وبلاگ شخصی رسول چگینی

جستارهایی در تاریخ اسلام | امامت اهل بیت علیهم السلام | نقد وهابیت |

وبلاگ شخصی رسول چگینی

جستارهایی در تاریخ اسلام | امامت اهل بیت علیهم السلام | نقد وهابیت |

پیوندها

۱۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «امیرالمؤمنین علیه السلام» ثبت شده است

چهارشنبه, ۶ دی ۱۴۰۲، ۰۹:۱۰ ق.ظ

ام البنین؛ سرباز ولایت در کسوت مادری

 

فاطمه بنت حِزام مشهور به‌ ام‌البنین، از قبیله بنی‌کلاب بود. پدرش حِزام بن خالد مردی شجاع و دلیر و راستگو است. وی از استوانه های شرافت در میان عرب به شمار می رفت و در بخشش، مهمان نوازی، دلاوری و رادمردی و منطق قوی مشهور بود. مادر بزرگوار ام البنین، ثمامه (یا لیلی) دختر سهیل بن عامر بن جعفر بن کلاب است که در تربیت فرزندان کوشا بوده و تاریخ از وی چهره درخشانی را به تصویر کشیده است.

در مورد تاریخ دقیق ولادت ام البنین اطلاعی در دست نیست و تاریخ نگاران، سال ولادت او را ثبت نکرده اند، ولی یاد آور شده اند که تولد پسر بزرگ ایشان، حضرت ابوالفضل علیه السلام، در سال 26 قمری اتفاق افتاده است. برخی از تاریخ نگاران، زمان ولادت ایشان را در حدود پنج سال پس از هجرت در حوالی کوفه تخمین می زنند.

پس از شهادت حضرت فاطمه(س)، امام علی(ع) با برادرش عقیل که در نسب‌شناسی عرب خبره بود، درباره انتخاب همسری که اصیل و از خاندانی دلیر و نیرومند باشد و فرزندانی دلیر و جنگاور بیاورد، مشورت کرد. عقیل، فاطمه بنت حزام را پیشنهاد کرد و علی (ع) با او ازدواج کرد.

نقل شده، ام‌البنین پیش از ازدواج با حضرت علی (ع)، با شخص دیگری ازدواج نکرده بود. همچنین گفته شده ام‌البنین بعد از شهادت حضرت علی(ع) با شخص دیگری نیز ازدواج نکرد.

ام‌البنین چهار پسر به نام‌های عباس (ع)، عبدالله، جعفر و عثمان به دنیا آورد. به گفته منابع تاریخی، فاطمه کلابیه دارای چهار فرزند بوده و آن‌ها به شجاعت و دلیری مشهور بوده‌اند، لذا او را ام البنین به معنای مادر پسران نامیده‌اند. وی بعد از شهادت فرزندانش در شعرهایش از زنان خواسته که دیگر او را ام البنین نخوانند؛ زیرا به یاد فرزندان شجاعم می‌افتم و دلم آتش می‌گیرد.

می‌گوید من زمانی ام‌البنین بودم ولی اکنون ام‌البنین و مادر پسران نیستم. در بعضی نقل‌ها آمده هنگامی که وی به خانه علی می‌رود از ایشان تقاضا می‌کند که فاطمه خطابش نکنند تا فرزندان زهرا به یاد مادرشان نیافتند؛ البته این مطلب در هیچ سند معتبری پیدا نشده‌ است.

در اسناد تاریخی مطلب چندانی درباره تاریخ وفات ام البنین وجود ندارد، اما معتبرترین تاریخی که مربوط به وفات ایشان است تاریخ ۱۳ جمادی الثانی سال ۶۴ قمری یا سال ۷۰ هجری بیان کرده‌اند. وی در قبرستان بقیع کنار صفیه و عاتکه عمه‌های پیامبر اسلام مدفون است.

 ویژگی‌های شخصیتی ایشان باعث شده که به عنوان یکی از زنان ولایت‌مدار در طول تاریخ شناخته شود، به مناسبت وفات ام‌البنین(س) و با هدف شناخت مهمترین عوامل ولایتمداری ایشان با یک کارشناس مذهبی به گفت‌وگو پرداختیم.

 

رسول چگینی پژوهشگر بنیاد بین‌المللی امامت در گفت‌وگو با ایسنا عنوان کرد: ولایتمداری ام‌البنین(س) را باید در سخنان و واکنش‌های او در مواجهه با امیرالمؤمنین (ع) و امام حسین (ع) و رویدادها و جنایاتی که در کربلا واقع شد، مشاهده کرد.

عارف به حق ولایت

وی اظهار کرد: یکی از نتیجه‌های آگاهی و محبت، حس وفاداری به عزیزان است و در زندگی ام‌البنین(س) این وفاداری در سخنان او پس از شهادت مولای متقیان علی (ع) مشهود است. وفاداری ام‌البنین(س) به همسر بزرگوار خویش به حدی است که پس از شهادت حضرت علی (ع) با آن که جوان بود اما به احترام آن حضرت و برای حفظ حرمت او، تا پایان عمر ازدواج نکرده و همسر دیگری را اختیار نمی‌کند؛ با آن که مدّتی نسبتاً طولانی (بیش از بیست سال) پس از آن حضرت زنده بود.

این کارشناس مذهبی ادامه داد: زمانی که «امامه» یکی از همسران آن امیرالمؤمنین (ع) توسط «مغیرة بن نوفل» که یکی از مشاهیر عرب است خواستگاری می‌شود با ام‌البنین(س) در مورد ازدواج مشورت می‌کند، او در جواب می‌گوید: «سزاوار نیست پس از علی، ما در خانه دیگری باشیم و با مرد دیگر پیمان همسری ببندیم.»؛ این سخن ام‌البنین نه تنها در اَمامه که در لیلی تمیمیه و اسماء بنت عمیس نیز اثر گذاشت و تا پایان عمر هر چهار همسر امام علی (ع) ازدواج مجدد نکردند.

اطاعت محض از ولایت

چگینی بیان کرد: هنگامی که امام حسین (ع) آهنگ ترک مدینه و تشرف برای حج و به دنبال آن، هجرت به سوی عراق کرد، ام‌البنین(س) به همراهان امام حسین (ع) چنین سفارش می‌کرد: «چشم و دل مولایم امام حسین (ع) و فرمان‌بردار او باشید.»؛ این سخن، بیانگر اعتقاد عمیق ام البنین(س) به جایگاه امام حسین (ع) است که فرمان‌برداری از ایشان را در هر حالی خواستار شده است.

صبر و تسلیم در مسیر ولایت

وی اظهار کرد: پس از واقعه کربلا بشیر در مدینه ام‌البنین(س) را ملاقات می‌کند تا خبر شهادت فرزندانش را به او بدهد. ام‌البنین(س) پس از دیدن وی که فرستاده امام سجاد (ع) بود می‌گوید: «ای بشیر! از امام حسین (ع) چه خبر داری؟ بشیر گفت: خدا به تو صبر دهد که عباس تو کشته گردید. ام‌ البنین(س) فرمود: از حسین(ع) مرا خبر ده!» بشیر خبر شهادت بقیه فرزندان او را هم اعلام کرد، ولی ام‌ البنین پیوسته از امام حسین(ع) خبر می‌گرفت و با صبر و بصیرتی بی‌نظیر می‌گوید: «یا بشیر اَخْبِرْنِی عَنْ اَبِی عَبْدِاللّه (ع) أولادی وَمَن تَحتَ الخَضراء کُلُّهُم فداءُ لأبی عَبدِاللهِ الحُسین؛ ای بشیر خبر از اباعبدالله الحسین بده فرزندان من و همه آنچه زیر این آسمان مینایی است فدای اباعبدالله باد.»

چگینی افزود: چون بشیر خبر شهادت امام حسین (ع) را به آن حضرت داد، صیحه‌ای کشید و گفت: «قَدْ قَطَّعتَ نِیاطَ قَلبی»؛ (ای بشیر! رگ قلبم را پاره کردی) و سپس صدا به ناله و شیون بلند کرد. اما فقدان فرزندانش او را متأثر و ناراحت کرده بود، چنانکه وقتی حضرت زینب(س) سپرخونین حضرت عباس(ع) را به عنوان یادگاری به ام‌البنین(س) نشان داد، وی تا آن را دید چنان دلش سوخت که نتوانست تحمل کند و بی هوش بر زمین افتاد.

وی یادآور شد: طبق نقل مقاتل الطالبیین، ام‌البنین(س) پس از با خبر شدن از شهادت فرزندانش، هر روز با نوه‌اش عبیدالله (فرزند عباس) به قبرستان بقیع می‌رفت و در آنجا اشعاری که خود سروده بود، می‌خواند و می‌گریست. اهل مدینه گرد او جمع می‌شدند و همراه او گریه می‌کردند.

پیوند عمیق با ولایت

چگینی تاکید کرد: علاقه شدید ام‌البنین(س) به امام حسین (ع) را نمی‌توان تنها در حد علاقه یک مادر به فرزند خود دانست؛ بلکه این علاقه برخاسته از روحیه ولایتمداری ایشان بوده است. آیت الله مامقانی در کتاب تنقیح المقال، ولایت‌مداری ام البنین را این چنین به تصویر می‌کشد: «فَاِنّ علَقَتها بالحسین (ع) لیس اِلاّ لاِمامته؛ (همانا علاقه ام‌البنین به حسین بن علی (ع) به خاطر امامت حضرت است.»

وی تصریح کرد: در جای دیگر «مامقانی» می‌نویسد: «اینکه او به شرط سلامت حسین (ع)، مرگ چهار فرزند خویش را بر خود آسان می‌گرفت نشان درجه عالی ایمان او است. من او را از نیکان به حساب می آورم.»؛ این نشان دهنده پیوند عمیقی است که میان ام‌البنین با امام زمان خویش وجود داشته است و از روح بلند ولایت‌مداری ایشان حکایت دارد.

این کارشناس مذهبی با بیان اینکه در مجموع می‌توان گفت که حضرت ام‌البنین(س) سربازی برای ولایت بودند که در کسوت مادری قرار داشتند، عنوان کرد: این امر را می‌توان از منش و رفتار این حضرت در عصر امام علی(ع)، امام حسن(ع) و امام حسین(ع) دریافت که همواره مدافع حریم ولایت بود و در بزنگاه‌های حساس، با بخشش و ایثار ارزشمندترین دارایی‌هایش، دِین خود را به امام زمان خویش ادا کرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ دی ۰۲ ، ۰۹:۱۰
رسول چگینی
يكشنبه, ۲۵ تیر ۱۴۰۲، ۱۲:۱۳ ب.ظ

شناخت راه حق در شورای شش نفره‌ی خلیفه دوم

 

روزهای پایانی ماه ذی الحجه یادآور یکی از رخدادهای تاثیرگذار در تاریخ اسلام است که هر انسان منصف و خردمندی با بازخوانی آن، به نشانه‌ای از نشانه‌های راه درست خواهد یافت.

