلاح یک اندیشه بوده است.
اما نامه مزبور دارای کاستی هایی است که در ادامه به آنها اشاره می کنیم:
نویسنده از سطرهای آغازین پاسخ خود، بایسته های یک نقد علمی را به کُنجی نهاده و با کنایه و زخم زبان، می خواهد علما را بی خبر از اوضاع جامعه نشان دهد. این در حالی است که مراجع عظام تقلید به میزان متناسب از متن پدیده های جامعه با خبر هستند و واکنش متناسب می گیرند و همواره از سوی روشنفکرنماها به دخالت بیجا در امور غیر دینی متهم میشوند! حال باید ادعای نویسنده را در مقابل سخن حجم زیادی از رسانه ها وانهاد و قضاوت را به مردم که بهترین قضاوت کننده هستند، سپرد.
نویسنده که در کسوت جامعه شناس عرض اندام کرده، به این اصل مسلم واقف نیست که هر نوشته ای، فارغ از سایر نوشته ها و سخنرانی های نویسنده آن، قابل ارزیابی است و نوشتن مطلب معوّج با این بهانه که در سایر نوشته ها، توجیهات آن ذکر شده، سخن نابخردانه ای است. بنابراین نمی توان فهم صحیح یک سخنرانی و نوشته مستقل را متوقف بر فهم مطلب دیگری کرد.
خرده گرفتن به آیت الله به جهت پرداختن به موضوعات و تعیین مصادیق حکم شرعی نیز سخن بیراهی است. اگرچه اولا و بالذات وظیفه فقیه استخراج احکام شرعی است اما تعیین موضوعات و مصادیق احکام نیز از مهمترین مطالبات متشرعان است. کارکرد استفتاء مراجع غالبا تعیین موضوعات احکام است که انتظار می رود یک جامعه شناس دین این اولیات را از بر داشته باشد.
خودبدتر بینی از دیگر نقائصی است که در نوشته نویسنده موج می زند. زیرا اگرچه سخن راندن در جزئیات تخصصی علم جامعه شناسی نیازمند تحصیل آکادمیک در این رسته است اما شناخت جامعه و پرداختن به پدیده های اجتماعی، بیش از مطالعه کتب وارداتی، نیازمند نگاه صحیح به جامعه و بازشناخت پدیده های اجتماعی در بستر مقتضی آن جامعه است. نیک میدانید اولین بنیانگذاران علم جامعه شناسی، ابن خلدون (م ۸۰۸ق) است. وی نه تنها آشنایی با کتب غربی نداشت بلکه تنها یک عالم مسلمان آگاه بود که با روش معرفت شناختی نگاه پدیدارشناسانه به رویدادهای پیرامون خود داشت. بنابراین اظهار نظرهای جامعه شناختی وابسته به مطالعه کتب مورد نظر طیف خاصی نیست.
این سخن که مراد از دین در مقاله مزبور، غیر از دین متفاهم عرفی است، کم گزافه نیست. زیرا اگر مقاله ای در روزنامه با سابقه ای، با جامعه مخاطب عمومی و بدون هیچ محدودیت دسترسی برای غیرمتخصصین، منتشر شود که منجر به برداشت اشتباه مخاطبان و قضاوت درباره نویسنده آن نوشته شود، تنها باید نویسنده و گوینده آن را ملامت کرد. زیرا حداقل لازم بود که گوینده سخن نسبت به درج ناقص سخنانش در نشریه ای عمومی اعتراض کند در حالی که هیچ اعتراضی شنیده نشده است.
نویسنده می کوشد دوگانه ای میان اسلام زمان حضور پیامبر(ص) و اسلام موجود میان مسلمانان امروزی در ایران ایجاد کند و فاصله معناداری میان این دو ترسیم نماید و نقدهای خود را متوجه قسم دوم بداند. در پاسخ باید گفت شکی نیست که عدم حضور فیزیکی معصوم در جامعه اسلامی، ممکن است برخی جزئیات و موضوعات فرعی را دچار انحراف سازد اما هرگز به خطوط اصلی ترسیم شده از سوی کتاب و سنت خدشه ای وارد نمی کند. مشروعیت بخشی به زعامت فقهای جامع الشرائط در دوران غیبت برای جلوگیری از این انحرافات است که بحمدلله ایران اسلامی از این جهت با کمبود و مشکلی مواجه نیست. بنابراین تضادنمایی میان این دو برهه تاریخی، آب در هاون کوبیدن است.
نویسنده با طرح سوالی از خود و پاسخ به آن، قائل است که نیازهای جنسی و غیر جنسی در ایران به رسمیت شناخته نمی شود!
