وبلاگ شخصی رسول چگینی

جستارهایی در تاریخ اسلام | امامت اهل بیت علیهم السلام | نقد وهابیت |

وبلاگ شخصی رسول چگینی

جستارهایی در تاریخ اسلام | امامت اهل بیت علیهم السلام | نقد وهابیت |

پیوندها

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ابوبکر» ثبت شده است

دوشنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۰۸:۱۷ ق.ظ

غصب فدک؛ ثمره رفراندوم یا استبداد؟!

 

در روزهای اخیر سخنانی درباره رابطه رفراندوم و غصب فدک در فضای مجازی منتشر شد که موجب پدیدآمدن برخی ابهامات شده است. در این سخنان بیان شده: «اولین سوء‌استفاده از رفراندوم، در غصب فدک بود». هرچند تمرکز اصلی این سخن، بر ماجرای غصب فدک است، اما به نظر می‌رسد غصب فدک از نگاه گوینده، موضوعیتی نداشته و مراد او غصب خلافت است که به غصب فدک انجامیده است؛ وانگهی اجتماعی که بر خلافت ابوبکر شد، به مراتب بیشتر از اجتماع بر غصب فدک است؛ بنابراین با از بین‌بردن ادعای رفراندوم در خلافت ابوبکر، این ادعا در غصب فدک کأن‌ لم‌یکن خواهد شد.
در ضرورت این پژوهش باید گفت که اگرچه هدف گوینده این سخن، اعلام نامشروع‌ بودن غصب خلافت و فدک است، اما ظاهر این سخن، ظرفیت سوء استفاده مخالفان را دارد و به نوعی، تأییدکننده دیدگاه اهل سنت در مشروعیت خلافت خلفای ثلاثه است؛ زیرا آنان، خلافت و حکومت را حکمی اجتماعی می‌دانند که برآیند آرای عموم مسلمانان است.
آنان تلاش دارند اینگونه القا کنند که خلافت خلیفه اول، بر اثر همه‌پرسی و رفراندوم انجام گرفته و همه مسلمانان با آزادی کامل، خلافت او را پذیرفته‌اند. این در حالی است که با مراجعه به منابع تاریخی، شاهد هستیم که هیچ رفراندوم و همه‌پرسی برای خلافت ابوبکر انجام نگرفته است و نمی‌توان حکومت او را به عنوان حکومت برخاسته از آرای عمومی دانست.

به منظور توضیح این سخن، لازم است نخست با معنای رفراندوم آشنا شویم.

رِفِراندوم یا هَمه‌پُرسی (به فرانسوی Référendum) رأی‌گیری مستقیم از همه اعضای تشکیل‌دهنده یک سازمان یا جامعه است؛ برای رد یا تصویب سیاستی که رهبران یا نمایندگان پیشنهاد کرده‌اند. هدف همه‌پرسی پرهیز از قانون‌گذاری به زیان اکثریت جامعه‌است (آشوری، داریوش، دانشنامه سیاسی (فرهنگ و اصطلاحات و مکتب‌های سیاسی، ص ۲۵). بنابراین رفراندوم دربردارنده مشارکت حداکثر مردم است که ثمره آن ایجاد دموکراسی و مردم‌سالاری است. اگرچه این شیوه دلالتی بر مشروعیت یا حجیت امر مورد اتفاق ندارد، اما از شیوه‌هایی است که در میان جهانیان برگزیده شده است. حال باید دید که آیا از این شیوه در غصب فدک استفاده شده است یا خیر؟

 

غصب فدک؛ نتیجه استبداد

با مراجعه به منابع تاریخی شاهد هستیم که در ماجرای غصب فدک و تصاحب خلاف، هیچ رفراندوم و دموکراسی اتفاق نیفتاد بلکه هرچه بوده، استبداد محض بوده است. با استناد به گزارشات تاریخی دانسته می‌شود خلافت ابوبکر، زمانی که امیرالمؤمنین(ع) و تنی چند از صحابه، سرگرم غسل‌ دادن پیکر پاک رسول الله(ص) بودند، در سقیفه بنی‌ساعده شکل گرفت. سقیفه بنی‌ساعده، بنای مسقفی بود که در سمت غربی مسجد نبوی در کنار چاه بضاعه قرار داشت. از این مکان برای کارهای عمومی و جلسات، استفاده می‌کردند.