این ایام، دربردارنده دو آزمون سترگ است؛ یکی برای مسلمانان سال ۲۳ هجری قمری و دیگری برای همه مسلمانان در طول تاریخ.

بر اساس گزارش‌های تاریخی، عمر بن خطاب در ۲۶ یا ۲۷ ذی‌حجّه سال ۲۳ق در ۶۰ یا ۶۳ سالگی به دست ابولؤلؤ غلام مغیرة بن شعبه به قتل رسید. براساس برخی منابع، او در ۲۷ ذی‌حجّه مجروح و پس از سه روز در ۳۰ ذی‌الحجه از دنیا رفت.[۱] عمر در بستر بیماری به فکر تعیین جانشین پس از خود افتاد و می‌گفت که اگر معاذ بن جبل، ابوعبیده جراح و سالم مولی حذیفه زنده بودند، خلافت را به آنها می‌سپردم؛[۲] اما چون این افراد درگذشته بودند، عمر برای تعیین خلیفه پس از خود، شیوه‌ای نو مطرح کرد.[۳]

عمر بن‌ خطاب بر خلاف روش تعیین ابوبکر (بیعت) و خودش (استخلاف) برای خلافت، شورایی متشکل از ۶ نفر را انتخاب کرد تا یکی را از میان خود به‌عنوان خلیفه برگزینند.

اعضای این شورا عبارت بودند از علی بن ابی طالب(ع)، عثمان بن عفان، طلحة بن عبیدالله، زبیر بن عوام، سعد بن ابی وقاص و عبدالرحمن بن عوف.[۴]

اگرچه فقط ظاهر این عمل، به صورت مشورتی بود اما در واقع، ترکیب شورا به گونه‌ای مهندسی شده بود که به انتخاب عثمان می‌انجامید، زیرا عمر تعیین کرده بود که اگر به نظر واحدی نرسیدند و ۲ گروه ۳ نفره، نظر متفاوتی درباره شخصی داشتند، رأی گروهی پذیرفته شود که عبدالرحمان در آن است.[۵]

طبق پیش‌بینی امام علی(ع)، سعد با پسرعموی خود عبدالرحمان مخالفت نمی‌کرد و عبدالرحمان که شوهرخواهر عثمان بود، به او رأی می‌داد. در این‌صورت اگر طلحه و زبیر هم با علی (ع) موافق می‌بودند، فایده‌ای نداشت؛ چراکه عبدالرحمان در گروه طرفدار عثمان بود.[۶]

غیر از مهندسی خروجی شورا، حق آزادی در انتخاب نیز در این شورا وجود نداشت؛ زیرا این شش نفر مجبور بودند کسی را از میان خود به عنوان خلیفه تعیین کنند و اگر در مدت سه روز به نتیجه نمی‌رسیدند، طبق دستور عمر، آنها را توسط لشکری که با ۵۰ نفر در اطراف محل شورا بودند، گردن می‌زدند.[۷]

در این مدت، اعضای شورا به ویژه عبدالرحمان بن عوف به گفتگو با مسلمانان می‌پرداخت تا دیدگاه آنان را درباره خلیفه بعدی به دست آورد. صبح روز سوم، ابن عوف در مسجد پیامبر(ص) در جمع مهاجران و انصار حضور داشت که عمار به او هشدار داد اگر مى‏‌خواهد میان مسلمانان شکاف ایجاد نشود، با على (ع) بیعت کند. مقداد نیز سخن او را تایید کرده است. ابن ابى سرح (یکى از بنی امیه) نیز بدو نهیب زده که اگر مى‏‌خواهد میان قریش اختلاف نشود با عثمان بیعت کند. عمّار که راستگوئی او توسط پیامبر اکرم تایید شده بود٬ خطاب به جمع حاضر گفت: خداوند به برکت پیامبر خود ما را گرامى داشت و عزّت بخشید، چرا امر خلافت را از خاندان رسول خدا (ص) بیرون مى‏‌کنید؟! [۸]

عمار با حق است و حق با عمار، عمار گِرد حق می چرخد هرجا که باشد

اینجا اولین آزمونی بود که مسلمانان آن دوره، به آن امتحان شدند. آنان از جایگاه عمار یاسر خبر داشتند و سخن رسول الله(ص) درباره او را شنیده بودند که عمار با حق است و حق با عمار، عمار گِرد حق می چرخد هرجا که باشد.[۹] این خود نشانه آشکاری بود تا مسلمانان در این بزنگاه تاریخی، از مدار حق منحرف نشوند و امامت جامعه را به شایسته‌ترین شخص بدهند. اما شوربختانه به این معیار حق بی‌توجه بودند و با توطئه عبدالرحمان بن عوف، حق را نادیده گرفتند.

علی با حق است و حق با علی است

در این زمان بود که امیرالمؤمنین(ع) برای اثبات شایستگی و برتری خود به خلافت به این سخن پیامبر(ص) استناد کرد که حضرت فرموده: علی با حق است و حق با علی است؛ و از اهل شورا خواست تا بر درستی آن گواهی دهند و آنها نیز گفته او را تأیید کردند.[۱۰] اما همچنان مورد بی‌مهری برخی صحابه قرار گرفت.

پس از بی‌توجهی به سخن امام علی(ع)، عمار و مقداد، عبدالرحمن‌ بن عوف ابتدا از علی(ع) خواست تا متعهد شود که در صورت نیل به مقام خلافت، به کتاب خدا، سیره پیامبر (ص) و ابوبکر و عمر عمل کند. علی(ع) در جواب گفت: «امید آن دارم که در محدوده دانش، توانایی و اجتهاد خود به کتاب خدا و سنت رسول خدا(ص) عمل کنم». سپس عبدالرحمن شرط خود را با عثمان در میان گذاشت و او بلافاصله پذیرفت. عبدالرحمن سه مرتبه این درخواست خود را از امام علی(ع) مطرح کرد ولی هر سه مرتبه، حضرت بر پایبندی به کتاب و سنت و کنار گذاشتن سنت شیخین تأکید کردند. به همین جهت، ابن‌ عوف با عثمان بیعت کرد و عثمان به خلافت انتخاب شد.[۱۱]

معیار حق‌مداری

این سخن امیرالمؤمنین (ع) در اکتفا به کتاب و سنت پیامبر(ص)، حاوی پیام روشنی است که در انتخاب راه رستگاری مسلمانان تعیین کننده است؛ زیرا امام علی(ع) از سوی پیامبر(ص) به عنوان معیار حق‌مداری معرفی شدند و کنارگذاشتن سنت شیخین، بیانگر کج‌تابی‌ای است که در این مسیر پدید خواهد آمد. امیرالمؤمنین(ع) به قیمت از دست دادن خلافت ظاهری، حاضر نشدند که حتی یک گام از کتاب و سنت عقب نشینی کنند و راه را برای اجتهادات و برداشت‌های شخصی شیخین باز گذارند.

این آزمون دیگری است که در بستر تاریخ جاری است و مسلمانان در هر دوره و زمانی، با درنگ در این رویداد، می‌توانند پایبندی خود را به کتاب و سنت محک بزنند و اهل سنت واقعی را تعیین کنند.

 

پانویس:

[۱] یعقوبی، تاریخ یعقوبی، دار صادر، ج۲، ص۱۵۹-۱۶۰؛ ابن‌ عبدالبر، الاستیعاب، ۱۴۱۲ق، ج۳، ص۱۱۵۵-۱۱۵۶؛ مسعودی، مروج الذهب، ۱۴۰۹ق، ج۲، ص۳۲۰-۳۲۱.

[۲] ابن قتیبه الدینوری، الامامة و السیاسة، ۱۴۱۰ق، ج۱، ص۴۲.

[۳] ابن سعد، الطبقات الکبری، ۱۴۱۰ق، ج۳، ص۳۴۴.

[۴] سیوطی، تاریخ الخلفا، ۱۴۱۳ق، ص۱۲۹.

[۵] یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۱۶۰.

[۶] ابن ابی الحدید، شرح نهج‌البلاغه، مصر، ج۱، ص۱۸۸.

[۷] یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۶۰؛ بلاذری، انساب الاشراف، ۱۴۱۷ق، ج۲، ص۲۶۱.

[۸] المقدسى٬ البدء و التاریخ، مکتبة الثقافة الدینیة، ج۵٬ ص۱۹۱ ؛ ابن اثیر٬ الکامل، ۱۳۸۵ق٬ ج۳، ص ۷۰.

[۹] ابن سعد، الطبقات الکبرى، ج ۳، ص ۲۶۲٫

[۱۰] ابن مغازلی، مناقب أهل البیت(ع)، ۱۴۲۷ق، ص۱۸۹.

[۱۱] ابن اثیر، الکامل فی تاریخ، ج ۳، ص ۶۶؛ طبری، تاریخ طبری، ج ۴، ص ۲۳۰-۲۳۳؛ یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص۱۶۲.

 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۰۲ ، ۱۲:۱۳
رسول چگینی
جمعه, ۱۶ تیر ۱۴۰۲، ۱۲:۱۶ ب.ظ

غدیر خم؛ یادآور آزمون همیشگی تاریخ

 

بر اساس روایات اهل بیت (ع)، پذیرش ولایت امیرالمؤمنین (ع) به عنوان بزرگترین امتحان و آزمون مسلمانان دانسته شده است. این بدان جهت است که پذیرش ولایت امیر المؤمنین (ع) به معنای پذیرش نفوذ حاکمیت خداوند در همه ابعاد زندگی انسان است؛ بنابراین کسی که همه ابعاد وجودی خود را تحت مدیریت امام قرار دهد، بدون شک وارد ولایت خداوند شده است و در گسترش نظم توحیدی عالم گام برداشته است. به همین جهت پذیرش ولایت اهل بیت (ع) به عنوان سخت ترین امتحان الهی معرفی شده است.

حجت‌الاسلام والمسلمین رسول چگینی در گفت‌وگو با خبرنگار خبرگزاری حوزه، ضمن تبریک فرارسیدن عید غدیر خم به شبهاتی پیرامون واقعه غدیر خم پاسخ داد.

