وبلاگ شخصی رسول چگینی

جستارهایی در تاریخ اسلام | امامت اهل بیت علیهم السلام | نقد وهابیت |

وبلاگ شخصی رسول چگینی

جستارهایی در تاریخ اسلام | امامت اهل بیت علیهم السلام | نقد وهابیت |

پیوندها

۲۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اهل سنت» ثبت شده است

سه شنبه, ۲۲ آذر ۱۴۰۱، ۰۹:۲۴ ق.ظ

چرا فاطمیه خط مقدم ماست؟!

ممکن است این سؤال در ذهن برخی وجود داشته باشد که با وجود اینکه مصیبت امام حسین(ع)، بزرگترین مصائب است و انس و جن بر مظلومیت سیدالشهدا گریسته اند، اما چرا خط مقدم را فاطمیه معرفی می کنند؟

پاسخ را با ذکر مقدمه ای بیان میکنیم:
قرآن مجید آوردگاه نزاع جبهه حق و باطل است و همواره از رویارویی اولیاء خدا با اولیاء شیطان سخن رانده است. نبرد حق و باطل برای دستیابی به ولایت است. قرآن مجید از ما نیز خواسته که خود را به اردوگاه اولیاء خداوند برسانیم و از لشکر اولیاء شیطان دوری گزینیم.
ما یقین داریم مکتب اهل بیت(ع) همان جبهه حق است که با ورود به این دژ پولادین، سعادت و کامیابی دنیوی و اخروی ما تأمین خواهد بود. اما غافل از جبهه باطل نیز نیستیم و از همنوائی با اولیاء شیطان اجتناب می‌ورزیم.
در میان مکتب اهل بیت(ع)، دو چراغ فروزان نورافشانی میکند که امر هدایت خلق الله را بر عهده دارند.

اما حقیقت این است که در ماجرای شهادت امام حسین(ع)، بسیاری از اهل سنت نیز خود را در زمره عزاداران حضرت می‌دانند و حتی قاتلین ایشان را لعن میکنند به حدی که در کتاب (الرد علی المتعصب العنید المانع من لعن یزید) به صراحت جواز لعن یزید از دیدگاه برخی علمای اهل سنت را اثبات می‌کند.
در این اوضاع، عامه خود را خارج از نزاع فرض کرده بنابراین نه از لعن قاتلین سیدالشهدا و نه از درود فرستادن به سیدالشهدا، متوجه دوری خود از ولایت اهل بیت(ع) نمی‌گردند. در واقع برای آنان عزاداری برای امام حسین(ع) با باقی ماندن بر ولایت خلفا قابل جمع است.

اما این قضیه در ماجرای شهادت حضرت فاطمه(س) کاملا متفاوت است؛ زیرا اصلا نمیتوان میان عزاداری برای حضرت فاطمه(س) و پذیرش ولایت خلفا جمع کرد چون قبول شهادت حضرت فاطمه(س)، مساوی با غاصبانه دانستن خلافت خلفا است. این تلازم با دقت در علت هجوم به خانه حضرت فاطمه(س) و معنای شهادت و مظلومیت حضرت زهرا(س) دانسته می‌شود.
در نتیجه برای اثبات ولایت اولیاء خداوند، اثبات شهادت حضرت فاطمه(س)، راه میانبری است که هر جوینده حقیقتی را به راحتی به سرمنزل مقصود رهنمون می سازد.

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۰۱ ، ۰۹:۲۴
رسول چگینی

یکی از عباراتی که این روزها زیاد دست به دست می شود، جمله معروفی است که پیرامون شرائط پایدار ماندن حکومت است. در این عبارت می خوانیم: «الحکم یبقی مع الظلم و لایبقی مع الکفر»: حکومت با کفر باقی می ماند اما با ظلم باقی نمی ماند. امروزه عموم کسانی که به این جمله استناد می کنند، آن را به عنوان حدیث پیامبر خدا(ص) نقل می کنند.

اما بررسی منابع تاریخی و حدیثی شیعه و سنی بیانگر این است که این سخن، به عنوان حدیث در منابع متقدم ثبت نشده است. قدیمی ترین منبعی که ذکری از این سخن در آن وجود دارد، کتاب «مفید العلوم ومبید الهموم» ابوبکر خوارزمی (م 383هـ) شاعر، کاتب و ادیب مشهور شیعی است. اما با توجه به اینکه مؤلف این کتاب، به احتمال قریب به یقین، زکریای قزوینی (م 682هـ) جغرافی‌دان و تاریخ‌نویس سنی است، نمی توان آن را به عنوان متقدم ترین منبع معرفی کرد. پس از این منبع، کتاب «التمثیل والمحاضره» ابومنصور ثعالبی (م 429هـ) قدیمی ترین منبعی است که این عبارت را گزارش کرده است. ثعالبی در بخشی از این کتاب که درباره ضرب المثلهای پیرامون سطان و پادشاه است، بدون اشاره به اینکه این سخن، حدیث نبوی باشد می نویسد: «الملک یبقى على الکفر، ولا یبقى على الظلم» (التمثیل و المحاضره، ص 130).

پس از آن برخی منابع دیگر این سخن را به عنوان سخن حکیمانه نقل کرده اند و کسی آن را حدیث نبوی معرفی نکرده است تا اینکه غزالی (م 505هـ) در کتاب «التبر المسبوک فی نصیحة الملوک» سخنی درباره لزوم رعایت عدالت از سوی حاکم بیان کرده و سخن خود را به این عبارت کامل می کند: «أن النبی صلى الله علیه [وآله] وسلم یقول: (الملک یبقى مع الکفر ولا یبقى مع الظلم)» (التبر المسبوک فی نصیحة الملوک، ص 44). و اینگونه شد که این سخن حکیمانه، به عنوان حدیث نبوی در منابع اسلامی جای خود را محکم کرد؛ برای نمونه نجم الدین رازی (م 654هـ) در کتاب مرصاد العباد می نویسد: «جای دیگر [پیامبر(ص)] فرمود: الملک یبقی مع الکفر و لایبقی مع الجور» (مرصاد العباد، ص 248). 

در قرنهای بعدی این حدیث به منابع شیعه هم راه یافت و مانند بسیاری دیگر از سخنان مجهول که از منابع اهل سنت به منابع شیعه راه یافته، این سخن نیز به عنوان حدیث نبوی در منابع شیعه ثبت شد. اگرچه بسیاری از علمای شیعه مانند علامه مجلسی، فیض کاشانی، مرحوم نائینی و... متفتن منبع صدور این سخن بودند و همواره بر حدیث نبودن آن تأکید کرده اند. در نتیجه این سخن را نمی توان به عنوان حدیث به شمار آورد.

درباره محتوای این سخن نیز باید گفت که این تنها یک سخن تجربی است که غالباً اینگونه دیده شده است اما مواردی وجود دارد که مدلول مطابقی و تضمنی آن را نقض می کند. مانند حکومت عادلانه امیرالمؤمنین علی(ع) که با وجود گسترانیده بودن عدالت نسبی در سرزمین های اسلامی، اما حدود پنج سال دوام یافت. از سوی دیگر حکومتهای ظالمانه ای وجود داشته اند که تخت پادشاهی آنان مستدام بوده مانند حکومت بنی امیه، بنی عباس، عثمانی و... .

بنابراین جمله مزبور تنها بر اهمیت عدالت و پرهیز از ظلم برای استمرار حکومت تأکید دارد و نمی توان با استناد به آن هیچ قاعده عمومی و فراگیری استخراج کرد.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۰۱ ، ۰۹:۲۵
رسول چگینی
جمعه, ۱۵ مهر ۱۴۰۱، ۰۹:۱۷ ق.ظ

خدمات اهل کاشان به گسترش تشیع

یکی از موضوعات تاریخی که نیازمند تحقیق و پژوهش روزآمد است، پیرامون نقش شهرها و مناطق گوناگون در تحولات جهان اسلام است. 
از جمله این مناطق می توان به شهر کاشان اشاره کرد. اگرچه امروزه از جایگاه مرجعیت فکری و دینی این شهر کاسته شده است، اما در گذشته مردم کاشان، نقش بسزایی در زمینه عالم پروری و پرداخت مخارج ترویج دین داشته اند.