وقتی که خبر وفات پیامبر اکرم(ص) در مدینه پخش شد، انصار با شتاب خود را به سقیفه رساندند و درباره این حادثه مهم به گفت‌وگو پرداختند. سعد بن عباده، پیشوای خزرجیان، با حال بیماری و تب، میان گروهی از انصار (اوس و خزرج) در سقیفه بنی‌ساعده نشسته بود و سخن‌گویی از سوی او در فضائل انصار و اولویت آنان بر مهاجران در خلافت سخن می‌گفت. ابوبکر و عمر که مأمور به حضور در «جیش اسامه» بودند، با سرپیچی از این دستور پیامبر(ص)، سفر خود را به تأخیر انداخته و اخبار بیماری پیامبر(ص) را پیگیری می‌کردند (ابن سعد، الطبقات الکبری، ج ۲، ص ۱۴۶).

پس از وفات رسول الله(ص) و اطلاع ابوبکر و عمر از جلسه‌ای که در سقیفه بنی‌ساعده در حال روی‌دادن بود، آنها به همراه ابوعبیده جرّاح، خود را به جمع انصار در سقیفه رساندند. در سقیفه غوغایی به پا بود؛ هر گروه فضیلتی از خویش بیان می‌کرد و خود را از گروه دیگر به امر خلافت محق‌تر می‌دانست. ابوبکر و عمر به دفاع از حق مهاجران برای جانشینی پیامبر(ص) می‌پرداختند. یکی از انصار از فضایل انصار گفت و ابوبکر با ذکر فضایل مهاجرین عنوان نمود که اعراب پس از فوت پیامبر(ص)، تنها از فردی از قبیله خود پیامبر اطاعت خواهند نمود و انصار نمی‌توانند جامعه‌ای که رسول الله(ص) به وجود آورده‌اند را حفظ نماید. حباب ابن منذر از انصار و از مجاهدین بدر پیشنهاد داد که دو امیر یکی از انصار و دیگری از مهاجرین انتخاب شوند. جنجال انتخاب جانشین بالا گرفت تا آن‌جا که حباب بن منذر، بر روی مهاجران شمشیر کشید و سعد بن عباده که نزدیک بود در زیر دست و پا لگدمال شود، ریش عمر را گرفته بود و می‌کشید(طبری، تاریخ طبری، ج۳، ص۲۲۰-۲۲۳).

 

بعد از آن که این کار نتیجه نداد ابوبکر از هر دو گروه خواست تا از اختلاف دوری کنند و به عمر و ابوعبیده جرّاح اشاره کرد و از جمع خواست تا با یکی از آن دو بیعت کنند. در این لحظه عمر گفت که با وجود شخصی چون تو بر ما سزاوار نیست که خلیفه مسلمین شویم. بعد از آنکه سر و صدا و هیجان گروه خوابید عمر از ابوبکر خواست که دستش را جلو بیاورد و با او بیعت نمود. سپس انصار حاضر در آن جمع، در عمل واقع شده انجام گرفته و با ابوبکر بیعت کردند (ابن هشام، السیره النبویه، ج۴، ص۳۰۶-۳۰۸؛ طبری، تاریخ طبری، ج۳، ص۲۰۵-۲۰۶).

 

بیعت اجباری

در این هنگام قبیله بنی‌اسلم که از قبائل بیابان‌نشین بودند که برای تهیه ارزاق و مایحتاج سالیانه خود به مدینه آمده بودند، به جهت وابستگی‌ای که به مهاجران داشتند، پس از اطلاع از خلافت ابوبکر، وارد کوچه‌های مدینه شدند و مردم را به بیعت با ابوبکر اجبار کردند. عمر گفت تا پیش از آمدن بنی اسلم، امیدی به پذیرش خلافت ابوبکر نداشتم اما با دیدن آنها، یقین کردم که موفق خواهیم شد (طبری، تاریخ طبری، ج ۲، ص ۴۵۸).