 

آیا خطبه غدیر برای دلجویی از حضرت علی(ع) است نه اثبات جانشینی آن حضرت(ع)؟

پیش از پاسخ به این سؤال لازم است زمینه‌های طرح این شبهه را بررسی کنیم. همانطور که می‌دانیم پیامبر خدا (ص) در ماجرای غدیر خم، امیرالمؤمنین (ع) را به عنوان جانشین خود معرفی کردند. این معرفی با عبارت «من کنت مولاه فهذا علی مولاه» ابلاغ شده است. با توجه به اینکه پذیرش جانشینی بلافصل امیرالمؤمنین (ع) به معنای غاصبانه بودن خلافت خلفا می شود، بنابراین علمای عامه در صدد توجیه و تفسیرهای دیگر این عبارت برآمده اند. اما چون حدیث غدیر از جمله احادیث متواتر است و نمی‌توان نسبت به سند آن خدشه‌ای وارد کرد، به سراغ دلالت آن رفته‌اند.

مهمترین اقدام آن‌ها این بوده که بگویند مراد از عبارت «من کنت مولاه فهذا علی مولاه»، اهتمام بر دوستی و محبت به امیرالمؤمنین (ع) است و هیچ دلالتی بر اثبات ولایت ندارد. این در حالی است که هر کسی با دیده انصاف به خطبه پیامبر اکرم(ص) دقت کند، متوجه مقصود پیامبر (ص) از این عبارت می شود؛ زیرا رسول خدا (ص) قبل از بیان این عبارت، فرمودند: «أ لست اولی بکم من انفسکم» و سپس بلافاصله فرمودند: «من کنت مولاه فهذا علی مولاه». بنابراین «مولی» در این روایت، به معنای «اولی بالتصرف» است که ولایت را اثبات می کند. البته قرائن متعدد دیگری نیز وجود دارد که الان نمی‌خواهیم به تفصیل به آن‌ها اشاره کنیم.

ماجرا تقسیم غنایم یمن

اما عامه به سراغ ادله‌ای رفته‌اند تا بگویند مراد از «مولی» در این روایت، محبت و دوستی است. یکی از ادله‌ای که آن‌ها به آن استناد می‌کنند، این است که مدعی شده‌اند پیامبر خدا (ص) این عبارت را در پاسخ به شکایت سپاه یمن از حضرت علی (ع) بیان کردند؛ زیرا بر اساس مدارک تاریخی، پیامبر اکرم(ص) قبل از انجام آخرین حج خویش، لشکری را به فرماندهی خالد بن‌ ولید به یمن فرستادند. نتیجه این لشکرکشی غنایم زیادی بود که نصیب سپاه اسلام شد.

پیامبر اکرم (ص) پس از آنکه از وجود این غنائم مطلع گردیدند، حضرت علی (ع) را به منظور تقسیم صحیح و عادلانه غنائم به یمن فرستادند. خالد بن ولید به نحوه‌ تقسیم غنائم معترض شد. از طرف دیگر، سپاهیان اسلام می‏خواستند از وسایل به غنیمت گرفته شده استفاده کنند، اما حضرت علی (ع) مانع شدند. به همین جهت، برخی از افراد حاضر در این سپاه از جمله خالد بن ولید، برید بن الخصیب که نسبت به حضرت علی(ع) بغض و کینه داشتند، کینه‌های خودشان را به صورت شکایت از عمل‏کرد ایشان در چگونگی تقسیم غنائم جنگی، به محضر رسول اکرم (ص) ابراز نمودند.

رسول الله (ص) هم به خاطر اینکه از این کینه‌توزی‌ها جلوگیری کرده و از حق حضرت علی(ع) دفاع نمایند، در راه بازگشت به مدینه، در مکانی به نام غدیرخم، حدیث غدیر را بیان فرموده و ضمن آن همگان را به محبت حضرت علی(ع) دعوت نمودند.

دلیل اول

نکته اولی که باید در پاسخ به این شبهه بیان کنیم اینکه هیچ قرینه‌ای در متن خطبه پیامبر اکرم (ص) وجود ندارد که این اشاره به ماجرای شکایت سپاه یمن داشته باشد. حتی اگر به نقل‌های مختصری که در منابع اهل سنت وجود دارند، مراجعه کنیم، هیچ قرینه‌ای را نمی‌یابیم که کمترین اشاره‌ای داشته باشد که پیامبر خدا (ص) مثلا قبل از بیان عبارت «من کنت مولاه فهذا علی مولاه» اشاره‌ای به شکایت افرادی کرده باشند. بلکه قرینه‌های متعدد متصلی وجود دارد که معنای این حدیث، ولایت است از جمله اینکه پس از بیان این حدیث، بزرگان صحابه برای بیعت و تبریک این ولایت، نزد حضرت علی (ع) آمدن و با عبارت «بخ بخ لک اصبحت مولای و مولی کل مؤمن و مؤمنة» تبریک گفتند.

بنابراین، هیچ ارتباطی میان شکایت عده‌ای از مسلمانان با حدیث غدیر در خطبه پیامبر (ص) وجود ندارد و هرچه در این باره گفته شده، مطالبی است که خارج از متن خطبه غدیر است.

دلیل دوم: استناد حضرت علی (ع) به حدیث غدیر

نکته دوم اینکه پس از وفات پیامبر خدا (ص) و غصب خلافت نیز، هر زمانی که امام علی (ع) یا دیگر اصحاب حضرت به حدیث غدیر استناد کرده‌اند، کسی از صحابه معترض نشده‌اند که این حدیث درباره یک قضیه اختصاصی یعنی شکایت سپاه یمن است. غیر از اینکه هیچ روایتی نیز وجود ندارد که مراد از «مولی» در این حدیث، دوستی و محبت باشد؛ اما به هر حال، چه آن زمانی که امام علی (ع) پس از وفات رسول خدا(ص) به مسجد مدینه رفتند و با استناد به حدیث غدیر، خود را جانشین پیامبر (ص) دانستند و چه آن روزی که در شورای شش نفره که خلیفه دوم برای تعیین خلیفه بعدی انتخاب کرده بود، حضرت به حقانیت خویش با استناد به حدیث غدیر اشاره کردند، هیچگاه کسی از صحابه اعتراض نکرد که چرا این سخن را که مربوط به یک ماجرای شخصی است و به معنای دوستی و محبت است را در معنای جانشینی و ولایت تفسیر می کند!

استناد ائمه (ع) به حدیث غدیر؛ تا سده سوم شبهه‌ای نبوده‌است

حتی در زمان اهل بیت (ع) نیز کسی استدلال ایشان به حدیث غدیر را به جهت این شبهه، نقد نکرده است و یا حتی هیچ اشاره‌ای به پاسخ این شبهه نشده است، در حالی که حضرات معصومین نسبت به معنای ولایت در حدیث غدیر اهتمام داشته‌اند و بر نادرستی معنای محبت و دوستی تأکید کرده‌اند؛ اما هیچگاه حضرات نفرمودند که مثلا معنای محبت و دوستی که با اشاره به شکایت سپاه یمن شده است، نادرست است. بنابراین این اشکال تا سده سوم قمری مطرح نبوده است.

شبهه‌ای که بعد از چند سده مطرح شد

از این نکات فهمیده می شود که این شبهه، چندان متقدم و ریشه‌دار نیست. از قدیمی‌ترین منابعی که این برداشت را بیان کرده، کتاب «الاعتقاد» بیهقی متوفای ۴۵۸ قمری است. یعنی این برداشت از قرن پنجم وارد ادبیات تدافعی اهل سنت شده است و تا پیش از آن، کسی با این استدلال، به سراغ نفی دلالت حدیث غدیر نمی‌رفته است. مثلا این استدلال را در نوشته‌های ابن حزم اندلسی که معاصر با بیهقی بوده نمی‌بینیم. حتی بسیاری از علمایی که به نقد دیدگاه شیعه پرداخته‌اند نیز از این استدلال استفاده نکرده‌اند مانند قاضی ایجی که در قرن هشتم است و شارحین کتاب او مانند جرجانی نیز اشاره‌ای به این استدلال برای اثبات معنای دوستی از حدیث غدیر نکرده‌اند.

البته برخی علما نیز بوده‌اند که در قرن‌های بعدی از این استدلال استفاده کرده‌اند که که ابن کثیر دمشقی در قرن هشتم از برجسته ترین این افراد است.

دلیل سوم: عدم تطابق زمانی واقعه غدیر با ماجرای یمن

نکته سوم اینکه از جهت تاریخی هم هیچ ارتباطی بین شکایت سپاه یمن با حدیث غدیر وجود ندارد؛ اگر بخواهم این مطلب را توضیح دهم باید بگویم که امام علی (ع) سه مرتبه به یمن تشریف بردند.

سفر اول حضرت علی (ع) به یمن؛ ماجرای جنگ یمن

سفر اول در سال هشتم هجری برای تبلیغ دین بود. این سفر پس از آن بود که پیامبر (ص) ابتدا خالد بن ولید را به آن منطقه فرستاده بود اما زیر بار اسلام نمی‌رفتند. رسول خدا (ص) حضرت علی (ع) را به یمن فرستاد. مردم آنجا همگی مسلمان شدند. حضور حضرت علی (ع) در آنجا به معنای شکست اقدامات خالد بن ولید بود و او بُریده را مأمور کرد که نزد پیامبر (ص) برود و از حضرت علی (ع) شکایت کند.

بُریده در مسجد مدینه نزد پیامبر (ص) آمد و شکایت خود را مطرح کرد که علی بن ابی طالب کار ما را خراب کرده است و اصطلاحا بدگویی کرد. پیامبر خدا (ص) وقتی این سخنان را شنید، فرمود درباره علی بدگویی نکنید، او از من است و من از او هستم. و او ولیّ شما پس از من است. طبیعی است که این شکایت نمی‌تواند هیچ ربطی به حدیث غدیر داشته باشد زیرا فاصله دو ساله از طرح شکایت در سال هشتم تا حدیث غدیر در سال دهم، اصلا منطقی نیست.

سفر دوم حضرت علی (ع) به یمن: قضاوت در یمن

سفر دوم امام علی (ع) برای قضاوت بوده و تاریخ آن دقیق مشخص نیست اما هرچه هست، پس از سفر اول است. در این سفر هیچ شکایتی از حضرت علی (ع) مطرح نشده پس این سفر هیچ ارتباطی با حدیث غدیر ندارد.

سفر سوم حضرت علی (ع) به یمن: جمع آوری زکات

سفر سوم امام علی (ع) به یمن، چند روز قبل از حرکت پیامبر (ص) به سمت مکه برای حجة الوداع در سال دهم بوده است. هدف از این سفر، جمع‌آوری اموال و زکات بود و حضرت علی(ع) در این سفر، امیر و فرمانده لشکر بودند. قرار بود که این لشکر، پس از جمع آوری اموال، به سمت مکه بروند و پیامبر (ص) را در حجة الوداع همراهی کنند.