شاید بتوان اوج خدمات مردم کاشان به تشیع را، نفوذ آنان در قلب تپنده جهان اسلام دانست. مدینه که از زمان تاسیس تا به امروز، همواره به عنوان یکی از شهرهای جریان‌ساز بوده است، در خلال قرنهای پنجم تا هفتم توسط اهالی کاشان تحت مدیریت شیعیان قرار گرفت.

ابن فرحون (م ۷۶۹هـ) فقیه مالکی در کتابی که در موضوع تاریخ مدینه نگاشته است، نقش اهالی کاشان در گسترش شیعه در مدینه را اینچنین توصیف می‌کند:

«حتى قیل: إنّ المدینة لم یکن بها من یعرف مذهب الإمامیة حتى جاءها القیشانیون من العراق، وذلک أنّهم کانوا أهل مال عظیم، فصاروا یؤلفون ضعفة الناس بالمال، ویعلّمونهم قواعد مذهبهم، ولم یزالوا على ذلک حتى ظهر مذهبهم وکثر المشتغلون به، وعضده الأشراف فی ذلک الزمان، ولم یکن لهم ضِدٌّ، ولا فی مصر ولا فی الشام من یلتفت إلیهم؛ لأنّ الملک العادل نور الدین الشهید کان حاکماً على البلدین، لکن همّه الجهاد».

گفته شده در مدینه کسی که به مذهب امامیه باشد، شناخته نمی شد، تا اینکه کاشانیون از عراق به مدینه آمدند، و آنان دارای اموال فراوانی بودند و توجه مردم ضعیف را با بخشش مال جلب کردند و به آنها قواعد مذهبشان را آموختند و همواره بر این شیوه بودند تا اینکه مذهب آنان آشکار شد [فراگیر شد] و پیروانش زیاد شد و سادات مدینه در آن زمان، آنان را یاری کردند در حالی که هیچ مخالفی نداشتند و در مصر و شام کسی متعرض حال آنان نشد زیرا حاکم عادل نورالدین شهید حاکم دو شهر مکه و مدینه بود و همه تلاش او برای جهاد بود.

ابن فرحون مالکی، نصیحة المشاور و تسلیة المجاور، ص 339-340.

البته به نظر می رسد، مراد ابن فرحون از کاشانیون از عراق، عراق عجم یعنی ایران باشد زیرا منظقه ای در عراق به نام قاشان وجود نداشته و گزارشات متعدد دیگری وجود دارد که این شهر را، مشخصات آن با کاشان ایران سازگار است.

این اقدامات مردم ولایتمدار کاشان، حتی صدای ابن تیمیه حرانی (م 728هـ) را نیز در آورده و باعث شده تا منشأ انحرافات مردم مدینه را ورود اهالی کاشان در این شهر بداند. او میگوید:

«فإن أهلها کانوا متمسکین بمذهبهم القدیم منتسبین إلى مذهب مالک إلى أوائل المائة السادسة أو قبل ذلک أو بعد ذلک فإنهم قدم إلیهم من رافضة المشرق من أهل قاشان وغیرهم من أفسد مذهب کثیر منهم لا سیما المنتسبون منهم إلى العترة النبویة وقدم علیهم بکتب أهل البدع المخالفة للکتاب والسنة وبذل لهم أموالا کثیرة فکثرت البدعة فیها من حینئذ.»

همانا اهل مدینه بر مذهب قدیم خودشان که به مذهب مالک منتسب بود، پایبند بودند تا اوایل قرن ششم یا قبل از آن یا بعد از آن، در آن زمان از شیعیان مشرق از اهل کاشان و غیر آنجا بسیاری از مردم آمدند به ویژه کسانی که به خاندان عترت منتسب بودند [از نسل سادات بودند] و کتابهای خود را به مدینه آوردند و اموال فراوانی را خرج کردند تا اینکه از آن زمان بدعت در مدینه زیاد شد!

مجموع الفتاوی ابن تیمیه، ج 20 ص 300.

نکته قابل توجهی که در این گزارشات تاریخی وجود دارد، اینکه همگان تصریح کرده اند که گسترش تشیع در مدینه، بدون هیچ‌گونه خشونت و استفاده از زور و شمشیر بوده است؛ بلکه دگرگونی مذهب مردمان مدینه با اجرای برنامه های فرهنگی و نشر و ترویج عقاید تشیع بوده است. بدیهی است این مسأله بدون صرف هزینه های فراوان محقق نخواهد بود و مردم کاشان برای تحقق این هدف، به خوبی توانستند با انجام اقدامات فرهنگی، قلب مردم مدینه را به پذیرش ولایت اهل بیت علیهم السلام متوجه بگردانند.

رحمت و رضوان الهی بر مردم ولایتمداری که از جان و مال خود گذشتند تا پرچم ولایت اهل بیت علیهم السلام در سراسر گیتی به اهتزار درآید.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۰۱ ، ۰۹:۱۷
رسول چگینی
دوشنبه, ۷ شهریور ۱۴۰۱، ۰۹:۲۶ ق.ظ

پنج خطای نابخشودنی معاویه!

در روزهای اخیر، بیانیه ها و ردّیه های زیادی در دفاع یا نقد عملکرد معاویة بن ابوسفیان به رشته تحریر در آمد. در این میان چیزی که بیش از همه مایه تأسف است، مقدس‌انگاری معاویه از سوی برخی عالم‌نماهای اهل سنت است، در حالی که بسیاری از علمای اهل سنت از حمایت از او شانه خالی کرده اند.

به منظور آگاه سازی مسلمانان از اقدامات معاویه، به پنج خطای نابخشودنی که به صورت سازماندهی شده و برنامه‌ریزی شده انجام گرفته اند، اشاره می کنیم. بدیهی است ذکر این پنج خطا، به معنای انحصار اشتباهات و لغزشهای معاویه در این موارد نیست، اما این پنج خطا، به جهت تاثیراتی که در جامعه اسلامی بر جای گذاشته، غیر قابل توجیه است:

 