با این‌که خلافت ابوبکر قطعی شد، ولی گروهی از مهاجران و انصار از بیعت با وی امتناع ورزیدند. نام چند تن از آنان که در منابع آمده، از این قرار است: امیرالمؤمنین علی(ع)، سعد بن عباده، عباس بن عبدالمطلب، فضل بن عباس، زبیر بن عوّام، خالد بن سعید، مقداد بن عمرو، سلمان فارسی، ابوذر غفاری، عمار بن یاسر، براء بن عازب، اُبّی بن کعب، حذیفة بن الیمان، خزیمة بن ثابت، ابو ایوب انصاری، سهل بن حنیف، عثمان بن حنیف، ابوالهیثم بن التیهان، سعد بن ابی وقاص و ابوسفیان بن حرب (تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۱۲۳-۱۲۶؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج ۱ ص ۵۸۸؛ ابن عبدربه، العقد الفرید ج۴، ص۲۵۹-۲۶۰).

همانگونه که ملاحظه می‌کنید، خلافت ابوبکر که غصب فدک را به دنبال داشت، بدون برگزاری هیچ رفراندوم و همه‌پرسی انجام گرفته است؛ به همین جهت بود که عمر گفت: خلافت ابوبکر، کاری بی‌رویه و شتابزده (فلته) بود که خدا مردم را از شرّ آن نگهداشت (طبری، تاریخ طبری، ج ۲، ص ۴۴۶). حتی در این مسیر، اجماع خبرگان و ریش‌سفیدان (اهل حل و عقد) نیز واقع نشد؛ به همین دلیل، علمای اهل سنت تصریح کرده‌اند که برای مشروعیت خلافت، اجماع اهل حل و عقد شرط نیست(جوینى، الإرشاد إلى قواطع الأدلة فی أول الاعتقاد، ص ۱۶۸) و حتی با بیعت یک نفر نیز خلافت منعقد می‌شود؛ آنان این سخن خود را مستند به رویداد خلافت ابوبکر دانسته‌اند که با بیعت عمر شکل گرفت(الإیجی، المواقف، ج۳، ص۵۹۱؛ قرطبی، الجامع لأحکام القرآن، ج ۱، ص ۲۶۹).

نتیجه سخن اینکه در خلافت ابوبکر، همه‌پرسی و انتخاب عمومی وجود نداشت و غصب فدک، ثمره استبدادی بود که حکومت وقت، برای از بین بردن جایگاه اجتماعی و قدرت مالی رقبای خود، اقدام به این کار کردند. بنابراین، ادعای رفراندوم در غصب فدک، سخن نادرستی است که نمی‌توان شاهدی بر آن اقامه کرد.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۸:۱۷
رسول چگینی
پنجشنبه, ۱۹ آبان ۱۴۰۱، ۰۹:۲۷ ق.ظ

لقب «امیرالمؤمنین»؛ بدعت صحابه یا سنت پیامبر(ص)!

در روزهای گذشته شاهد سخنانی از برخی علمای اهل سنت بوده ایم که مدعی «امیرالمؤمنین» خواندن مولوی عبدالحمید بوده اند. در اینجا این سؤال به وجود می آید که آیا کاربرد این لقب برای افراد مختلف جایز است؟

در پاسخ به این پرسش باید اظهار کرد که در میان اهل سنت، امیرالمؤمنین بر همه خلفای راشدون (غیر از ابوبکر)، خلفای اموی و عباسی اطلاق شده است. آنان قائل هستند هر کسی که حاکم جامعه اسلامی باشد، امیرالمؤمنین است. مراد از امامت عظمی، رهبری جامعه و تشکیل حکومت است. بر این اساس هر یک از حاکمان مورد تأیید اهل سنت! امیرالمؤمنین نامیده می شود. البته امروزه در تلقیب به این لقب، استانداردهای چندگانه وجود دارد و مثلاً علمای وهابی، حاکمان مصر را امیرالمؤمنین نمی دانند و بالعکس!
https://www.kulalsalafiyeen.‎com/vb/showthread.php?t=39537

اما نکته مهمی که پیرامون لقب «امیرالمؤمنین» وجود دارد، این است که در بین اهل سنت مشهور شده که اولین شخصی که این لقب برای او استفاده شد، عمر بن خطاب بوده است. روایت های گوناگونی در نحوه کاربست این لقب بر خلیفه دوم شنیده می شود. برخی گفته اند خود خلیفه، این دستور را ابلاغ کرد.
(طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ج 4، ص 208؛ بیروت، دار التراث، دوم، 1387ق)