امام علی (ع) پس از اینکه اموال و زکات را جمع آوری کردند، برای اینکه زودتر به پیامبر ملحق شوند، یکی از صحابه را به عنوان جانشین خود در سپاه معرفی کرده و راهی مکه شدند. اما جانشین حضرت علی (ع) در آن سپاه، تصور کرد که می‌تواند در آن اموال تصرف کند و به هر کدام از اعضای لشکر، مقداری از آن اموال را داد.

وقتی این سپاه به مکه نزدیک شد، امام علی (ع) نزد لشکر بازگشت تا با هم وارد مکه بشوند اما وقتی دید که لشکریان از اموال استفاده کرده‌اند و لباس‌ها را پوشیده‌اند، آن فرمانده و صحابه را بازخواست کرد. حضرت به آن‌ها دستور داد که فورا لباس‌ها را در بیاورند و تمام اموال را سر جای خود قرار بدهند. این رفتار برای سپاهیان دشوار بود و ناراحت شدند و نزد پیامبر (ص) شکایت کردند. اما پیامبر (ص) باز هم حق را به حضرت علی (ع) دادند و فرمودند علی در ذات خدا محکم‌تر و با صلابت‌تر از آن است که از او شکایت شود.

به نظر می‌رسد که شکایت در سفر سوم، مهم‌ترین دلیل قائلین به این شبهه هستند تا معنای ولی را به محبت و دوستی تفسیر کنند اما این استناد هم اشکال دارد. چون‌که طبق نقل‌های تاریخی، زمان این شکایت قبل از اتمام مراسم حج توسط پیامبر (ص) بوده یعنی حداکثر قبل از روز دهم ذی الحجه بوده است بنابراین از جهت زمانی هیچ تناسبی میان این شکایت با حدیث غدیر وجود ندارد.

البته این در صورتی است که بپذیریم این شکایت در همان سفر حجة الوداع مطرح شده باشد در حالی که در برخی نقل‌ها بیان شده که اصحاب این شکایت را در مسجد مدینه مطرح کرده‌اند. در واقع، اینطور باید گفت که چه بسا اصلا دو شکایت از حضرت علی (ع) در سفر اول و سوم واقع نشده بلکه فقط یک شکایت بوده که در سفر سوم اتفاق افتاده و آن را در مدینه به پیامبر(ص) مطرح کردند.

در نتیجه اصلا ارتباطی میان شکایت با حدیث غدیر وجود ندارد و کسانی که این شبهه را مطرح می کنند، نمی توانند هیچ دلیل محکمه پسندی برای استدلال خود ارائه کنند و در مقابل قرائت متعددی که معنای این حدیث را معین می کند، ناتوان خواهند بود.

شبهه دوم: سکوت همه مسلمین در برابر شکستن بیعت ۱۲۰ هزار نفری در غدیر ممکن است؟

در بخش گذشته اشاره ای به پاسخ این سؤال کردم. اول اینکه این ادعا که هیچکسی به این بیعت اشاره نکرده، ادعای نادرستی هست. چونکه خود امیرالمومنین (ع) بارها و در زمان های متعددی به این حدیث استناد کردند و حقانیت خود را به اثبات رسانده‌اند. حداقل بیش از ۱۰ مرتبه در منابع شیعه و سنی نقل شده است که امام علی (ع) در مواضع گوناگون به حدیث غدیر اشاره کرده‌اند. بنابراین مهمترین مدعی این حق، خود حضرت علی (ع) بوده است.

غیر از امیرالمومنین (ع) نیز چهره‌های برجسته‌ای وجود داشته‌اند که به حدیث غدیر استناد کرده‌اند. برای نمونه یکی از راویان حدیث غدیر، حضرت فاطمه (ص) هستند بنابراین ایشان نیز به این حدیث استناد کرده‌اند.

از احتجاجاتی که سلمان، ابوذر، مقداد، ام ایمن و ام سلمه علیه خلفا کردند و خلافت را شایسته امیرالمومنین (ع) دانستند نیز می‌توان فهمید که افراد زیادی بودند که در مقابل غصب خلافت سکوت نکردند و حق امام علی (ع) را گوشزد کردند.

البته نباید فراموش کرد که خیلی از این مطالب در منابع تاریخی منعکس نشده است و از دست تحریف و سانسور در امان نبوده است. طبیعی هم هست که این مطالب نقل نشود چون بر خلاف خواسته خلفا بوده اما در منابع شیعه بسیاری از این احتجاجات نقل شده است.

چرا حدیث غدیر مانع غصب خلافت نشد؟

اما اینکه چرا این حدیث نتوانست مانع از غصب خلافت امام علی (ع) شود، باید به سراغ زمینه‌های شکل گیری سقیفه بنی ساعده و مهره‌گردانان اصلی آنجا رفت. پس از وفات پیامبر خدا(ص) مؤمنان واقعی مانند امام علی (ع) در فکر مسائل مربوط به تکفین و دفن پیامبر (ص) بودند اما افرادی که از دستور پیامبر (ص) تخلف کرده بودند و از لشکر اسامه بیرون آمده بودند، درون سقیفه مشغول چانه زنی برای جانشین پیامبر (ص) بودند.

بنابراین در سقیفه، مومنان خالص وجود نداشتند و نمی توان انتظار داشت که این افراد، به دنبال اجرای دستورات پیامبر (ص) از جمله جانشینی حضرت علی (ع) بوده باشند. البته در میان همین افراد نیز کسانی بودند که پس از تعیین ابوبکر به عنوان خلیفه، حاضر به بیعت با او نشدند و گفتند ما غیر از علی با کسی بیعت نمی‌کنیم. ابن اثیر تصریح کرده که بعضی از انصار گفتند: «فقالت الانصار او بعض الانصار لا نبایع الا علیا.» این معلوم می‌شود که انصار اطلاع داشتند که حضرت علی (ع) جانشین پیامبر (ص) است ولی وقتی دیدند نمی‌توانند این خلافت را برای قوم خودشان ثابت کنند، گفتند که اگر به حضرت علی (ع) برسد بهتر است تا به ابوبکر و عمر برسد.

شبه سوم: چرا با وجود آیات متعدد در شأن حضرت علی(ع)، نام ایشان در قرآن نیامده است؟

درباره این سؤال باید گفت که از قدیم، این شبهه همواره مطرح بوده و کسانی خواسته‌اند با طرح این شبهه، امامت امام علی (ع) و سایر اهل بیت (ع) را انکار کنند. اما پاسخ‌های متعددی به این شبهه داده شده که آن را خنثی می‌کند. از جمله اینکه قرآن برای معرفی شخصیت‌های الهی از سه راه استفاده کرده است:

  1. گاهی شرایط ایجاب می‌کند که قرآن فردی را به نام معرفی کند؛ چنانکه می‌فرماید: «وَ مُبَشِّرًا بِرَسُولٍ یَأْتِی مِن بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ. «(حضرت عیسی می‌فرماید): من به شما مژده پیامبری را می‌دهم که پس از من می‌آید و نامش احمد است». در جای دیگر می‌فرماید: « یَا زَکَرِیَّا إِنَّا نُبَشِّرُکَ بِغُلَامٍ اسْمُهُ یَحْیَی. ای زکریا ما تو را به پسری که نامش یحیی است مژده می‌دهیم».
  2. گاهی شرایط ایجاد می‌کند که افرادی را با عدد معرفی کند، چنانکه می‌فرماید: «و لَقَدْ أَخَذَ اللّهُ مِیثَاقَ بَنِی إِسْرَائِیلَ وَ بعَثْنَا مِنهُمُ اثْنَیْ عَشَرَ نَقِیبًا. و خدا از فرزندان اسرائیل پیمان گرفت و از آنان دوازده سرگروه برانگیختیم».
  3. بعضی اوقات شرایط ایجاب می‌کند که فرد مورد نظر را با اوصاف یا ذکر داستانی از آنان معرفی کند. داستان عزیر پیامبر، حضرت موسی و حضرت خضر بدون ذکر نام، مؤیدی بر این مدعاست. ذکر نام علی(ع) از این قسم سوّم است و قرآن مجید بارها به فضایل حضرت علی (ع) اشاره کرده است بدون آنکه نامی از آن حضرت بیاورد. مانند: آیه ولایت، آیه مباهله، آیه أولی الأمر، آیه تبلیغ، آیه صادقین آیات دیگر.

علاوه بر آن، اگر ذکر نام دلیل بر حقانیت است، نام بسیاری از پیامبران در قرآن ذکر نشده و تنها نام ۲۶ تن ذکر شده است‏. حال اگر نام پیغمبران در قرآن نیامده است آیا دلیل می‌شود که آنان پیامبر یا رسول نبوده‏اند؟ در حالی که قرآن می فرماید: «وَ لَقَدْ أرْسَلْنا رُسُلاً مِنْ قَبْلِکَ منْهُمْ مَنْ قَصَصْنا عَلَیْکَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَیْکَ …؛ «پیش از تو رسولانی فرستادیم که سرگذشت گروهی را برای تو ذکر کردیم و سرگذشت گروهی را ناگفته گذاشتیم». لذا این که نام حضرت علی(ع) در قرآن نیامده دلیلی بر عدم حقانیت ایشان نیست.

دلیل دیگر این است که عدم ذکر نام امام علی (ع) به جهت حفاظت قرآن از تحریف است؛ زیرا یکی از بزرگ‌ترین عیب‌هایی که بر کتاب‌های مقدس «تورات‌» و «انجیل‌« واردشده و آن‌ها را از حجیت و اعتبار انداخته‌، تحریف شدن این کتاب‌هاست‌.

از آن‌جا که ‌امام علی‌(ع) در طول تاریخ‌، دشمنان بسیاری داشت‌، به یقین‌، اگر نام ایشان در قرآن می‌آمد، دشمنان ولایت و امامت اقدام به تحریف قرآن می کردند و در این صورت‌، قرآن هم مانند کتاب‌های دیگر از حجیت و اعتبار ساقط می شد.

البته نباید فراموش کرد که با این‌که نام امام علی‌ (ع) به صراحت در قرآن نیامده‌، ولی به اعتراف علمای ‌شیعه و سنی‌، بیش از صد آیه در شأن و فضایل امام علی ‌(ع) نازل شده است که بیش‌ترآن‌ها از محکّمات هستند.

ممکن است کسی بگوید عدم ذکر نام حضرت در قرآن باعث اختلاف امت اسلامی شده؛ اما در پاسخ این حف می گوییم: خیر. آنچه که سبب اختلاف بوده چیز دیگری است؛ چونکه موارد متعددی وجود دارد که قرآن دستوراتی داده که با وجود تصریح به آن‌ها، مورد مخالفت اصحاب پیامبر قرار گرفته‌ است.

از جمله آن‌ها می‌توان به مخالفت با ارث بردن انبیا «وَ وَرِثَ سُلَیْمانُ داوُد»، تحلیل متعه «فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَریضَهً وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ فیما تَراضَیْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَریضَه»، و موارد دیگر اشاره کرد.