  1. خروج علیه خلیفه مشروع: اولین خطای آشکار معاویه، شورش او علیه امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) در سال ۳۷ هجری بود. هنگامی که امام علی(علیه السلام) به خلافت رسید، معاویه حاکم شام بود. سال‌ها پیش از آن (در سال ۱۸ هجری)، خلیفه دوم او را امیر دمشق کرده بود و در زمان خلیفه سوم، معاویه حاکم منطقه شام شده بود. امیرالمؤمنین تصمیم گرفت عبدالله بن عباس را حاکم ‏شام کند؛ پس نامه‏‌ای به معاویه نوشت و در آن نامه، از او خواست تا همراه اَشراف شام به مدینه بیاید و با حضرت بیعت کند؛ اما معاویه نه تنها از بیعت سر باز زد، بلکه خون‌خواهی از عثمان را پیش کشید.[۱] این استنکاف از پذیرش بیعت خلیفه مشروع مسلمین، باعث شکل گیری جنگ صفین شد که نتیجه آن، کشته شدن حدود ۷۰ هزار نفر از مسلمانان بود که تعدادی از صحابه از جمله ۲۵ نفر از بدریون، از لشکر امام علی(علیه السلام) به شهادت رسیدند.[۲] البته شورش معاویه منحصر در جنگ صفین نبود، بلکه او پس از این جنگ، لشکر شام را روانه مصر، بصره، عراق و حجاز کرد و علیه کارگزاران حکومت اسلامی، معرکه نبرد برپا کرد و مسلمانان زیادی نیز در این جنگها جان خود را از دست دادند.[۳] این اقدامات معاویه، اولین شورش سازماندهی شده علیه خلیفه اسلامی است که در اسلام روی داد.
  2. نقض صلح‌نامه با امام حسن(علیه السلام): صلح امام حسن(علیه السلام)، قرارداد صلحی میان امام حسن(علیه السلام) و معاویه بود که در سال ۴۱ هجری بسته شد. این توافقنامه بعد از جنگی صورت گرفت که بر اثر زیاده‌خواهی معاویه و خودداری او از بیعت با امام حسن(علیه السلام) به عنوان خلیفه مسلمانان روی داد. گفته‌اند که خیانت برخی سرداران سپاه امام حسن(علیه السلام)، حفظ مصلحت مسلمانان، حفظ جان شیعیان و خطر خوارج از دلایل تن دادن امام حسن(علیه السلام) به این صلح بوده است. بنابر این صلح‌نامه‌، حکومت از امام حسن(علیه السلام) به معاویه واگذار می‌گشت. صلح چند شرط داشت که از مهم‌ترین آنها منع معاویه از تعیین جانشین پس از خود، خودداری از توطئه علیه امام حسن(علیه السلام) و حفظ جان مسلمانان بود.[۴] اما با این حال، معاویه به هیچ‌یک از شرط‌ها عمل نکرد.[۵] او بسیاری از شیعیان امام علی(علیه السلام) از جمله حجر بن عدی را به قتل رساند[۶] و پسرش یزید را به ولایتعهدی خود گماشت.[۷] نقل شده است معاویه پس از صلح وارد کوفه شد و برای مردم خطبه خواند و گفت: هر شرطی که کردم، پس می‌گیرم و هر وعده‌ای که دادم زیر پا می‌گذارم.[۸] همچنین گفت: من با شما نجنگیدم تا نماز و روزه و حج انجام دهید، بلکه جنگیدم تا بر شما حکمرانی کنم.[۹] در زمانه ای که حتی اعراب جاهلی تا پای جان به قراردادهای صلح میان خود پایبند بودند، معاویه اولین حاکمی در اسلام بود که قرارداد صلح را زیر پا گذاشت.
  3. بنیان‌گذاری ناسزاگویی سازماندهی شده به صحابه: از دیگر اقدامات معاویه راه اندازی راهبرد سب و ناسزا گویی علیه امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) است. سَبّ و لعن امام علی(علیه السلام)، توسط معاویة بن ابی‌سفیان بنا نهاده شد. حکمرانان و پیروان بنی‌امیه در منابر رسمی حکومتی به لعن و ناسزا گفتن به امام علی(علیه السلام) می‌پرداختند. به گفته زمخشری در زمان بنی امیه بر روی ۷۰ هزار منبر به پیروی از سنتی که معاویه بنا نهاده بود امام علی(علیه السلام) لعن می‌شد.[۱۰] این عمل حدود شصت سال رواج داشت و در نهایت توسط عمر بن عبدالعزیز ممنوع شد.[۱۱] در نقطه مقابل اما امام علی(علیه السلام)، یاران خود را از ناسزاگفتن به معاویه باز می‌داشت. این در حالی است که در روایات متعددی از رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) نقل شده است که دوستی و دشمنی با امام علی(علیه السلام)، معیار ایمان و نفاق معرفی شده است،[۱۲] و پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) دشمنی خود را با دشمنان اهل بیت(علیه السلام) آشکار کرده اند،[۱۳] و سب علی(علیه السلام) را سب به خودشان دانسته اند.[۱۴] این اقدام معاویه، اولین سیستم ترور شخصیتی است که در اسلام واقع شده است.
  4. جعل احادیث: معاویه برای تثبیت خلافت خود، نیاز به تأییداتی از دین داشت. به همین جهت به جعل حدیث روی آورد و احادیث را به عنوان ابزاری برای اثبات مشروعیت خود به کار گرفت. معاویه در جعل حدیث دو روش را پیش گرفت. روش اول جعل احادیثی در مدح خود و دیگر رقبای اهل بیت(علیهم السلام)[۱۵] و دوم جعل حدیث در ذم اهل بیت(علیهم السلام).[۱۶] جعل حدیث در مدح معاویه آنقدر زیاد است که اسحاق بن راهویه(م ۲۳۸هـ) که استاد بخاری، مسلم نیشابوری، نسائی و احمد بن حنبل بود، می گوید: هیچ روایت صحیحی از پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) در فضیلت معاویه وارد نشده است.[۱۷] ابن تیمیه نیز به این احادیث جعلی اقرار دارد. وی در رد حدیث طیر مشوی می‌گوید: در باره فضائل معاویه احادیث زیادی نقل کرده‌اند و کتاب‌های مستقلی نیز نوشته‌اند، اهل دانش حدیث، نه آن را صحیح می‌دانند و نه این را.[۱۸] برخی دیگر از علمای اهل سنت نیز تصریح کرده اند که هیچ حدیث صحیحی در فضیلت معاویه وجود ندارد.[۱۹] این در حالی است که روایات متعددی از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در مذمت معاویه وارد شده است مانند (لا اشبع الله بطنه؛ خداوند شکمش را سیر نکند).[۲۰] این اقدام معاویه ضربات سهمگینی بر اعتبار منابع معرفتی اسلام وارد ساخته است و امروزه نیز همچنان از سوی مستشرقان و اسلام ستیزان، به عنوان یکی از بهانه های مبارزه با اسلام به کار گرفته می شود. این اولین برنامه جعل حدیث سازماندهی شده ای بوده که پس از اسلام بنا نهاده شد.
  5. تبدیل خلافت به سلطنت: از دیگر خیانتهای معاویه، تغییر خلافت به سلطنت بوده است. سازوکار معاویه برای تبدیل خلافت به سلطنت، تعیین ولی‌عهد و اخذ بیعت برای پسرش یزید بود. معاویه در سال ۵۶ بیعت با یزید را رسماً ‌اعلان کرد و در دمشق جشن انتخاب برگزار شد.[۲۱] بیعت گرفتن برای خلافت یزید، بیش از هر مسأله دیگری باعث شد بسیاری در مقابل او بایستند و از او انتقاد کنند. وی حتی از شیوه خلفای پیشین برای تعیین خلیفه بیرون رفته بود. او برای بقای نظامی که بنا کرده بود، باید حکومت موروثی پدید می‌آورد. عملی کردن چنین تصمیمی کار آسانی نبود؛ زیرا عرب‌ها از قبل، با حکومت موروثی آشنا نبودند و آشکار است که معاویه از این که ثمره تلاش‌هایی سی ساله‌اش در تأسیس حکومت اموی از بین برود، می‌ترسید. معاویه بر این باور بود که گزینش خلیفه باید در میان بنی‌امیه باقی بماند و بدین منظور یزید را به ولایت‌عهدی برگزید. از دیگر سو او عقیده داشت که مرکز خلافت باید در سرزمین شام باشد؛ زیرا گرایش سیاسی آنان به سوی بنی‌امیه بود. این اقدام او دست به دست هم داد تا سیستم خلافت به سلطنت تغییر ماهیت دهد و پس از او نیز از سوی دیگر حکام اموی و عباسی از این شیوه تبعیت شد. ابوالاعلی مودودی(م ۱۳۹۹هـ) از مصلحان و متفکران دینی برجسته شبه قاره هند، اگرچه لعن و طعن معاویه را جایز نمی‌داند، اما تبدیل خلافت به سلطنت را از مهمترین خطاهای سیاسی معاویه توصیف کرده است.[۲۲] رشید رضا(م ۱۳۵۴هـ) از اندیشمندان تندرو اهل سنت می‌گوید: «یکی از دانشمندان بزرگ آلمان به عده‌ای از مسلمانان گفت: «بر ما مردم آلمان لازم است که مجسمه ای از طلا برای معاویة بن ابی سفیان درست کنیم و در بزرگترین میدان های برلین نصب کنیم». به او گفته شد: چرا؟ گفت: «زیرا معاویه بود که نظام اسلامی را از اساسِ مردمسالاری به حکومتِ استبداد، سلطه و زور تبدیل کرد و اگر معاویه نبود، اسلام همۀ جهان را فرا میگرفت و اکنون ما آلمانیها و سایر کشورهای اروپایی، عرب و مسلمان بودیم».[۲۳] بنابراین معاویه اولین کسی است که خلافت را به سلطنت تبدیل کرد و پایه‌گذار سنت های ناپسندی شد که در طول صدها سال به عنوان سنت اسلامی شناخته می شد.