برخی می گویند عمرو بن عاص از شنیدن این لقب خوشنود شد و آن را برای خلیفه دوم به کار برد (ابن عبدالبر، یوسف بن عبد الله‏، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج 3، ص 1151، بیروت، دار الجیل، اول، 1412ق). برخی نیز مغیرة بن شعبه یا ابوموسی اشعری یا افراد دیگری را مبدع این لقب برای خلیفه دوم دانسته اند. 
(ابن‌خلدون، دیوان المبتدأ و الخبر، ج۱، ص۲۸۳؛ بیروت، دار الفکر، دوم، ۱۴۰۸ق)

این در حالی است که روایات متعددی در منابع شیعه و سنی وجود دارد که پیامبر خدا صلی الله علیه وآله وسلم این لقب را برای علی بن ابی طالب علیه السلام به کار بردند و به دیگران نیز دستور دادند که علی بن ابی طالب را با این لقب خطاب کنند. برای نمونه می توان به روایت ابن مردویه اصفهانی (م 410هـ) مفسر و مورخ مشهور اهل سنت اشاره کرد. او در کتاب «مناقب علی بن ابی طالب و ما نزل من القرآن فی علی بن ابی طالب»، در فصل سوم، به القاب حضرت اشاره کرده که اولین آن را «امیرالمؤمنین» می داند. سپس هشت روایت ذکر کرده که در آنها، علی بن ابی طالب علیه السلام به عنوان امیرالمؤمنین معرفی شده است. حدیث اول از حذیفة بن یمان نقل شده است:
«قال: امرنا النبی(ص) ان نسلّم علی علی بن ابی طالب بـ یا أمیرالمؤمنین و رحمة الله و برکاته.»
پیامبر(ص) به ما دستور داد که بر علی بن ابی طالب اینگونه سلام بدهیم: [سلام علیکم] با امیرالمؤمنین و رحمة الله و برکاته.
(ابن مردویه اصفهانی، احمد بن موسی، مناقب علی بن ابی طالب، ص 55؛ قم، دارالحدیث، دوم، 1424ق.)

همچنین حافظ ابونعیم اصفهانی (م 430هـ) محدث و مورخ اهل سنت در کتاب «حلیة الأولیاء وطبقات الأصفیاء» این حدیث را ذکر کرده است:
عن أنس، قال: قال رسول الله صلى الله علیه وسلم: «یا أنس اسکب لی وضوءا»، ثم قام فصلى رکعتین، ثم قال: " یا أنس أول من یدخل علیک من هذا الباب أمیر المؤمنین، وسید المسلمین، وقائد الغر المحجلین , وخاتم الوصیین، قال: أنس: قلت: اللهم اجعله رجلا من الأنصار، وکتمته إذ جاء علی، فقال: «من هذا یا أنس؟»، فقلت: علی، فقام مستبشرا فاعتنقه، ثم جعل یمسح عرق وجهه بوجهه، ویمسح عرق علی بوجهه، قال علی: یا رسول الله لقد رأیتک صنعت شیئا ما صنعت بی من قبل؟ قال: «وما یمنعنی وأنت تؤدی عنی، وتسمعهم صوتی، وتبین لهم ما اختلفوا فیه بعدی» رواه جابر الجعفی، عن أبی الطفیل، عن أنس، نحوه.
انس بن مالک گفت: رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم فرمود: ای انس، برای وضو گرفتن، برای من آب بریز. سپس حضرت ایستاد و دو رکعت نماز خواند و سپس فرمود: ای انس اولین کسی که از این در بر تو داخل می شود، امیرالمؤمنین و سید مسلمین و رهبر سفیدرویان و خاتم وصی‌ها است. انس گفت با خود گفتم: خدا کند که او شخصی از انصار باشد که ناگهان علی آمد. پیامبر(ص) فرمود: این چه کسی است ای انس؟ گفتم: علی است، پیامبر شادمان ایستاد و علی را در آغوش گرفت و عرق او را خشک کرد. علی گفت: یا رسول الله، شما را دیدم که کارهایی انجام دادید که قبلاً انجام نمی دادید؟ پیامبر(ص) فرمود: چه چیزی مرا از این کار منع کند در حالی که تو حق مرا به جای می آوری و صدای مرا به آنها می رسانی و اختلافاتی که پس از من به وجود می آید را برای آنان تبیین می کنی.
(ابونعیم اصفهانى، أحمد بن عبدالله، حلیة الأولیاء وطبقات الأصفیاء، ج 1 ص 63؛ مصر، السعادة بجوار محافظة مصر، 1394 هـ.) 