باید دید مراد نویسنده از این سخن چیست؟ اگر مقصود او بی بندوباری و ولنگاری جنسی و به رسمیت شناختن شیوه های مختلف ارضای جنسی است! که جهت استحضار او، نه تنها در زمان حضور پیامبر(ص)، بلکه در همه ادیان الهی، مسائل جنسی به جهت تاثیرگذاری مستقیمی که بر جهت گیری سوی جامعه دارند، به صورت کنترل شده بوده است. بنابراین اشکال اصلی او را باید متوجه این حکم الهی دانست.
اما اگر نقد او متوجه سعه و ضیق دایره کنترل امور جنسی است، باید گفت که این سخن قابل انکار نیست و تعیین حدود و ثغور برای این محدودیت نیازمند بروزرسانی های متناسب با مقتضیات زمان است ولی تغییری در خطوط اصلی مرزهای این مسأله(مسائل جنسی) ایجاد نمیشود. به هر روی این به معنای به رسمیت نشناختن نیازهای جنسی نیست و نویسنده باید در شیوه گفتار خود تجدیدنظر کند.
خودشاخص پنداری، از دیگر خلطهای نویسنده است. وی تصور کرده همگان نیز مانند او از دستیابی به الگوهای فرزانه و برجسته الهی ناتوان هستند و به همین جهت، نباید این افراد را به عنوان الگوهای دستیافتنی معرفی کرد. در حالی که امروزه علمای فرزانه، دانشمندان محترم، شهدای جاودانه و دیگر شخصیت های برجسته، مقتدای خیل عظیمی از جوانان عصر دیجیتال هستند و با درس آموزی از رویدادهای زندگانی آنان، معبری به سوی آینده می شکافند و با پیگیری سیره علمی و عملی آنان، سرنوشت درخشانی برای خود رقم می زنند. لازم است نویسنده سر خود را از لاک بیرون آورد و اندکی به عشقبازی جوانان با سردار شهید قاسم سلیمانی بنگرد که چگونه یک انسان خوشبخت توانسته به الگوی بی بدیل برای توده مردم بدل گردد.
سیاه نمایی نیز در قلم نویسنده مشهود است. وی فرهنگ فرزانگان و اولیای خدا را، فرهنگی سرکوب گرایانه قلمداد می کند. از دیدگاه او بزرگان با سرکوب امیال نفسانی خود به این جایگاه رسیده اند!
این سخن به قدری سخیف است که نیاز به پاسخ مستدلی ندارد و تنها بازخوانی سیره فرزانگان می تواند این برداشت ناصواب را اصلاح کند.
نویسنده در ادامه بر این ادعای خود پافشاری می کند و می گوید:
(فرهنگی که نیازها و احوال طبیعی بشر را بهرسمیت نمیشناسد و این نیازها را سرکوب میکند یا دائماً به تعویق میاندازد، و از مردمان معمولی و متوسط میخواهد مثل زاهدان و فرزانهگان و اولیای خدا زندهگی کنند و از همین ابتدا بدون طی تدریجی رشد اخلاقی و تعالی معنوی، نیازهای طبیعی خود را نادیده بگیرند و زاهدانه زیست کنند، فرهنگی ضدانسانی و ضداخلاقی است).
آبشخور این ادعا را باید در فهم ناقص از دین جستجو کرد که بروز این خلأ برای یک جامعه شناس دین بسی مایه تاسف است.
جهت اطلاع نویسنده باید گفت انسان معجونی از خواسته ها است که در صورت عدم کنترل صحیح آن، او را به ورطه نابودی می کشاند. انسانها از زمان پیدایش تا عصر حاضر همواره در فکر وضع قوانینی برای مدیریت امیال درونی هم نوعانشان بوده اند ولی تزاحم عالم ماده و زیاده خواهی برخی، همیشه عده ای را ناراضی و گله مند از اوضاع باقی گذاشته است.
در این میان خداوند برنامه و قوانینی وضع کرده که با کاربست آن میتوان سعادت واقعی در این دنیا را تجربه نمود.
اگرچه این قوانین الهی ممکن است برای برخی، چیزی جز محدودیت و ممانعت از دستیابی به امیال نفسانی و کامیابی بیشتر به لذائذ دنیوی در پی نداشته باشد، اما کلیت یک جامعه را به رستگاری سوق می دهد و زندگی راحت تر و لذت های معقول تری برای آنان به ارمغان می آورد. بلاتشبیه می توان قوانین را مانند حجاب برای بانوان تشبیه کرد که از سویی مانع از سوء استفاده زیاده خواهان خواهد شد ولی ثمره آن پاک ماندن جامعه از آلایش به ناهنجاری های جنسی خواهد بود.
بنابراین ضداخلاقی و ضدانسانی نامیدن چنین قوانینی، در واقع بیانگر روحیه مستکبرانه و زیاده خواهانه گوینده آن است.
نویسنده در جایی دیگر مدعی شده:
(چنین فرهنگ سرکوبگری آدمی را به انقیاد میکشد و او را وادار به تزویر و ریاکاری میکند، زیرا آدمی ناچار میشود در خفا به نیازهایش بپردازد و از اخلاق تنزهطلبانه عدول کند، اما در علن خود را پاک و مبرا و نیالوده جلوه دهد.)