موارد یاد شده تنها پنج مورد از اقدامات سازماندهی شده ای بود که برای اولین بار توسط معاویه صورت پذیرفته است. هر یک از این خطاها، منشأ شکل گیری جریانات و اتفاقات دیگری است که امت اسلامی را از مسیر دستیابی به آرمانهای اسلام و قرآن بازداشته است.

شگفتی این است که هر دین و مذهب و عقیده و گروهی تلاش می کند به منظور رفع هرگونه اتهام، انتساب شخصیتی اینچنینی به خود را نفی کنند و با نگارش کتابها و مقالات متعددی و صرف هزینه‌های بسیاری، نقش‌آفرینی او در شکل‌گیری مذهبشان را انکار کنند، اما برخی از اهل سنت افزون بر قرار دادن معاویه در سلسله شخصیتهای اثرگذار در مذهب خود، تقدس‌بخشی ویژه ای نسبت به او اعمال می‌کنند و هیچگونه نقد و اعتراضی علیه او را بر نمی‌تابند!

اکنون از عالمان و محققان اهل سنت این سؤال را می پرسیم که آیا این شخصیت با چنین کارنامه سیاهی، به عنوان یکی از مقدسات شما برشمرده می شود؟ آیا مقدس‌انگاری معاویه به پیشینه و حیثیت شما لطمه وارد نمی سازد؟ کسی که نه از سابقون بود، نه از مهاجران و نه از انصار، و نه شما دین خود را از او گرفته اید و نه هیچیک از آموزه های مذهبی شما، متوقف بر پذیرش او است، آیا وجود این شخصیت در دایره مقدسات شما، به نفع شما است یا به ضرر شما؟ آیا غیر از چند کشورگشایی آنهم به صورت محدود و جزئی، معاویه هیچ خدمت دیگری به گسترش اسلام و قرآن و مذهب کرده است که اینچنین برای دفاع از او، رگ غیرت دینیتان برآمده می شود؟ بر فرض وجود خدمات دینی معاویه، آیا این خدمات در مقایسه به خطاهای آشکار معاویه، جایی برای دفاع باقی می گذارد؟!

 

إِنْ أُرِیدُ إِلَّا الْإِصْلَاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَمَا تَوْفِیقِی إِلَّا بِاللَّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَإِلَیْهِ أُنِیبُ (هود: ۸۸)

رسول چگینی

قم المقدسه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۰۱ ، ۰۹:۲۶
رسول چگینی

جناب آقای ازغدی با استناد به روایتی از منابع اهل سنت بیان می کند:
اگر خلفای صدر اسلام بودند، در کربلا طرف یزید نبودند!

این ادعا به دلائلی قابل اثبات نیست:
۱. طبق مبنای مذاهب اربعه اهل سنت، خروج بر حاکم جایز نیست و حتی اگر حاکم جائر باشد، نباید علیه او اقدام کرد:
اکثر علماء نظرشان این است که صبر بر طاعت حاکم جائر بهتر است از خروج و شورش بر علیه او
الجامع لاحکام القرآن قرطبی، ج۲، ص۱۰۹.

بر این اساس قیام امام حسین(ع)، در دستگاه فکری اهل سنت خروج بر حاکم محسوب می شود:
ابن العربی تصریح کرده:
اگر کسی آمد در برابر امام حسین ایستاد و امام حسین را به قتل رساند، دلیلش روایتی بود که از جد امام حسین که مهیمن بر رسل است و رسالتش بر تمام انبیاء هیمنه دارد و مشرف است و خبر به فساد امت داده است و تحذیر کرده از این‌که مردم در فتنه‌ها داخل شوند، حدیث شنیده است.
ابن العربی، العواصم من القواصم، ص ۲۳۲٫

بنابراین اگر شیخین در زمان امام حسین(ع) بودند، در راستای مبنایی که ساخته بودند، باید در صف لشکریان یزید می بودند.
در بالاترین درجه حسن ظن باید گفت آنان جزء ساکتانی بودند که خود را از حضور در معرکه کربلا کنار کشیدند مانند عبدالله بن عمر، مروان بن حکم، عبدالله بن عباس.

۲. ممکن است این سخن جناب ازغدی، به جهت بعید دانستن انجام چنین جنایاتی از صحابه باشد. در پاسخ باید گفت اقدامات صحابه‌هایی هم‌تراز شیخین نیز در جنایاتی شبیه به ماجرای کربلا، ثبت شده است. بنابراین صحابه بودن مانع از انجام این جنایات نمی شده است. جنایاتی که یزید بن معاویه در واقعه حرّه انجام داد که لشکر او به فرماندهی مسلم بن عقبه بیش از ۴۰۰۰ نفر را در مدینه کشت و ۱۰۰۰ فرزند نامشروع به دنیا آمد، سفارشی بوده که پدرش معاویه به او کرده بود:
ابن حجر می گوید: ابن ابۍ خیثمه با سند صحیح تا جویریه بن اسماء روایت ڪرده که شیوخ اهل مدینه را شنیدم که می‌گفتند: «وقتۍ نزدیک مرگ معاویه شد، یزید را خواند و به او گفت، برای تو از اهل مدینه روزی است! [بر تو شورش خواهند ڪرد] پس اگر انجام دادند، مسلم بن عقبه را برای آنها بفرست».
فتح الباری ابن حجر ج ۱۳ ص ۷۰.

۳. در کنار همه این موارد، روایاتی که در منابع شیعه است، گویای شریک قتل بودن شیخین در ماجرای کربلا است. امام حسین(ع) داخل قتلگاه فرمودند:
فلما امتلأت لطخ بها رأسه ولحیته وقال هکذا أکون حتى ألقى جدی رسول الله وأنا مخضوب بدمی وأقول یا رسول الله قتلنی فلان وفلان.

 

 

تکمله

▪️ برخی نسبت به پاسخ ارائه شده، این اشکال را مطرح کرده اند که قاعده فقهی حرمت خروج بر خلیفه مسلمین، در قرن دوم و سوم هجری در مذاهب فقهی اهل سنت گسترش یافت، بنابراین نمی توان به این قاعده استناد کرد!
همچنین شیخین این تفاوت را با یزید دارند که آنها مراعات ظاهر می کردند و از ارتکاب جنایات پرهیز داشتند!

 در پاسخ باید گفت:
باورهای کلامی عامه در قرن سوم مدوّن شد، اما تدوین این باورها، برپایه روایاتی بوده که توسط صحابه نقل شده است. در حقیقت روایاتی که صحابه نقل کردند، زمینه شکل گیری مذاهب اهل سنت را فراهم کرد اما این به معنای آن نیست که سرچشمه چنین مبانی کلامی، در سده های پیش وجود نداشته است.

▫️بر پژوهشگران پوشیده نیست که روایات مربوط به حرمت خروج علیه حاکم ظالم و جائر، در زمان بنی امیه ترویج شد و در سده های بعد، به عنوان یک عقیده کلامی و فقهی در میان اهل سنت نهادینه شد. بنابراین چنین عقیده ای در سال ۶۱ هجری و زمان قیام امام حسین(ع) در میان خواص و حامیان حکومت وجود داشته است. به همین دلیل بود که عبدالله بن عمر، امام حسین(ع) را از این قیام برحذر داشته و توصیه به مماشات و همراهی با حکومت می کرد. ابوبکر ابن العربی (م ۵۴۳هـ) از علمای اهل سنت نیز همین برداشت را از قضیه داشته و بیان کرده علت به شهادت رساندن امام حسین(ع)، خروج ایشان علیه دستگاه حکومت بوده است.