همچنین مرحوم سید بن طاووس (م 664هـ) محدث برجسته شیعه، کتابی با عنوان «الیقین باختصاص مولانا علی بإمرة المؤمنین» نوشته است. او در این کتاب با استناد به ۲۲۰ حدیث از منابع اهل‌سنت، لقب امیرالمؤمنین را تنها در شأن امام علی(ع) دانسته است. 

بنابراین بر خلاف ادعای اهل سنت، اولین کسی که لقب امیرالمؤمنین بر او اطلاق شد، علی بن ابی طالب(ع) است. همچنین اینکه رسول خدا(ص) هیچگاه این لقب را برای دیگر صحابه به کار نبرده اند. در نتیجه همانگونه که القاب و ویژگی هایی مانند «باب مدینة العلم»، «یعسوب الدین»، «قائد الغر المحجلین» اختصاص به حضرت علی(ع) دارد، لقب امیرالمؤمنین نیز یک لقب اختصاصی است که پیامبر(ص) تنها برای حضرت علی(ع) به کار برده اند. با وجود این روایات صریح، نادیده گرفتن آنها و کاربرد این لقب نه تنها برای برخی علما و حاکمان، که حتی برای دیگر خلفا وجهی ندارد! 

شایان ذکر است مراد از کاربرد نادرست این لقب، ترویج و تشهیر آن است و نه استفاده از آن با عذر تقیه و ترس از خطر جانی! بنابراین استعمال این لقب برای برخی خلفای اموی و عباسی از سوی اهل بیت(ع) در این راستا تفسیر می شود و تأییدی بر صحت تلقیب به این لقب نیست.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۰۱ ، ۰۹:۲۷
رسول چگینی

جناب آقای ازغدی با استناد به روایتی از منابع اهل سنت بیان می کند:
اگر خلفای صدر اسلام بودند، در کربلا طرف یزید نبودند!

این ادعا به دلائلی قابل اثبات نیست:
۱. طبق مبنای مذاهب اربعه اهل سنت، خروج بر حاکم جایز نیست و حتی اگر حاکم جائر باشد، نباید علیه او اقدام کرد:
اکثر علماء نظرشان این است که صبر بر طاعت حاکم جائر بهتر است از خروج و شورش بر علیه او
الجامع لاحکام القرآن قرطبی، ج۲، ص۱۰۹.

بر این اساس قیام امام حسین(ع)، در دستگاه فکری اهل سنت خروج بر حاکم محسوب می شود:
ابن العربی تصریح کرده:
اگر کسی آمد در برابر امام حسین ایستاد و امام حسین را به قتل رساند، دلیلش روایتی بود که از جد امام حسین که مهیمن بر رسل است و رسالتش بر تمام انبیاء هیمنه دارد و مشرف است و خبر به فساد امت داده است و تحذیر کرده از این‌که مردم در فتنه‌ها داخل شوند، حدیث شنیده است.
ابن العربی، العواصم من القواصم، ص ۲۳۲٫

بنابراین اگر شیخین در زمان امام حسین(ع) بودند، در راستای مبنایی که ساخته بودند، باید در صف لشکریان یزید می بودند.
در بالاترین درجه حسن ظن باید گفت آنان جزء ساکتانی بودند که خود را از حضور در معرکه کربلا کنار کشیدند مانند عبدالله بن عمر، مروان بن حکم، عبدالله بن عباس.

۲. ممکن است این سخن جناب ازغدی، به جهت بعید دانستن انجام چنین جنایاتی از صحابه باشد. در پاسخ باید گفت اقدامات صحابه‌هایی هم‌تراز شیخین نیز در جنایاتی شبیه به ماجرای کربلا، ثبت شده است. بنابراین صحابه بودن مانع از انجام این جنایات نمی شده است. جنایاتی که یزید بن معاویه در واقعه حرّه انجام داد که لشکر او به فرماندهی مسلم بن عقبه بیش از ۴۰۰۰ نفر را در مدینه کشت و ۱۰۰۰ فرزند نامشروع به دنیا آمد، سفارشی بوده که پدرش معاویه به او کرده بود:
ابن حجر می گوید: ابن ابۍ خیثمه با سند صحیح تا جویریه بن اسماء روایت ڪرده که شیوخ اهل مدینه را شنیدم که می‌گفتند: «وقتۍ نزدیک مرگ معاویه شد، یزید را خواند و به او گفت، برای تو از اهل مدینه روزی است! [بر تو شورش خواهند ڪرد] پس اگر انجام دادند، مسلم بن عقبه را برای آنها بفرست».
فتح الباری ابن حجر ج ۱۳ ص ۷۰.