البته مخالفت کردن با پیامبر اختصاص به این امت نداشته و در طول تاریخ، بارها اتفاق افتاده است. قضیه طالوت، داستان حضرت موسی، قضیه حارث بن نعمان فهری، قضیه سپاه اسامه بن زید، قضیه دوات و قلم و... همگی گواه روشنی بر این مسئله است. اصحاب وقتی با قرآن و شخص پیامبر مخالفت می کنند آیا با جانشین ایشان مخالفت نخواهند کرد؟ از کجا معلوم که آمدن نام در قرآن کمکی به روشن شدن حقیقت بکند؟

در پایان لازم هست به این نکته اشاره کنم که بر اساس روایات اهل بیت (ع)، پذیرش ولایت امیرالمؤمنین (ع) به عنوان بزرگترین امتحان و آزمون مسلمانان دانسته شده است. این بدان جهت است که پذیرش ولایت امیر المؤمنین (ع) به معنای پذیرش نفوذ حاکمیت خداوند در همه ابعاد زندگی انسان است؛ بنابراین کسی که همه ابعاد وجودی خود را تحت مدیریت امام قرار دهد، بدون شک وارد ولایت خداوند شده است و در گسترش نظم توحیدی عالم گام برداشته است. به همین جهت پذیرش ولایت اهل بیت (ع) به عنوان سخت ترین امتحان الهی معرفی شده است.

غدیر خم در واقع نماینگر این امتحان الهی است و نه تنها هر ساله در هجدهم ذی الحجه، بلکه همه روزه یادآور این وظیفه است که در برابر ولایت ولی خدا، سر تعظیم فرود آوریم و وظیفه خود را در قبال گسترش یکتاپرستی و دوری از طاغوت انجام دهیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۰۲ ، ۱۲:۱۶
رسول چگینی
دوشنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۰۸:۱۷ ق.ظ

غصب فدک؛ ثمره رفراندوم یا استبداد؟!

 

در روزهای اخیر سخنانی درباره رابطه رفراندوم و غصب فدک در فضای مجازی منتشر شد که موجب پدیدآمدن برخی ابهامات شده است. در این سخنان بیان شده: «اولین سوء‌استفاده از رفراندوم، در غصب فدک بود». هرچند تمرکز اصلی این سخن، بر ماجرای غصب فدک است، اما به نظر می‌رسد غصب فدک از نگاه گوینده، موضوعیتی نداشته و مراد او غصب خلافت است که به غصب فدک انجامیده است؛ وانگهی اجتماعی که بر خلافت ابوبکر شد، به مراتب بیشتر از اجتماع بر غصب فدک است؛ بنابراین با از بین‌بردن ادعای رفراندوم در خلافت ابوبکر، این ادعا در غصب فدک کأن‌ لم‌یکن خواهد شد.
در ضرورت این پژوهش باید گفت که اگرچه هدف گوینده این سخن، اعلام نامشروع‌ بودن غصب خلافت و فدک است، اما ظاهر این سخن، ظرفیت سوء استفاده مخالفان را دارد و به نوعی، تأییدکننده دیدگاه اهل سنت در مشروعیت خلافت خلفای ثلاثه است؛ زیرا آنان، خلافت و حکومت را حکمی اجتماعی می‌دانند که برآیند آرای عموم مسلمانان است.
آنان تلاش دارند اینگونه القا کنند که خلافت خلیفه اول، بر اثر همه‌پرسی و رفراندوم انجام گرفته و همه مسلمانان با آزادی کامل، خلافت او را پذیرفته‌اند. این در حالی است که با مراجعه به منابع تاریخی، شاهد هستیم که هیچ رفراندوم و همه‌پرسی برای خلافت ابوبکر انجام نگرفته است و نمی‌توان حکومت او را به عنوان حکومت برخاسته از آرای عمومی دانست.

به منظور توضیح این سخن، لازم است نخست با معنای رفراندوم آشنا شویم.

رِفِراندوم یا هَمه‌پُرسی (به فرانسوی Référendum) رأی‌گیری مستقیم از همه اعضای تشکیل‌دهنده یک سازمان یا جامعه است؛ برای رد یا تصویب سیاستی که رهبران یا نمایندگان پیشنهاد کرده‌اند. هدف همه‌پرسی پرهیز از قانون‌گذاری به زیان اکثریت جامعه‌است (آشوری، داریوش، دانشنامه سیاسی (فرهنگ و اصطلاحات و مکتب‌های سیاسی، ص ۲۵). بنابراین رفراندوم دربردارنده مشارکت حداکثر مردم است که ثمره آن ایجاد دموکراسی و مردم‌سالاری است. اگرچه این شیوه دلالتی بر مشروعیت یا حجیت امر مورد اتفاق ندارد، اما از شیوه‌هایی است که در میان جهانیان برگزیده شده است. حال باید دید که آیا از این شیوه در غصب فدک استفاده شده است یا خیر؟

 

غصب فدک؛ نتیجه استبداد

با مراجعه به منابع تاریخی شاهد هستیم که در ماجرای غصب فدک و تصاحب خلاف، هیچ رفراندوم و دموکراسی اتفاق نیفتاد بلکه هرچه بوده، استبداد محض بوده است. با استناد به گزارشات تاریخی دانسته می‌شود خلافت ابوبکر، زمانی که امیرالمؤمنین(ع) و تنی چند از صحابه، سرگرم غسل‌ دادن پیکر پاک رسول الله(ص) بودند، در سقیفه بنی‌ساعده شکل گرفت. سقیفه بنی‌ساعده، بنای مسقفی بود که در سمت غربی مسجد نبوی در کنار چاه بضاعه قرار داشت. از این مکان برای کارهای عمومی و جلسات، استفاده می‌کردند.

وقتی که خبر وفات پیامبر اکرم(ص) در مدینه پخش شد، انصار با شتاب خود را به سقیفه رساندند و درباره این حادثه مهم به گفت‌وگو پرداختند. سعد بن عباده، پیشوای خزرجیان، با حال بیماری و تب، میان گروهی از انصار (اوس و خزرج) در سقیفه بنی‌ساعده نشسته بود و سخن‌گویی از سوی او در فضائل انصار و اولویت آنان بر مهاجران در خلافت سخن می‌گفت. ابوبکر و عمر که مأمور به حضور در «جیش اسامه» بودند، با سرپیچی از این دستور پیامبر(ص)، سفر خود را به تأخیر انداخته و اخبار بیماری پیامبر(ص) را پیگیری می‌کردند (ابن سعد، الطبقات الکبری، ج ۲، ص ۱۴۶).

پس از وفات رسول الله(ص) و اطلاع ابوبکر و عمر از جلسه‌ای که در سقیفه بنی‌ساعده در حال روی‌دادن بود، آنها به همراه ابوعبیده جرّاح، خود را به جمع انصار در سقیفه رساندند. در سقیفه غوغایی به پا بود؛ هر گروه فضیلتی از خویش بیان می‌کرد و خود را از گروه دیگر به امر خلافت محق‌تر می‌دانست. ابوبکر و عمر به دفاع از حق مهاجران برای جانشینی پیامبر(ص) می‌پرداختند. یکی از انصار از فضایل انصار گفت و ابوبکر با ذکر فضایل مهاجرین عنوان نمود که اعراب پس از فوت پیامبر(ص)، تنها از فردی از قبیله خود پیامبر اطاعت خواهند نمود و انصار نمی‌توانند جامعه‌ای که رسول الله(ص) به وجود آورده‌اند را حفظ نماید. حباب ابن منذر از انصار و از مجاهدین بدر پیشنهاد داد که دو امیر یکی از انصار و دیگری از مهاجرین انتخاب شوند. جنجال انتخاب جانشین بالا گرفت تا آن‌جا که حباب بن منذر، بر روی مهاجران شمشیر کشید و سعد بن عباده که نزدیک بود در زیر دست و پا لگدمال شود، ریش عمر را گرفته بود و می‌کشید(طبری، تاریخ طبری، ج۳، ص۲۲۰-۲۲۳).

 

بعد از آن که این کار نتیجه نداد ابوبکر از هر دو گروه خواست تا از اختلاف دوری کنند و به عمر و ابوعبیده جرّاح اشاره کرد و از جمع خواست تا با یکی از آن دو بیعت کنند. در این لحظه عمر گفت که با وجود شخصی چون تو بر ما سزاوار نیست که خلیفه مسلمین شویم. بعد از آنکه سر و صدا و هیجان گروه خوابید عمر از ابوبکر خواست که دستش را جلو بیاورد و با او بیعت نمود. سپس انصار حاضر در آن جمع، در عمل واقع شده انجام گرفته و با ابوبکر بیعت کردند (ابن هشام، السیره النبویه، ج۴، ص۳۰۶-۳۰۸؛ طبری، تاریخ طبری، ج۳، ص۲۰۵-۲۰۶).

 

بیعت اجباری

در این هنگام قبیله بنی‌اسلم که از قبائل بیابان‌نشین بودند که برای تهیه ارزاق و مایحتاج سالیانه خود به مدینه آمده بودند، به جهت وابستگی‌ای که به مهاجران داشتند، پس از اطلاع از خلافت ابوبکر، وارد کوچه‌های مدینه شدند و مردم را به بیعت با ابوبکر اجبار کردند. عمر گفت تا پیش از آمدن بنی اسلم، امیدی به پذیرش خلافت ابوبکر نداشتم اما با دیدن آنها، یقین کردم که موفق خواهیم شد (طبری، تاریخ طبری، ج ۲، ص ۴۵۸).

با این‌که خلافت ابوبکر قطعی شد، ولی گروهی از مهاجران و انصار از بیعت با وی امتناع ورزیدند. نام چند تن از آنان که در منابع آمده، از این قرار است: امیرالمؤمنین علی(ع)، سعد بن عباده، عباس بن عبدالمطلب، فضل بن عباس، زبیر بن عوّام، خالد بن سعید، مقداد بن عمرو، سلمان فارسی، ابوذر غفاری، عمار بن یاسر، براء بن عازب، اُبّی بن کعب، حذیفة بن الیمان، خزیمة بن ثابت، ابو ایوب انصاری، سهل بن حنیف، عثمان بن حنیف، ابوالهیثم بن التیهان، سعد بن ابی وقاص و ابوسفیان بن حرب (تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۱۲۳-۱۲۶؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج ۱ ص ۵۸۸؛ ابن عبدربه، العقد الفرید ج۴، ص۲۵۹-۲۶۰).