▫️با توجه به اینکه فرض مطرح شده توسط آقای ازغدی این است که شیخین در زمان امام حسین(ع) یعنی سال ۶۱ حضور داشته باشند، طبیعی است که آنان نیز جزء خواص جامعه بوده اند و در راستای حمایت از دستگاه حاکم اقدام می کردند. اگر هم به کمک یزید نمی شتافتند، دست‌کم جزء ساکتان این اتفاق بوده اند. در متن پاسخ نیز اشاره شده که در خوشبینانه ترین حالت، باید آنان را جزء ساکتان واقعه کربلا دانست. این خود بر خلاف سخن آقای ازغدی است زیرا ایشان با استناد به روایتی از منابع اهل سنت، مدعی شده که شیخین در سپاه امام حسین(ع) حضور می یافتند.

▫️اما اینکه شیخین ملاحظه حفظ ظاهر می کردند، به نحو کلی صحیح نیست؛ زیرا آنان در ماجرای غصب خلافت و شهادت حضرت زهرا(س)، حفظ ظاهر نکرده و دختر رسول الله(ص) را مدتی پس از وفات پیامبر(ص) در مدینه و در مقابل دیدگان ده‌ها صحابه مورد جسارت و توهین قرار دادند! آیا شهادت امام حسین(ع) به عنوان اصلی ترین رقیب دستگاه خلافت در تصدی این منصب، در بیابانهای کربلا و به پشتوانه قاعده حرمت خروج علیه حاکم، برای آنان دشوار بوده است؟!

 

 

 

نقدی بر ردّیه پیرامون حضور شیخین در سپاه امام حسین(ع)

پس از انتشار پاسخ بنده به ادعای جناب آقای رحیم‌پور ازغدی درباره حضور شیخین در لشکر امام حسین(ع)  یکی از کانالهای تلگرام به آن واکنش نشان داده و ردّیه ای علیه آن منتشر کرده است.

به منظور استفاده بیشتر مخاطبان عزیز و دستیابی به دیدگاه صحیح در این مسأله، ردّیه مذکور آورده می شود و در ادامه به نقد و بررسی آن می پردازیم.

 

متن ردّیه منتشر شده

 چند نکته درباره این جوابیه عرض میکنم:

1- در ابتدا گفته است «طبق مبنای مذاهب اربعه اهل سنت، خروج بر حاکم جایز نیست» بعد به سخن قرطبی استناد کرده است در حالیکه در سخن قرطبی چیزی از «عدم جواز» مشاهده نمی شود و صرفا «اولویت»  صبر بر خروج است آنهم به جهت مفاسدی که برای خروج ذکر شده است و قرطبی به آنها تصریح کرده ولی نویسندگان این بیانیه آنرا ذکر نکردند تا مبادا ذهن خواننده درگیر دفاعیاتی شود که اهل سنت برای ترجیح عدم خروج گفته اند. درستی یا نادرستی دلایل مطرح شده برای اولویت صبر بر خروج، یک بحث است و تقطیع و گزینشی عمل کردن در نقل مدعای دیگران یک بحث دیگر. اکنون اشکال ما به بنیاد امامت، نقطه اول است نه دوم.

2-  نوشته است :«بر این اساس قیام امام حسین(ع)، در دستگاه فکری اهل سنت خروج بر حاکم محسوب می شود» این عبارت دقیق نیست چون قیام امام حسین و عصیان ایشان از بیعت با یزید امری بدیهی و آشکار است و مختص دستگاه فکری اهل  سنت نیست و همه مسلمین قبول دارند ایشان بر حاکم، خروج کرده است. بحث در جواز و صحت یا عدم جواز این خروج است.

3- نویسنده سپس سخنی از ابن العربی مالکی(م ۵۴۳ ق) نقل کرده که به تخطئه قیام امام پرداخته است. ما عرض میکنیم در هر مذهبی، اقوال و آراء و فتاوای شاذ وجود دارد و رای قاضی ابن العربی هم یکی از این شذوذات است. چرا بنیاد امامت و نویسندگاه این متن انگشت روی رای او گذاشته و آنرا به همه اهل سنت نسبت داده اند؟ محققان میدانند که این سخن ابن العربی با نقدهایی از سوی خود اهل سنت مواجه شده است از جمله نقد مناوی و ابن حجر هیتمی و سیوطی و آلوسی. نویسندگان بنیاد امامت چرا اسمی از منتقدان ابن العربی نمی آورند؟ تفتازانی در شرح العقائد النسفیة صریحاً یزید و اعوان و انصارش را لعن کرده است. احمد حنبل لعن یزید را به قرآن مستند کرده است(تفسیر روح المعانی آلوسی  ج ۲۶ ص ۷۲) سبط بن جوزی از ابن عقیل حنبلی نقل کرده که اشعار یزید دلالت بر کفر و زندفه او دارد( تذکره الخواص  ج ۲ ص ۲۷۸) کیاهراسی از علمای شافعی و ابوحنیفه و مالک هم لعن یزید را جایز میدانند( حیاة الحیوان الکبری  ج۲ ص ۳۰۶) ابن کمال تصریح کرده که لعن یزید جایز است و حافظ الدین کردی حنفی هم به جواز لعن یزید فتوا داده است ( فیض القدیر  ج ۱ ص ۲۰۴) ابوالفرج ابن جوزی حنبلی در کتاب «الرد علی المتعصب العنید» می گوید علمای با ورع، لعن یزید را جائز میدانند( ص ۱۳) محمود شکری آلوسی هم تصریح کرده اجلّه و بزرگان مذهب، بر جواز لعن یزید اتفاق نظر دارند(صب العذاب على من سب الأصحاب: ۴۵۳ ) بنیاد امامت چرا اسمی از این علمای اهل سنت نمی آورد؟ آیا ایشان از علمای سنی نیستند یا تعصبات مذهبی باعث شده است حقیقت را کتمان کنند و رای شاذ ابن العربی را به همه اهل تسنن نسبت بدهند؟

4- نوشته است:«بنابراین اگر شیخین در زمان امام حسین(ع) بودند، در راستای مبنایی که ساخته بودند، باید در صف لشکریان یزید  می بودند.» کدام مبنا؟! مگر روایات نهی از خروج بر حاکم نزد همه علمای اهل سنت صحیح است؟ یا مگر آنها را شیخین نقل کردند؟ اگر حرمت خروج بر حاکم، مبنای قطعی و اجماعی اهل سنت بود که دیگر معنا ندارد بزرگان این قوم، یزید را لعن کرده یا فتوا به جواز لعنش بدهند یا همچون ابوحنیفه در قیام علیه حکام جور، همکاری کنند.  

5- در پایان هم برای تکمیل این استدلالهای قوی! و استوار! به یک نقل بی منبعی بسنده کرده اند که در منابع شیعه! هست که سیدالشهداء در روز عاشورا فرمود فلانی و فلانی [ابوبکر و عمر] مرا کشتند! حسب جستجویی که داشتم این نقل را فقط در مناقب خوارزمی حنفی دیدم و در هیچ منبع شیعی چنین نقلی را نیافتم و شیخ صدوق این روایت را بدون اضافه بالا [قتلنی فلان و فلان] ذکر کرده است(امالی شیخ صدوق: ۱۶۳) آیا استناد به چنین روایتی از کتب اهل سنت برای مجاب کردن یک شیعه، منطقی است؟ 

6- مشکل اساسی که گریبانگیر برخی اهل علم شده است نگاه صفر و صدی و سیاه و سفید به همه هستی است. در دیدگاه اینان، گویا هر انسانی یا بد مطلق است یا خوب مطلق. یا نور محض است یا ظلمت صرف. نمیتوانند تصور کنند یک حاکم جبار ظالم فاسق هم ملکات اخلاقی نیکویی داشته باشد و یا یک حاکم عادل مومن هم واجد برخی رذائل اخلاقی باشد.