همه جنایتکاران تاریخ انسانهایی بودند که تاب تحمل قوانین انسانی را نداشتند و آنها را سرکوب گرایانه می دانستند و به همین در خفاء یا علن به دنبال برآورده ساختن نیازهای خود بوده اند و در نتیجه تظاهر و ریاکاری را سرلوحه اقدامات خود قرار داده اند. اما در نقطه مقابل بیشتر انسانها این قوانین را پذیرفته اند و آنها را مقوم کامیابی خود در طریق انسانیت می دانند. بنابراین نباید خواسته عده ای ضعیف النفس و تجاوزگر به حقوق دیگران را به عنوان مطالبه انسان خردمند تلقی کرد. از جامعه جامعه شناسان توقع می رود در بازخوانی اندیشه همقطاران خود اقدام عاجل نمایند تا مردم با چنین اندیشه های نارسی مواجه نگردند.
انسان خودتعیین گر از دیگر واژه هایی است که بدون تعریف آن، نمی توان چیزی بر آن بنا کرد.
اگر خودتعیین گری به معنای انسان گرایی(اومانیسم) است، پس باید به او متذکر شد بحث ما پیرامون جامعه ای دینی است که وجود شارع مقدس را پذیرفته و بر دستورات او گردن می نهد. بنابراین خودتعیین گری در حوزه دین، محل ابتلای یک جامعه شناس
که جریان غالب یک جامعه را واکاوی می کند، نیست.
اما اگر مراد او این است که انسان موجودی مختار است و در همه تصمیمات، تابع رأی و دیدگاه خود است باید بگوییم انسان خردمند تعیین گر است اما برای یک خردمند مهمتر از تعیین، تعیین صحیح است. آدمی میخواهد بهترین تقدیر را برای خود رقم بزند و هیچ ابائی از پذیرش سفارش راهنمایان ندارد. به همین منظور ترجیح می دهد از مؤلفه های دیگری استفاده کند تا بهترین انتخاب برای او فراهم گردد. در نتیجه از دستورات دین و قوانین الهی پیروی میکند زیرا انسان نیک می داند که در پیروی از این قوانین، صلاح و رشد او نهفته است.
نویسنده در بخشهای پایانی در قواره یک دلسوز روحانیت ظاهر شده و از نفرت انباشته شده علیه روحانیت خبر می دهد. در پاسخ به او باید گفت بحمدلله امروزِ روز، روحانیت همچنان جزء یکی از اقشار محبوب و تاثیرگذار در میان مردم شناخته می شوند. ساده ترین راه برای فهم این نکته، مراجعه به فضای مجازی و مشاهده تعداد صفحات و کانالهای مجازی روحانیون و تعداد اعضاء و دنبال کنندگان آنان و ضریب نفوذ سخنان روحانیون در میان مردم است. حتی در مقایسه ای عادلانه می توان روحانیت را پرطرفدار دارترین قشر جامعه دانست زیرا اقشار پرطرفدار دیگر ماننی سلبریتی ها، ورزشکاران و شخصیت های سیاسی، به علت اتکاء به رسانه های عمومی و فعالیت های مجازی به چنین جایگاهی رسیده اند اما مثلا روحانیون یک شهر کوچک، تنها با حضور در مساجد و محافل آن شهر و رویارویی مستقیم با مردم به چنین مقبولیتی دست یافته اند که در هر شهر روحانیت جزء پرمخاطب ترین شخصیت های آن شهر به شمار می روند. بله در سالهای اخیر به جهت خلف وعده های برخی سیاستمداران عمامه به سر، نقدهای جدی به این افراد مطرح می شود که باعث شده برخی عاجر از تفکیک میان شخص و شخصیت شوند و این نقایص را به جامعه روحانیت تسری دهند. اما قاطبه جامعه میان این دو تمییز می دهد و حساب افراد را از منصبشان جدا می کنند.
در پایان نویسنده باز می کوشد خود را پیروز میدان نشان دهد و با بیان اینکه در کمال ناباوری پنجاه و سه سال در ایران امروز عمر کرده، تلاش می کند فضای دلسرد کننده ای از اوضاع ایران نمایش دهد. در پاسخ به او باید گفت طبق جدیدترین یافته های محققان ایرانی، به برکت انقلاب اسلامی سن امید به زندگی بیش از ۲۰ سال از پیش از انقلاب افزایش یافته و به ۷۵ سال برای مردان رسیده است. گویا نویسنده همچنان در پیش از انقلاب زندگی می کند و از اوضاع روز بی خبر است. بنابراین به صورت عادی و میانگین امیدوار باشد و برای دستکم ۲۰ سال آینده خود برنامه ریزی داشته باشد و گمان های اشتباه خود را اصلاح نماید.
به امید حکمرانی خرد در مملکت وجود انسان!