همانگونه که ملاحظه می‌کنید، خلافت ابوبکر که غصب فدک را به دنبال داشت، بدون برگزاری هیچ رفراندوم و همه‌پرسی انجام گرفته است؛ به همین جهت بود که عمر گفت: خلافت ابوبکر، کاری بی‌رویه و شتابزده (فلته) بود که خدا مردم را از شرّ آن نگهداشت (طبری، تاریخ طبری، ج ۲، ص ۴۴۶). حتی در این مسیر، اجماع خبرگان و ریش‌سفیدان (اهل حل و عقد) نیز واقع نشد؛ به همین دلیل، علمای اهل سنت تصریح کرده‌اند که برای مشروعیت خلافت، اجماع اهل حل و عقد شرط نیست(جوینى، الإرشاد إلى قواطع الأدلة فی أول الاعتقاد، ص ۱۶۸) و حتی با بیعت یک نفر نیز خلافت منعقد می‌شود؛ آنان این سخن خود را مستند به رویداد خلافت ابوبکر دانسته‌اند که با بیعت عمر شکل گرفت(الإیجی، المواقف، ج۳، ص۵۹۱؛ قرطبی، الجامع لأحکام القرآن، ج ۱، ص ۲۶۹).

نتیجه سخن اینکه در خلافت ابوبکر، همه‌پرسی و انتخاب عمومی وجود نداشت و غصب فدک، ثمره استبدادی بود که حکومت وقت، برای از بین بردن جایگاه اجتماعی و قدرت مالی رقبای خود، اقدام به این کار کردند. بنابراین، ادعای رفراندوم در غصب فدک، سخن نادرستی است که نمی‌توان شاهدی بر آن اقامه کرد.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۸:۱۷
رسول چگینی
جمعه, ۱۴ بهمن ۱۴۰۱، ۰۸:۴۳ ق.ظ

دَری که خدا گشود و شرک بست!

 

یکی از سؤالاتی که در موضوع ولادت امیرالمؤمنین علی(ع) وجود دارد، این است که چرا باید برای تولد امام، از شیوه ای معجزه گونه استفاده شود. آیا شکافته شدن خانه کعبه به یمن ولادت امام علی(ع) دارای پیام خاصی است؟ در پاسخ به این سؤال لازم است نکاتی مورد نظر قرار گیرد:

 

جایگاه و شکل ظاهری ساختمان کعبه هنگام شکافته شدن

خانه کعبه بنایی در میان مسجد الحرام در شهر مکه است. روایات بسیاری، تاریخ بنای کعبه را پیش از ابراهیم(ع)، در دوره آدم(ع) و حتی قبل از خلقتِ حضرت آدم(ع) دانسته‌اند. مشهور عالمان شیعه نیز بنای کعبه را پیش از حضرت ابراهیم(ع) دانسته‌اند. این بنا تا زمان طوفان حضرت نوح(ع) باقی بود و سپس در طوفان از بین رفت. حضرت ابراهیم(ع) به همراه فرزندش اسماعیل(ع)، کعبه را براساس همان پایه‌هایی که داشت، تجدید بنا کردند. پس از استقرار فرزندان اسماعیل در کعبه ابتدا قبیله حرهم، بعد قبیله خزاعه، سپس قریش ساکن مکه و متولی شدند و در طول آن اعصار و قرون کعبه از صورت معبد یکتاپرستانه به صورت بتکده در آمد.

در سیزدهم رجب سال ۳۰ عام الفیل (۱۰ سال پیش از بعثت)، حادثه‌ای بس عجیب رخ داد که هرگز در تاریخ بشریت سابقه نداشته و بعد از آن نیز تکرار نشده است، و آن حادثه، به دنیا آمدن نوزادی است در درون خانه کعبه که به نام علی علیه السلام اسم گذاری شد.

کعبه در زمان ولادت امام علی(ع)، بنائی مربع‌شکل بوده که از چهار دیوار تشکیل می‌شد. ارتفاع هر دیوار ۹ ذراع (حدود چهار و نیم متر) بوده است. تا آن زمان، کعبه هنوز مسقف نشده بود و درِ آن به زمین متصل بود. اولین مرتبه، سال پنجم پیش از بعثت پس از سیل ویرانگری که ساختمان کعبه را تخریب کرد، پس از نوسازی این بنا توسط قریش، برای کعبه سقف از جنس چوب که بر روی شش ستون چوبی قرار داشت، نصب شد و درِ آن از زمین فاصله گرفت به گونه ای که فقط با نردبان و پله می شد به درون کعبه داخل شد (جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب قبل الإسلام، ج ۱۲ ص ۹).

از زمان بنای کعبه تا پیش از بعثت پیامبر اکرم(ص)، کعبه همچنان به عنوان مکان مقدسی شناخته می شد. در این دوره، بادیه نشینان جزیرة العرب، سالی یک مرتبه تمام اختلاف های خود را کنار می گذاشتند و به منظور پرستش خدای یگانه و یا إلهه‌های خود در کعبه گرد هم می آمدند.

 

حضور زنان باردار در جوار کعبه جهت آسان شدن وضع حمل

در طول تاریخ همواره وضع حمل برای زنان باردار یکی از منزلگاه های دشوار در فرآیند تکثیر نسل بوده است و البته آمار قابل توجهی از زنان در این مسیر جان خود را از دست می دادند. به همین منظور زنان باردار برای وضع حمل آسان، به راه های علاج طبی و معنوی روی می آوردند. یکی از مشهورترین کارهایی که زنان عرب عصر پیشابعثت انجام می دادند، تبرک به خانه کعبه بوده است. مقدس ترین بخش کعبه حجر الاسود بود که بر دیوار کعبه نصب شده بود و برای تبرک توسط طواف کنندگان لمس می شد (جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب قبل الإسلام، ج ۱۲ ص ۱۳). گفته شده که عادت زنان بنی هاشم این بود که وارد بر خانه خدا شده و شکم خود را به دیوار کعبه می کشیدند تا وضع حملشان آسان شود. (بُستی معتزلی، المراتب، ص ۱۵۱).

فاطمه بنت اسد یکی از زنان بارداری بود که در میانه ماه رجب، روزهای آخر بارداری خود را می گذراند و هر لحظه منتظر به دنیا آمدن فرزند دلبندش بود. اما وضع حمل او با سختی مواجه شده بود و طاقت تحمل این درد را نداشت. عادات اهل جاهلیت آن بود که درِ کعبه را در نیمه رجب باز می کردند و برای زیارت وارد آن می شدند (آلوسی، السیوف المشرقة ومختصر الصواقع المحرقة، ص۲۰۴ ). اما فاطمه می دانست که آن مکان، مقدس است و حق ورود به آنجا را نخواهد داشت. درد او شدت گرفت و هنوز نیمه رجب فرا نرسیده بود. نمی توانست به امید باز شدن در کعبه باشد. نه پدرش اسد بن هاشم حضور داشت و نه مادرش حُبّی بنت هرم (بسنوی، محاضرة الاوائل ومسامرة الاواخر، ص۷۹)؛ او هیچ برادری هم نداشت که تکیه‌گاهش باشد. وقتی همسرش ابوطالب، وضعیت سخت فاطمه را دید، غمگین و ناراحت شد. احتمال از بین رفتن مادر و جنین دور از ذهن نبود. در کوچه های مکه، ام العارة دختر عبادة بن نضلة ساعدی در جمع تعدادی از زنان بود که ابوطالب را گریان دید. علت را پرسید. ابوطالب دستش را بر صورتش گذاشت و گفت: همسرش فاطمه در شدت درد زایمان است. هیچ کاری از دست کسی بر نمی آمد و جز انتظار گذر زمان و بهبود شرائط، هیچ امیدی وجود نداشت. در این هنگام حضرت محمد(ص) سر رسید. محمد(ص) چون فرزندی برای ابوطالب بود و فاطمه حق مادری بر گردن محمد(ص) داشت. او از ۸ سالگی در دامان آنها رشد کرده بود و نمی توانست شاهد غم و ناراحتی و دردهای پدر و مادر ناتنی خود باشد. محمد(ص) اکنون جوانی ۳۰ ساله شده بود و اخلاق و منش درست او، زبانزد عام و خاص بود. پیامبر(ص) آمد فرمودند چه شده است ای عمو؟ ابوطالب گفت: فاطمه بنت اسد از شدت درد حمل به سختی افتاده است. پیامبر دست ابوطالب را گرفت در حالی که او دست فاطمه بنت اسد را گرفته بود به نزد کعبه آمدند (ابن المغازلی، مناقب أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب رضی الله عنه، ص ۵۸-۵۹). اول شب بود که آنها وارد بر کعبه شدند (زرندی حنفی، نظم درر السمطین، ص ۷۶). در کنار کعبه پیامبر(ص) برای او دعا کرد و فاطمه نیز از خدا خواست ولادت نوزادش را بر او آسان گرداند (کلینی، کافی، ج۳ ص۳۰۰). سپس دیوار کعبه شکافته شد او به درون کعبه رفت. پس از چهار روز بیرون آمد و فرزندی را در دست داشت و سپس گفت: من بر همه زنان گذشته فضیلت دارم؛ زیرا آسیه بنت مزاحم خدا را به نهانی پرستید؛ در آن‌جا که پرستش خدا خوب نبود جز از روی ناچاری، و مریم دختر عمران نخل خشک را به دست خود جنبانید تا از آن خرمای تازه چید و خورد و من در خانه محترم خدا وارد شدم و از میوه بهشت و بار و برگش خوردم و چون خواستم بیرون آیم، یک هاتفی آواز داد: ای فاطمه! نام فرزندت را علی بگذار که او علی است و خدای اعلی می‌فرماید: من نام او را از نام خود گرفتم و به ادب خود تأدیبش نمودم و غامض علم خود را به او آموختم و اوست که بت‌ها را در خانه من می‌شکند و اوست که در بام خانه‌ام اذان می‌گوید و مرا تقدیس و تمجید می‌کند خوشا به حال کسی که او را دوست دارد و فرمان‌بردار اوست و بدا به حال کسی که او را دشمن دارد و نافرمانی او کند (شیخ صدوق، الأمالی، ج ۱ ص ۱۹۴).

ماجرای تولد حضرت علی(ع) در خانه کعبه، به قدری مشهور بود که حاکم نیشابوری (م ۴۰۵ق) از علمای بزرگ اهل سنت پیرامون ولادت امیرالمؤمنین علی(ع) چنین می نویسد:

روایات متواتری وارد شده که فاطمه بنت اسد، امیرمؤمنان علی بن ابی طالب – کرم الله وجهه – را در داخل کعبه به دنیا آورده است (حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۵۵۰)

 

چرایی گشایش دیوار کعبه

یکی از سؤالاتی که در این ماجرا وجود دارد، مکان شکاف دیوار کعبه برای ورود فاطمه بنت اسد است. تاریخ‌نگاران با استناد به روایات تاریخی، محدوده شکاف دیوار کعبه را، در اطراف رکن یمانی دانسته اند (جعفریان، آثار اسلامی مکّه و مدینه، ج ۱ ص ۹۳). گفتنی است کعبه دارای چهار گوشه است که هر گوشه به عنوان یک رکن نامگذاری شده است. ارکان چهارگانه کعبه عبارتند از رکن یمانی، رکن حجر الاسود، رکن عراقی و رکن شامی.