 

به زعم اینان چون خلفای اهل سنت، حق امام علی را غصب کردند دیگر مجازند هر فسق و فجوری را به آنها نسبت بدهند و همه رذائل اخلاقی را به گردن آن دو بیندازند و هر ظلم و جنایتی که تا قیامت رخ می دهد به حساب آنها فاکتور کنند. این نه با اصول قرآنی سازگار است و نه با عقل و نه با عدل الهی. مطلق گرایی آسیب جدی برای دینداران و معرفت دینی است و موجب ظهور فرقه های ضاله و خشونت بوده و خواهد بود.

 

 

پاسخ در ادامه ارائه می شود

 

 در این پست تلاش شده که نسبت به پاسخهای ارائه شده، ردّیه ای بنویسند، اما با نگاهی به مطالب بیان شده در این ردیه، می توان به عمق سواد و علم نویسنده این ردّیه پی برد!

 در پاسخ این ردّیه توجه به چند نکته لازم است (شماره گذاری مطالبی که در ادامه می آید، ناظر به شماره اشکالاتی است که در ردّیه آمده است):

▫️1. عدم جواز خروج بر حاکم ظالم یکی از مسائلی است که در مذاهب اربعه اهل سنت، مورد پذیرش قرار گرفته است. کسی که در اصل این مسأله، اشکال وارد می کند، از اولیات فقه اهل سنت اطلاعی ندارد! لالکائی (م 418هـ) که عقاید عقاید اهل سنت را نوشته اینگونه می گوید:
«ومن خرج على إمام المسلمین وقد کان الناس اجتمعوا علیه وأقروا له بالخلافة بأی وجه کان بالرضا أو بالغلبة فقد شق هذا الخارج عصا المسلمین , وخالف الآثار عن رسول الله صلى الله علیه [و آله] وسلم , فإن مات الخارج علیه مات میتة جاهلیة.»
(شرح أصول اعتقاد أهل السنة والجماعة، ج 1 ص 175)

▫️2. «خروج بر حاکم» فقط یک عبارت نیست که ادعا شود ما نیز این سخن را قبول داریم، بلکه این یک اصطلاح فقهی در مذاهب اهل سنت است و وقتی این اصطلاح به کار برده می شود، شنونده آگاه به فقه اهل سنت متوجه دلالت آن می شود.

▫️3. علمایی که در پاسخ ابوبکر ابن العربی نقدهایی وارد کرده اند، به جهت گستاخی های ابن العربی نسبت به امام حسین(ع) و ترضی او نسبت به یزید بوده است. ابن العربی مدعی شده که «امام حسین(ع) قتل بسیف جده» و به دفاع از اقدام یزید پرداخته است. علمای اهل سنت این روش او را نقد کرده اند و دفاع از یزید را برنتابیده اند. اما هرگز این مبنای فقهی را زیر سؤال نبرده اند. برای نمونه ابن حجر هیتمی در شرح المنهاج نووی، با وجود اینکه باغیان را خروج کنندگان بر امام می داند، اما حکم خروج بر حاکم را بالاجماع حرمت بیان کرده است. البته او برای اینکه ملتزم به حرمت عمل امام حسین(ع) و عبدالله بن زبیر نشود، قائل است این اجماع مربوط به پس از دوران انقضای زمان صحابه است! (تحفة المحتاج فی شرح المنهاج، ج 9 ص 66) 
بنابراین مخالفت علمای اهل سنت با ابن العربی، به جهت تطبیق این قاعده بر امام حسین(ع) است و نه انکار این قاعده! بدیهی است که یک پژوهشگر باید بتواند در این تناقضات، سخن صحیح از سخن توجیهی و غرض‌ورزانه و مصلحت‌سنجانه را تفکیک کند.

▫️4. سخن چهارم نیز بسیار ناپخته است؛ زیرا یزید در میان عموم اهل سنت شخصیت منفوری است و هرگونه دفاع از او، با پاسخ اهل سنت روبرو می شود. اما این به معنای قبول نداشتن قاعده خروج بر حاکم نیست. البته حقیقت این است که این تناقض در اندیشه اهل سنت وجود دارد که اگر خروج بر حاکم جایز نیست، چرا نباید اقدام امام حسین(ع) را تخطئه کنند؟!

▫️5. در پاسخ به جواب پنجم این نویسنده باید گفت:
اولا: این حدیث در مقتل خوارزمی نقل شده و نه مناقب خوارزمی! 
دوما: خوارزمی بسیاری از مطالب کتاب خود را از ابن اعثم کوفی شیعی گرفته است. 
سوما: واقعا عجیب است که نویسنده قائل است چون این مطلب در مقتل خوارزمی وجود دارد، اعتباری ندارد؟! کدام عالم شیعه این مبنا را پذیرفته که یک حدیث به صرف وجود در منابع اهل سنت، اعتبار ندارد؟! قابل توجه نویسنده اینکه تعامل علمای شیعه با منابع اهل سنت به گونه ای است که تا زمانی که محتوای این احادیث، بر خلاف عقاید و آموزه های شیعی نباشد، می توان به آن استناد کرد و حجت است. آیا این مبنای علمای شیعه عاقلانه‌تر است یا نگاه صفر و صدی و سیاه و سفید نویسنده که به صرف سنی بودن، قصد کنار زدن منابع را دارد؟!

▫️6. بیان حرفهای کلی هیچ دردی را دوا نمی کند. همانگونه که مطلق گرایی امری ناپسند است، عدم قاطعیت و تناقض گویی نیز ناپسند و مذموم است. اگر نویسنده قدری تعقل به خرج دهد، متوجه می شود که پذیرش حضور شیخین در لشکر امام حسین(ع) چه تالی فاسدهایی دارد و ادعای وجود رابطه حسنه میان خلفا با اهل بیت(ع) را تقویت می کند. بنابراین بحث بر سر وجود محسنات اخلاقی در کسی نیست بلکه یپشگیری از شبهات دامنه داری است که لازم است با آنها مقابله شود. به نظر می رسد کوته‌بینی و عدم جامعیت و اشراف علمی، باعث بروز چنین خطاهایی شده است.

 در پایان از خداوند منان خواستاریم بصیرت و تعقل صحیح در پذیرش دین را به همه ما عطا کند و اختلاف سلائق موجب بیان سخنان ناحق نشود. آمین

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مرداد ۰۱ ، ۰۸:۳۷
رسول چگینی

از شبهاتی که منکران غدیر مطرح میکنند، این است که با تبدیل تاریخ روز غدیر خم (۱۰ذی الحجه سال ۱۰هجری)، به دست می آید که این روز در آخرین روزهای ماه اسفند اتفاق افتاده و هوا داغ و سوزان نبوده، در نتیجه هر چه درباره آن گفته میشود دروغ است!

در پاسخ میگوییم:
اولا: دلالت معنای حدیث غدیر بر ولایت و سرپرستی امیرالمؤمنین علیه السلام، هیچ ارتباطی با گرما یا سرمای هوا ندارد. حتی اگر در این روز برف هم می بارید، بازهم مولی به معنای سرپرستی و اولویت است.