۳. در کنار همه این موارد، روایاتی که در منابع شیعه است، گویای شریک قتل بودن شیخین در ماجرای کربلا است. امام حسین(ع) داخل قتلگاه فرمودند:
فلما امتلأت لطخ بها رأسه ولحیته وقال هکذا أکون حتى ألقى جدی رسول الله وأنا مخضوب بدمی وأقول یا رسول الله قتلنی فلان وفلان.

 

 

تکمله

▪️ برخی نسبت به پاسخ ارائه شده، این اشکال را مطرح کرده اند که قاعده فقهی حرمت خروج بر خلیفه مسلمین، در قرن دوم و سوم هجری در مذاهب فقهی اهل سنت گسترش یافت، بنابراین نمی توان به این قاعده استناد کرد!
همچنین شیخین این تفاوت را با یزید دارند که آنها مراعات ظاهر می کردند و از ارتکاب جنایات پرهیز داشتند!

 در پاسخ باید گفت:
باورهای کلامی عامه در قرن سوم مدوّن شد، اما تدوین این باورها، برپایه روایاتی بوده که توسط صحابه نقل شده است. در حقیقت روایاتی که صحابه نقل کردند، زمینه شکل گیری مذاهب اهل سنت را فراهم کرد اما این به معنای آن نیست که سرچشمه چنین مبانی کلامی، در سده های پیش وجود نداشته است.

▫️بر پژوهشگران پوشیده نیست که روایات مربوط به حرمت خروج علیه حاکم ظالم و جائر، در زمان بنی امیه ترویج شد و در سده های بعد، به عنوان یک عقیده کلامی و فقهی در میان اهل سنت نهادینه شد. بنابراین چنین عقیده ای در سال ۶۱ هجری و زمان قیام امام حسین(ع) در میان خواص و حامیان حکومت وجود داشته است. به همین دلیل بود که عبدالله بن عمر، امام حسین(ع) را از این قیام برحذر داشته و توصیه به مماشات و همراهی با حکومت می کرد. ابوبکر ابن العربی (م ۵۴۳هـ) از علمای اهل سنت نیز همین برداشت را از قضیه داشته و بیان کرده علت به شهادت رساندن امام حسین(ع)، خروج ایشان علیه دستگاه حکومت بوده است.

▫️با توجه به اینکه فرض مطرح شده توسط آقای ازغدی این است که شیخین در زمان امام حسین(ع) یعنی سال ۶۱ حضور داشته باشند، طبیعی است که آنان نیز جزء خواص جامعه بوده اند و در راستای حمایت از دستگاه حاکم اقدام می کردند. اگر هم به کمک یزید نمی شتافتند، دست‌کم جزء ساکتان این اتفاق بوده اند. در متن پاسخ نیز اشاره شده که در خوشبینانه ترین حالت، باید آنان را جزء ساکتان واقعه کربلا دانست. این خود بر خلاف سخن آقای ازغدی است زیرا ایشان با استناد به روایتی از منابع اهل سنت، مدعی شده که شیخین در سپاه امام حسین(ع) حضور می یافتند.

▫️اما اینکه شیخین ملاحظه حفظ ظاهر می کردند، به نحو کلی صحیح نیست؛ زیرا آنان در ماجرای غصب خلافت و شهادت حضرت زهرا(س)، حفظ ظاهر نکرده و دختر رسول الله(ص) را مدتی پس از وفات پیامبر(ص) در مدینه و در مقابل دیدگان ده‌ها صحابه مورد جسارت و توهین قرار دادند! آیا شهادت امام حسین(ع) به عنوان اصلی ترین رقیب دستگاه خلافت در تصدی این منصب، در بیابانهای کربلا و به پشتوانه قاعده حرمت خروج علیه حاکم، برای آنان دشوار بوده است؟!

 

 

 

نقدی بر ردّیه پیرامون حضور شیخین در سپاه امام حسین(ع)

پس از انتشار پاسخ بنده به ادعای جناب آقای رحیم‌پور ازغدی درباره حضور شیخین در لشکر امام حسین(ع)  یکی از کانالهای تلگرام به آن واکنش نشان داده و ردّیه ای علیه آن منتشر کرده است.