نکته حائز اهمیت اینکه بر اساس روایتی از پیامبر خدا(ص)، حضرت ابراهیم(ع) کعبه را به گونه ای ساخت که دارای دو در بوده است؛ زیرا در حدیثی از رسول الله(ص) نقل شده که اگر بیم سرکشی قریش نبود، کعبه را به حالت اول درآورده و دو در برای آن قرار می دادند (بخاری، صحیح بخاری، ج ۱ ص ۳۷). درِ شرقی در کنار رکن حجر الاسود است و درِ غربی به موازات آن قرار داشته است (همانگونه که عبدالله بن زبیر دری در آنجا باز کرد: ازرقی، اخبار مکه، ج ۱ ص ۲۰۷). بر این اساس درِ غربی در کنار رکن یمانی بوده است؛ دقیقاً همان مکانی که طبق روایات تاریخی، برای ورود فاطمه بنت اسد، شکافته شده است. در غربی در زمان ولادت امام علی(ع) مسدود بوده است؛ زیرا در گزارشات پیرامون بازسازی کعبه، به جزء جزء شدن کعبه توسط قبائل عرب اشاره شده و تنها از یک در نام برده شده است (ابن هشام، سیره ابن هشام، ج ۱ ص ۱۹۵)!

شاید بتوان آرزوی پیامبر(ص) برای بازسازی کعبه را با آیه «وَقُل رَّبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ» (اسراء: ۸۰) پیوند زد. این آیه در فتح مکه و هنگام ورود پیامبر(ص) نازل شده است (القمی، تفسیر القمی، ج ۲ ص ۲۶). آیه بعد که اشاره به آمدن حق و از بین رفتن باطل دارد «وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقًا» (اسراء: ۸۱) مربوط به هنگامی است که رسول الله(ص) به اطراف کعبه ای آمدند که آکنده از بت‌های مشرکان بود (طبری، تفسیر طبری، ج ۱۷ ص ۵۳۶). بنابراین می توان مدخل صدق و مخرج صدق را نیز مربوط به کعبه دانست. با این برداشت شاید بتوان اینگونه تفسیر کرد که مراد از مدخل صدق و مخرج صدق، ورود و خروج کعبه است؛ این آرزویی بود که پیامبر(ص) به آن می اندیشید که بتواند روزی درِ ورود و خروج کعبه را بازسازی کند. همین سخن نیز باعث شد که عبدالله بن زبیر پس از دستیابی به حکومت، اصلاحاتی در ساختمان کعبه ایجاد کرد از جمله اینکه دو در برای کعبه قرار داد (عینی، عمدة القاری شرح صحیح البخاری، ج ۲ ص ۲۰۲). اما حجاج بن یوسف ثقفی، از طرف عبدالملک مروان مأمور شد تا اضافاتی که عبدالله بن زبیر ایجاد کرده بود، از بین ببرد. البته عبدالملک از این کار خود پیشیمان شد و گفت اگر آن روایت پیامبر(ص) را شنیده بود، ساختمان کعبه را بر آن چیزی که عبدالله بن زبیر ساخته بود، باقی می گذاشت (نیشابوری، صحیح مسلم، ج ۲ ص ۹۷۲). وقتی که هارون الرشید به حکومت رسید، قصد داشت که تغییرات حجاج بن یوسف را خراب کند و بر اساس آنچه رسول الله(ص) در نظر داشت، کعبه را بسازد اما با مشورت برخی علما از این کار منصرف شد (قاضی عیاض، إکمال المعلم بفوائد مسلم، ج ۴ ص ۴۲۸).

در حقیقت می توان اینگونه تحلیل کرد که وقتی حضرت ابراهیم(ع) خانه کعبه را بنا نهاد، برای آن دو در تعیین کرد. اما در طول سالیان بعد، یکی از این درها مسدود شد. به یمن ولادت امیرالمؤمنین(ع)، خداوند در مسدود شده را گشود. این می توانست معجزه ای شگفت شناخته شود اما قریش از افشای آن واهمه داشت. شاید بیم آن را داشتند که این نوزاد، همان پیامبری است که بساط شرک و بت‌پرستی آنان را بر می‌چیند. اما رسول خدا(ص) پس از بعثت همواره در این آرزو بودند که این در را مجدداً بازگشایی کنند؛ همان مکانی که با تولد امیرالمؤمنین(ع) توسط خداوند بازگشایی شد. به عبارت دیگر مکان ولادت امیرالمؤمنین(ع)، تجلی اراده الهی بود برای استوار گشتن بنیان توحید و یکتاپرستی.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۰۱ ، ۰۸:۴۳
رسول چگینی
پنجشنبه, ۱۹ آبان ۱۴۰۱، ۰۹:۲۷ ق.ظ

لقب «امیرالمؤمنین»؛ بدعت صحابه یا سنت پیامبر(ص)!

در روزهای گذشته شاهد سخنانی از برخی علمای اهل سنت بوده ایم که مدعی «امیرالمؤمنین» خواندن مولوی عبدالحمید بوده اند. در اینجا این سؤال به وجود می آید که آیا کاربرد این لقب برای افراد مختلف جایز است؟

در پاسخ به این پرسش باید اظهار کرد که در میان اهل سنت، امیرالمؤمنین بر همه خلفای راشدون (غیر از ابوبکر)، خلفای اموی و عباسی اطلاق شده است. آنان قائل هستند هر کسی که حاکم جامعه اسلامی باشد، امیرالمؤمنین است. مراد از امامت عظمی، رهبری جامعه و تشکیل حکومت است. بر این اساس هر یک از حاکمان مورد تأیید اهل سنت! امیرالمؤمنین نامیده می شود. البته امروزه در تلقیب به این لقب، استانداردهای چندگانه وجود دارد و مثلاً علمای وهابی، حاکمان مصر را امیرالمؤمنین نمی دانند و بالعکس!
https://www.kulalsalafiyeen.‎com/vb/showthread.php?t=39537

اما نکته مهمی که پیرامون لقب «امیرالمؤمنین» وجود دارد، این است که در بین اهل سنت مشهور شده که اولین شخصی که این لقب برای او استفاده شد، عمر بن خطاب بوده است. روایت های گوناگونی در نحوه کاربست این لقب بر خلیفه دوم شنیده می شود. برخی گفته اند خود خلیفه، این دستور را ابلاغ کرد.
(طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ج 4، ص 208؛ بیروت، دار التراث، دوم، 1387ق)

برخی می گویند عمرو بن عاص از شنیدن این لقب خوشنود شد و آن را برای خلیفه دوم به کار برد (ابن عبدالبر، یوسف بن عبد الله‏، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج 3، ص 1151، بیروت، دار الجیل، اول، 1412ق). برخی نیز مغیرة بن شعبه یا ابوموسی اشعری یا افراد دیگری را مبدع این لقب برای خلیفه دوم دانسته اند. 
(ابن‌خلدون، دیوان المبتدأ و الخبر، ج۱، ص۲۸۳؛ بیروت، دار الفکر، دوم، ۱۴۰۸ق)

این در حالی است که روایات متعددی در منابع شیعه و سنی وجود دارد که پیامبر خدا صلی الله علیه وآله وسلم این لقب را برای علی بن ابی طالب علیه السلام به کار بردند و به دیگران نیز دستور دادند که علی بن ابی طالب را با این لقب خطاب کنند. برای نمونه می توان به روایت ابن مردویه اصفهانی (م 410هـ) مفسر و مورخ مشهور اهل سنت اشاره کرد. او در کتاب «مناقب علی بن ابی طالب و ما نزل من القرآن فی علی بن ابی طالب»، در فصل سوم، به القاب حضرت اشاره کرده که اولین آن را «امیرالمؤمنین» می داند. سپس هشت روایت ذکر کرده که در آنها، علی بن ابی طالب علیه السلام به عنوان امیرالمؤمنین معرفی شده است. حدیث اول از حذیفة بن یمان نقل شده است:
«قال: امرنا النبی(ص) ان نسلّم علی علی بن ابی طالب بـ یا أمیرالمؤمنین و رحمة الله و برکاته.»
پیامبر(ص) به ما دستور داد که بر علی بن ابی طالب اینگونه سلام بدهیم: [سلام علیکم] با امیرالمؤمنین و رحمة الله و برکاته.
(ابن مردویه اصفهانی، احمد بن موسی، مناقب علی بن ابی طالب، ص 55؛ قم، دارالحدیث، دوم، 1424ق.)

همچنین حافظ ابونعیم اصفهانی (م 430هـ) محدث و مورخ اهل سنت در کتاب «حلیة الأولیاء وطبقات الأصفیاء» این حدیث را ذکر کرده است:
عن أنس، قال: قال رسول الله صلى الله علیه وسلم: «یا أنس اسکب لی وضوءا»، ثم قام فصلى رکعتین، ثم قال: " یا أنس أول من یدخل علیک من هذا الباب أمیر المؤمنین، وسید المسلمین، وقائد الغر المحجلین , وخاتم الوصیین، قال: أنس: قلت: اللهم اجعله رجلا من الأنصار، وکتمته إذ جاء علی، فقال: «من هذا یا أنس؟»، فقلت: علی، فقام مستبشرا فاعتنقه، ثم جعل یمسح عرق وجهه بوجهه، ویمسح عرق علی بوجهه، قال علی: یا رسول الله لقد رأیتک صنعت شیئا ما صنعت بی من قبل؟ قال: «وما یمنعنی وأنت تؤدی عنی، وتسمعهم صوتی، وتبین لهم ما اختلفوا فیه بعدی» رواه جابر الجعفی، عن أبی الطفیل، عن أنس، نحوه.
انس بن مالک گفت: رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم فرمود: ای انس، برای وضو گرفتن، برای من آب بریز. سپس حضرت ایستاد و دو رکعت نماز خواند و سپس فرمود: ای انس اولین کسی که از این در بر تو داخل می شود، امیرالمؤمنین و سید مسلمین و رهبر سفیدرویان و خاتم وصی‌ها است. انس گفت با خود گفتم: خدا کند که او شخصی از انصار باشد که ناگهان علی آمد. پیامبر(ص) فرمود: این چه کسی است ای انس؟ گفتم: علی است، پیامبر شادمان ایستاد و علی را در آغوش گرفت و عرق او را خشک کرد. علی گفت: یا رسول الله، شما را دیدم که کارهایی انجام دادید که قبلاً انجام نمی دادید؟ پیامبر(ص) فرمود: چه چیزی مرا از این کار منع کند در حالی که تو حق مرا به جای می آوری و صدای مرا به آنها می رسانی و اختلافاتی که پس از من به وجود می آید را برای آنان تبیین می کنی.
(ابونعیم اصفهانى، أحمد بن عبدالله، حلیة الأولیاء وطبقات الأصفیاء، ج 1 ص 63؛ مصر، السعادة بجوار محافظة مصر، 1394 هـ.) 