ثانیا: اقلیم جغرافیایی منطقه حجاز، گرم و خشک است و عموم ماه های سال، گرمای هوا در آنجا قابل مقایسه با دیگر مناطق نیست. با یک ارزیابی بیشینه دمای هوا در ۱۰ سال گذشته، به خوبی فهمیده میشود که در ماه مارس (حدودا برابر با ۱۰ اسفند تا ۱۲ فروردین) دمای هوا بین ۳۴ تا ۴۲ درجه در نوسان بوده است. (تصویر دوم)

ثالثا: منابع اهل سنت به گرمای طاقت فرسای روز غدیر خم اعتراف کرده اند. زید بن ارقم که از راویان ماجرای غدیر خم است، این روز را اینگونه توصیف کرده است:
خرجنا مع رسول الله(ص) حتی انتهینا الی غدیر خم فامر بروح فکسح فی یوم ما اتی علینا یوم کان اشد حرا منه...

با رسول خدا (ص) [از مکه] خارج شدیم، در روزی که تاکنون گرم‌تر از آنروز بر ما نگذشته بود، به غدیر خم رسیدیم طبق دستور آن حضرت خار و خاشاک آنجا را برداشتیم...

المستدرک علی الصحیحین حاکم نیشابوری، ج ۳ ص ۶۱۳.

این حدیث را حاکم نیشابوری نقل کرده و ذهبی آن را تصحیح کرده است. افراد دیگری مانند احمد بن حنبل، طبرانی، ابن مغازلی، خطیب بغدادی، تفتازانی و غیره نظیر این سخن را نقل کرده اند.

رابعا: در صحاح سته، گرمای هوا در فصول مشابه نقل شده است. برای نمونه ابی الدرداء در روایتی نقل کرده:

خرجنا مع رسول الله(ص) فی شهر رمضان فی حر شدید حتی ان کان احدنا لیضع یده علی رأسه من شدة الحرّ...

با رسول خدا(ص) خارج شدیم در ماه رمضان در گرمای شدیدی که هر یک از ما از شدت گرما دستش را روی سرش گذاشته بود...

صحیح مسلم، ج ۳ ص ۱۴۵؛ صحیح بخاری، ج ۲ ص ۲۳۸.

با توجه به اینکه ابی الدرداء در سال دوم ایمان آورده، با تبدیل تاریخ ماه رمضان سال دوم تا دهم، این ماه رمضان در حدود روزهای ۱۰ فروردین تا ۱۰ آذر واقع شده است که عموما در مناطق دیگر مانند ایران، هوا سرد و حتی بارانی یا برفی است. اما ابی الدرداء سخن از گرمای هوای شدید سخن به میان آورده است.

بنابراین گرمای هوای روز غدیر، هیچ استبعادی ندارد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۰۱ ، ۰۸:۴۴
رسول چگینی

یکی از دلائلی که باعث انکار شهادت حضرت زهرا(س) از سوی برخی عامه شده، وجود فاصله زمانی میان هجوم به خانه حضرت زهرا(س) و وفات صدیقه طاهره(س) است. در حقیقت آنان شهادت بر اثر هجوم را به دلیل فاصله بیش از 75 یا 90 روز، انکار می کنند.
در منابع شیعه به ارتباط میان هجوم و وفات حضرت زهرا(س) تصریح شده و علت شهادت را، ضرباتی می دانند که باعث سقط جنین و بیمار شدن حضرت زهرا(س) شده است.

در حقیقت تنها تفاوت منابع شیعه و اهل سنت در این است که در منابع شیعه، به تأثیر وقایع هجوم به بیت وحی در شهادت حضرت فاطمه(س) تصریح شده، اما در منابع اهل سنت، این حلقه وصلِ میان هجوم و وفات حضرت فاطمه(س) حذف شده است. اما سایر موارد از قبیل هجوم و تهدید به آتش زدن به خانه حضرت فاطمه(س)، قهر و غضب حضرت فاطمه(س) از شیخین، وفات حضرت زهرا(س) در اثر بیماری جسمی، دفن شبانه پیکر مطهر، پشیمانی خلیفه اول از کشف بیت فاطمه(س) و... تصریح شده است.
بنابراین برای اثبات شهادت حضرت فاطمه(س) تنها کافی است که انسان منصف و حقیقت‌جو، به ارتباط میان هجوم به خانه حضرت زهرا(س) و شهادت ایشان پی ببرد.

به منظور تسهیل پذیرش حق، به یک نمونه تاریخی اشاره می کنیم که شباهت زیادی به ماجرای حضرت زهرا(س) دارد. در این جریان خانمی بر اثر صدمات متحمل شده، جنین خود را سقط کرده و با گذشت 6 سال از این واقعه، اما چون وفات او بر اثر بیماری برخاسته از صدمات سقط جنین بوده، او را شهید دانسته اند.
ابن کثیر دمشقی درباره زینب ربیبه رسول خدا(ص) می نویسد:

وَذَکَرَ حَمَّادِ بْنِ سَلَمَةَ، عَنْ هِشَامِ بْنِ عُرْوَةَ، عَنْ أَبِیهِ أَنَّهَا لَمَّا هَاجَرَتْ دَفَعَهَا رَجُلٌ فَوَقَعَتْ عَلَى صَخْرَةٍ فَأَسْقَطَتْ حَمْلَهَا، ثُمَّ لَمْ تَزَلْ وَجِعَةً حتَّى مَاتَتْ، فَکَانُوا یَرَوْنَهَا مَاتَتْ شَهِیدَةً.

عروه بن زبیر نقل می کند: وقتی که زینب دختر خدیجه(س) مهاجرت کرد، در میان راه مردی از کفار او را پرتاب کرد و بر روی صخره ای افتاد و فرزند او سقط شد، پس همواره او بیمار و دردمند بود تا زمانی که از دنیا رفت، پس مسلمانان می گفتند که او شهید شده است.

ابن کثیر دمشقی، إسماعیل بن عمر، البدایة والنهایة، ج 8 ص 242.

سوال این است که چرا وقتی زینب دختر خدیجه(س)، شش سال پس از ترسانده شدن و سقط کردن فرزند از دنیا می‌رود، لقب «شهیده» میگیرد؛ ولی با علم به ترسانده شدن و سقط جنین دختر خاتم الانبیا(ص) و وفات ایشان با فاصله کمی پس از این واقعه، نه تنها سکوت کرده بلکه سخن از مرگ طبیعی به میان می آورند.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ خرداد ۰۱ ، ۰۸:۵۹
رسول چگینی
دوشنبه, ۲۲ آذر ۱۴۰۰، ۰۹:۰۲ ق.ظ

پاسخ به ادعای گرگیج درباره ازدواج شهربانو

مولوی گرگیج در جدیدترین اظهارات خود مدعی شده است که رابطه میان اهل بیت (ع) و خلفا رابطه ای حسنه بوده است. دلیل او برای این سخن، ماجرای ازدواج امام حسین علیه السلام با شهربانو است. گرگیج مدعی است که این ازدواج در زمان عمر بن خطاب و با پیشنهاد او بوده است و این بر وجود رابطه حسنه دلالت دارد.

 

در ادامه به این ادعا پاسخ می دهیم:

 

اصل ازدواج امام حسین(ع) با شهربانو تقریبا مورد اتفاق غالب تاریخ نگاران است اما درباره جزئیات این ازدواج، اختلاف نظرهای اساسی وجود دارد که با بازخوانی تاریخ، می توان موارد تناقض فراوانی در روایتهای مشهور آن دید.

روایتی که از سوی برخی ترویج می شود، بر این داده ها استوار است:
دختران یزدگرد سوم در جنگ قادسیه (سال 15 قمری) در زمان عمر بن خطاب به اسارت درآمد و وقتی عمر خواست آنها را به عنوان کنیز بفروشد، حضرت علی(ع) برای جلوگیری از این کار، قیمت آنها را به خلیفه داد و آنها را به ازدواج با امام حسین(ص) و عبدالله بن عباس و عبدالله بن عمر در آورد.
ربیع الأبرار زمخشری، ج 3 ص 350.