همچنین مرحوم سید بن طاووس (م 664هـ) محدث برجسته شیعه، کتابی با عنوان «الیقین باختصاص مولانا علی بإمرة المؤمنین» نوشته است. او در این کتاب با استناد به ۲۲۰ حدیث از منابع اهل‌سنت، لقب امیرالمؤمنین را تنها در شأن امام علی(ع) دانسته است. 

بنابراین بر خلاف ادعای اهل سنت، اولین کسی که لقب امیرالمؤمنین بر او اطلاق شد، علی بن ابی طالب(ع) است. همچنین اینکه رسول خدا(ص) هیچگاه این لقب را برای دیگر صحابه به کار نبرده اند. در نتیجه همانگونه که القاب و ویژگی هایی مانند «باب مدینة العلم»، «یعسوب الدین»، «قائد الغر المحجلین» اختصاص به حضرت علی(ع) دارد، لقب امیرالمؤمنین نیز یک لقب اختصاصی است که پیامبر(ص) تنها برای حضرت علی(ع) به کار برده اند. با وجود این روایات صریح، نادیده گرفتن آنها و کاربرد این لقب نه تنها برای برخی علما و حاکمان، که حتی برای دیگر خلفا وجهی ندارد! 

شایان ذکر است مراد از کاربرد نادرست این لقب، ترویج و تشهیر آن است و نه استفاده از آن با عذر تقیه و ترس از خطر جانی! بنابراین استعمال این لقب برای برخی خلفای اموی و عباسی از سوی اهل بیت(ع) در این راستا تفسیر می شود و تأییدی بر صحت تلقیب به این لقب نیست.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۰۱ ، ۰۹:۲۷
رسول چگینی
دوشنبه, ۲۴ آبان ۱۴۰۰، ۱۰:۳۰ ق.ظ

آیا غیر از خداوند، موجود بی حد وجود دارد؟

قبلا توضیح دادیم که بزرگترین مشکل جریانات غالیانه که در مجالس اهل بیت(ع) دیده میشود، جهل و عدم علم و درک نادرست مفاهیم و مبانی دینی است.

برای نمونه میبینید که در کلیپ بالا، این شخص عباراتی بیان میکند که مشخص است هیچ اطلاعی نسبت به آن ندارد. او میگوید:
(هر جا علی حد داره، باید خدا هم حد داشته باشه)

برای اثبات باطل بودن این سخن کافی است که آن را واکاوی کنیم:
حد داشتن از مهمترین تفاوت های میان واجب الوجود و ممکن الوجود است. واجب الوجود هیچ حدی ندارد زیرا حد داشتن (محدود بودن)، نقص است و واجب هیچ نقصی ندارد. اگر کسی بگوید خداوند حد دارد، او در واقع خدا را نشناخته و سخن او مستلزم انکار خدا است.
اما ممکن الوجود حد دارد، چون اگر حد نداشته باشد، مستلزم این است که با واجب الوجود اشتراک در وجود داشته باشد و این یعنی حلول ممکن در واجب و یا دو تا بودن واجب؛ که هر دو باطل است زیرا حلول واجب در ممکن یا دو تا بودن واجب، شرک است.

به همین سادگی میتوان اثبات کرد که چرا یک سخن مستلزم شرک است و نباید آن را مطرح کرد.
قرآن مجید و اهل بیت(ع) به ما دستور داده اند در مسائلی که علم نداریم، سخن نگوییم؛ حداقل به این دستور دینی گوش فرا دهیم و موجب گمراهی دیگران نشویم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۰۰ ، ۱۰:۳۰
رسول چگینی
دوشنبه, ۱۷ آبان ۱۴۰۰، ۱۰:۳۲ ق.ظ

پیشتازان بر اهل بیت(ع)!

یکی از آسیبهای فرهنگی که در سالهای اخیر رواج یافته، بروز خوانشهای غیرهمسو با اندیشه شیعه است. این جریان که بیشتر در هیئات مذهبی نمود پیدا میکند، به دنبال بازشناساندن جایگاه اهل بیت(ع) به جامعه شیعی است، اما در این مسیر، نتوانسته اند مرز میانه را به درستی پیدا کنند و از سوی دیگرِ انحراف، منحرف شده اند.
آنان با کاربست واژگان غلوآمیز در وصف اهل بیت(ع)، دوگانگی معناداری در میان محبان اهل بیت(ع) به وجود می آورند که ثمره آن را میتوان در مُقصِّره نامیدن توده شیعیان دید.

درباره این جریان توجه به سه نکته ضروری است:
۱. قصد و غرض اصلی اغلب هواداران این جریان، جبران قصور و کاستی های معرفتی مردم نسبت به اهل بیت(ع) است.

۲. مهمترین عامل این کژ اندیشیها، جهل و اطلاع نادرست از مبانی عقیدتی است.

۳. مقابله تدافعی و ایجاد دوگانه شیعه_صوفی در برابر این افراد، نه تنها راه مناسبی برای رفع این مشکل نیست، بلکه باعث پافشاری و تعمق بیشتر این اندیشه ها نزد باورمندان به آنها و همداستان پنداری صوفیان با خودشان و پذیرش آنها میشود، به ویژه اینکه اگر حکومت نیز به این مسأله ورود کند که در آن صورت باید شاهد گسترش این اندیشه در میان هیئتهای زاویه‌دار با حکومت ایران بود. چه اینکه در آن صورت این مسأله برای برخی، از یک موضوع عقیدتی، به یک موضوع سیاسی تغییر موضع میدهد و به ابزاری برای اعلام مخالفت با حکومت تبدیل میشود.

بنابراین با تبیین عقیده صحیح از منظر اهل بیت(ع)، به جای دفع حداکثری، باید با جذب حداکثری این عزیزان را با معارف اهل بیت(ع) آشنا کرد.
بدیهی است مقابله عملی با تئوریسین ها و لیدرهای این جریان، نباید مورد غفلت قرار گیرد و نباید اجازه داد افراد مجهول الحالی هدایت فکری هیئات حسینی را در دست گیرند و از اخلاص و احساسات جوانان سوء استفاده کنند.
ان شاءالله در آینده به برخی از انحرافات فکری این جریان اشاره میکنیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۰۰ ، ۱۰:۳۲
رسول چگینی
سه شنبه, ۲۰ مهر ۱۴۰۰، ۱۰:۳۳ ق.ظ

امیرالمومنین(ع)، کشته تعصب!

یکی از فضائل بی همتای امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه السلام، درود ملائکه بر ایشان است؛ ابن عباس از رسول خدا(ص) نقل می کند:
عن ابن عباس قال قال رسول الله (صلى الله علیه وآله وسلم) «صَلَّتِ الْمَلائِکَةُ عَلَیَّ وَعَلَى عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ سَبْعَ سِنِینَ»  قَالُوا: وَلِمَ ذَلِکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ؟ قَالَ: «لَمْ یَکُنْ مَعِی مِنَ الرِّجَالِ غَیْرُهُ»
ترجمه: رسول خدا(ص) فرمود: هفت سال ملائکه بر من و علی بن ابی طالب درود می فرستادند. صحابه پرسیدند: ای رسول الله آن چگونه بود؟ حضرت فرمود: زیرا هیچ کسی از مردان غیر از علی همراه من نبود.
تاریخ دمشق ابن عساکر(م 571)، ج 42 ص 36.

اما متاسفانه این حدیث مانند بسیاری دیگر از احادیث فضائل اهل بیت(ع)، مورد بی مهری شدید علمای اهل سنت قرار گرفته و آن را ضعیف ارزیابی کرده اند.
سوزناکترین سخنی که درباره این حدیث گفته شده از زبان شمس الدین ذهبی(م 748ق) از استوانه های علمی اهل سنت است. او درباره این حدیث می گوید:
«وهذا إفک بین.»
و این دروغی آشکار است.
ذهبى، محمّد، میزان الاعتدال فى نقد الرجال، ج 2 ص 369.

از نحوه سخن گفتن ذهبی فهمیده می شود، استبعاد محتوای این حدیث، او را بر دروغ بودن آن به قطع رسانده است. یعنی درود فرستادن ملائک بر حضرت علی(ع) از دیدگاه ذهبی غیر قابل قبول است! این در حالی است که ذهبی شبیه به این فضیلت را برای یکی از صحابه بدون هیچ شک و تردیدی اثبات کرده است. او از عمران بن حصین نقل کرده که ملائکه بر او سلام می فرستادند!
وَإِنَّهُ کَانَ یُسَلَّمُ عَلَیَّ، یَعْنِی الْمَلَائِکَةَ، فَلَمَّا اکْتَوَیْتُ، أَمْسَکَ، فَلَمَّا تَرَکْتُهُ عَادَ إِلَیَّ.
و این حدیث را متفق علیه ارزیابی کرده است.
مُتَّفقٌ عَلَیْهِ. 
ذهبى، محمد بن احمد، تاریخ الإسلام، ج 2 ص 524.

در صدد نفی یا اثبات این فضیلت برای عمران بن حصین نیستیم با وجود اینکه او در سال 7 هجری مسلمان شد و تنها سه سال توفیق مصاحبت با رسول الله(ص) را داشت و با وجود اینکه رسول خدا(ص) از داغ گذاشتن نهی کرده بودند، اما عمران بن حصین این نهی را نادیده گرفته و برای درمان بواسیر خود، بر خود داغ گذاشته بود، مهمتر از همه اینکه این فضیلت را خود عمران بن حصین در حق خودش نقل کرده است! اما ذهبی به راحتی آن را پذیرفته ولی فضیلت امیرالمومنین را دروغ آشکار می داند!!

حال چگونه است که افرادی مانند شمس الدین ذهبی، این فضیلت عمران بن حصین را بدون احتمال دروغ می پذیرد، اما این فضیلت امیرالمومنین(ع) که حداقل دو تن از صحابه از رسول الله(ص) نقل کرده اند را دروغ آشکار می داند؟!!

و باید تأسف خورد به حال اهل سنتی که به دلیل تعصب و کتمان حقائق توسط علمایشان، از درک حقائق اسلام بی نصیب مانده اند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۰۰ ، ۱۰:۳۳
رسول چگینی