این داستان مورد پذیرش بسیاری قرار گرفته و در منابع دیگر نقل شده است. اما تناقضاتی که در این داستان وجود دارد.
تناقضات روایت مشهور:
با توجه به اینکه امام حسین(ع) در سال 4 یا 5 قمری به دنیا آمده اند، بنابر این روایت، امام حسین(ع) هنگام ورود اسرای قادسیه، تنها 10 سال داشته اند.
یزدگرد سوم در سال 11 قمری وقتی که حدود 9 سال داشته به پادشاهی رسیده است. او در زمان جنگ قادسیه نهایتا 13 سال داشته است. فرزند داشتن در چنین سنی منطقی و متداول نیست.
آیا تصور ازدواج برای امام حسین(ع) 10 ساله با دختری که اگر به دنیا آمده باشد، کمتر از 2 سال دارد، قابل پذیرش است؟!
امام سجاد(ع) در سال 38 قمری به دنیا آمده است. حتی اگر فرض چنین ازدواجی نیز محال نباشد، آیا طبیعی است که 23 سال پس از ازدواج، امام سجاد(ع) به دنیا آمده باشد؟!
تناقضات موجود در این قضیه، ما را متوجه تحریفهایی می کند که در این ماجرا رخ داده است. با بازخوانی مجدد تاریخ می توان حقیقت ماجرا را کشف کرد.

حقیقت ماجرا:
یزدگرد سوم در سال 632 میلادی (حدود سال 11 قمری) چون کسی از خاندان سلطنتی نمانده بود، او را برگزیده و بر تخت شاهی نشاندند. به قولی وی هنگام بر تخت نشستن 8 سال داشت و به مدت نوزده سال پادشاهی کرد. 
تورج دریایی، شاهنشاهی ساسانی، ص 55

بنابراین او در نبرد قادسیه حدود 13 سال داشته و فرزند داشتن برای او قابل تصور نیست. پس چگونه ادعا شده که دختر او اسیر شده است؟!
همچنین حمله اعراب به ایران تنها در یک سال نبوده بلکه بیش از 15 سال طول کشید تا اعراب بتوانند حکومت ساسانیان در نقاط مختلف ایران را از بین ببرند، بنابراین یزدگرد در جنگ قادسیه، مغلوب نشد.
بلاذری تاریخنگار معروف اهل سنت نقل می کند: پس از نبرد قادسیه، یزدگرد سوم 20 سال زنده بود. او پس از قادسیه به مدائن رفت و حدود 7 سال آنجا بود. با ورود اعراب، یزدگرد آنجا را ترک کرد و به سمت اطفهان و سپس اصطخر رفت و در نهایت در حوالی سال 30 قمری در خراسان کشته شد.
او وقتی از مدائن به دیگر شهرهای ایران رفت، در برخی شهرها مورد احترام قرار می گرفت و در آنجا برای او همسر برگزیدند و از آنان صاحب دختر شد. در نهایت در سال 651 میلادی در خراسان به قتل رسید.
این ماجرا آنجا کامل می شود که در کتاب الارشاد شیخ مفید نقل شده:
«امیرالمومنین علی(ع) حُریث بن جابر حنفی را به ولایت مشرق فرستاد و او دو دوختر یزدگرد بن شهریار بن کسری را به سوی حضرت علی(ع) ارسال کرد. پس یکی از آنان به نام شاه زنان (شهربانو) را به ازدواج فرزندش حسین(ع) در آورد که از او زین العابدین(ع) به دنیا آمد و دیگری را به ازدواج محمد بن ابوبکر درآورد و قاسم را به دنیا آورد پس این دو (امام سجاد(ع) و قاسم) پسرخاله بودند.»
الارشاد فی معرفه حجج الله على العباد شیخ مفید، جلد 2، باب 6 صفحه 139.

نتیجه اینکه ازدواج شهربانو با امام حسین(ع) در زمان حکومت امیرالمومنین(ع) (حدود سال 37 قمری) و به دستور ایشان واقع شده است و امام سجاد(ع) نیز سال 38 به دنیا آمده است.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۰۰ ، ۰۹:۰۲
رسول چگینی
سه شنبه, ۲۰ مهر ۱۴۰۰، ۱۰:۳۳ ق.ظ

امیرالمومنین(ع)، کشته تعصب!

یکی از فضائل بی همتای امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه السلام، درود ملائکه بر ایشان است؛ ابن عباس از رسول خدا(ص) نقل می کند:
عن ابن عباس قال قال رسول الله (صلى الله علیه وآله وسلم) «صَلَّتِ الْمَلائِکَةُ عَلَیَّ وَعَلَى عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ سَبْعَ سِنِینَ»  قَالُوا: وَلِمَ ذَلِکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ؟ قَالَ: «لَمْ یَکُنْ مَعِی مِنَ الرِّجَالِ غَیْرُهُ»
ترجمه: رسول خدا(ص) فرمود: هفت سال ملائکه بر من و علی بن ابی طالب درود می فرستادند. صحابه پرسیدند: ای رسول الله آن چگونه بود؟ حضرت فرمود: زیرا هیچ کسی از مردان غیر از علی همراه من نبود.
تاریخ دمشق ابن عساکر(م 571)، ج 42 ص 36.

اما متاسفانه این حدیث مانند بسیاری دیگر از احادیث فضائل اهل بیت(ع)، مورد بی مهری شدید علمای اهل سنت قرار گرفته و آن را ضعیف ارزیابی کرده اند.
سوزناکترین سخنی که درباره این حدیث گفته شده از زبان شمس الدین ذهبی(م 748ق) از استوانه های علمی اهل سنت است. او درباره این حدیث می گوید:
«وهذا إفک بین.»
و این دروغی آشکار است.
ذهبى، محمّد، میزان الاعتدال فى نقد الرجال، ج 2 ص 369.

از نحوه سخن گفتن ذهبی فهمیده می شود، استبعاد محتوای این حدیث، او را بر دروغ بودن آن به قطع رسانده است. یعنی درود فرستادن ملائک بر حضرت علی(ع) از دیدگاه ذهبی غیر قابل قبول است! این در حالی است که ذهبی شبیه به این فضیلت را برای یکی از صحابه بدون هیچ شک و تردیدی اثبات کرده است. او از عمران بن حصین نقل کرده که ملائکه بر او سلام می فرستادند!
وَإِنَّهُ کَانَ یُسَلَّمُ عَلَیَّ، یَعْنِی الْمَلَائِکَةَ، فَلَمَّا اکْتَوَیْتُ، أَمْسَکَ، فَلَمَّا تَرَکْتُهُ عَادَ إِلَیَّ.
و این حدیث را متفق علیه ارزیابی کرده است.
مُتَّفقٌ عَلَیْهِ. 
ذهبى، محمد بن احمد، تاریخ الإسلام، ج 2 ص 524.

در صدد نفی یا اثبات این فضیلت برای عمران بن حصین نیستیم با وجود اینکه او در سال 7 هجری مسلمان شد و تنها سه سال توفیق مصاحبت با رسول الله(ص) را داشت و با وجود اینکه رسول خدا(ص) از داغ گذاشتن نهی کرده بودند، اما عمران بن حصین این نهی را نادیده گرفته و برای درمان بواسیر خود، بر خود داغ گذاشته بود، مهمتر از همه اینکه این فضیلت را خود عمران بن حصین در حق خودش نقل کرده است! اما ذهبی به راحتی آن را پذیرفته ولی فضیلت امیرالمومنین را دروغ آشکار می داند!!

حال چگونه است که افرادی مانند شمس الدین ذهبی، این فضیلت عمران بن حصین را بدون احتمال دروغ می پذیرد، اما این فضیلت امیرالمومنین(ع) که حداقل دو تن از صحابه از رسول الله(ص) نقل کرده اند را دروغ آشکار می داند؟!!

و باید تأسف خورد به حال اهل سنتی که به دلیل تعصب و کتمان حقائق توسط علمایشان، از درک حقائق اسلام بی نصیب مانده اند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۰۰ ، ۱۰:۳۳
رسول چگینی