به منظور استفاده بیشتر مخاطبان عزیز و دستیابی به دیدگاه صحیح در این مسأله، ردّیه مذکور آورده می شود و در ادامه به نقد و بررسی آن می پردازیم.

 

متن ردّیه منتشر شده

 چند نکته درباره این جوابیه عرض میکنم:

1- در ابتدا گفته است «طبق مبنای مذاهب اربعه اهل سنت، خروج بر حاکم جایز نیست» بعد به سخن قرطبی استناد کرده است در حالیکه در سخن قرطبی چیزی از «عدم جواز» مشاهده نمی شود و صرفا «اولویت»  صبر بر خروج است آنهم به جهت مفاسدی که برای خروج ذکر شده است و قرطبی به آنها تصریح کرده ولی نویسندگان این بیانیه آنرا ذکر نکردند تا مبادا ذهن خواننده درگیر دفاعیاتی شود که اهل سنت برای ترجیح عدم خروج گفته اند. درستی یا نادرستی دلایل مطرح شده برای اولویت صبر بر خروج، یک بحث است و تقطیع و گزینشی عمل کردن در نقل مدعای دیگران یک بحث دیگر. اکنون اشکال ما به بنیاد امامت، نقطه اول است نه دوم.

2-  نوشته است :«بر این اساس قیام امام حسین(ع)، در دستگاه فکری اهل سنت خروج بر حاکم محسوب می شود» این عبارت دقیق نیست چون قیام امام حسین و عصیان ایشان از بیعت با یزید امری بدیهی و آشکار است و مختص دستگاه فکری اهل  سنت نیست و همه مسلمین قبول دارند ایشان بر حاکم، خروج کرده است. بحث در جواز و صحت یا عدم جواز این خروج است.

3- نویسنده سپس سخنی از ابن العربی مالکی(م ۵۴۳ ق) نقل کرده که به تخطئه قیام امام پرداخته است. ما عرض میکنیم در هر مذهبی، اقوال و آراء و فتاوای شاذ وجود دارد و رای قاضی ابن العربی هم یکی از این شذوذات است. چرا بنیاد امامت و نویسندگاه این متن انگشت روی رای او گذاشته و آنرا به همه اهل سنت نسبت داده اند؟ محققان میدانند که این سخن ابن العربی با نقدهایی از سوی خود اهل سنت مواجه شده است از جمله نقد مناوی و ابن حجر هیتمی و سیوطی و آلوسی. نویسندگان بنیاد امامت چرا اسمی از منتقدان ابن العربی نمی آورند؟ تفتازانی در شرح العقائد النسفیة صریحاً یزید و اعوان و انصارش را لعن کرده است. احمد حنبل لعن یزید را به قرآن مستند کرده است(تفسیر روح المعانی آلوسی  ج ۲۶ ص ۷۲) سبط بن جوزی از ابن عقیل حنبلی نقل کرده که اشعار یزید دلالت بر کفر و زندفه او دارد( تذکره الخواص  ج ۲ ص ۲۷۸) کیاهراسی از علمای شافعی و ابوحنیفه و مالک هم لعن یزید را جایز میدانند( حیاة الحیوان الکبری  ج۲ ص ۳۰۶) ابن کمال تصریح کرده که لعن یزید جایز است و حافظ الدین کردی حنفی هم به جواز لعن یزید فتوا داده است ( فیض القدیر  ج ۱ ص ۲۰۴) ابوالفرج ابن جوزی حنبلی در کتاب «الرد علی المتعصب العنید» می گوید علمای با ورع، لعن یزید را جائز میدانند( ص ۱۳) محمود شکری آلوسی هم تصریح کرده اجلّه و بزرگان مذهب، بر جواز لعن یزید اتفاق نظر دارند(صب العذاب على من سب الأصحاب: ۴۵۳ ) بنیاد امامت چرا اسمی از این علمای اهل سنت نمی آورد؟ آیا ایشان از علمای سنی نیستند یا تعصبات مذهبی باعث شده است حقیقت را کتمان کنند و رای شاذ ابن العربی را به همه اهل تسنن نسبت بدهند؟

4- نوشته است:«بنابراین اگر شیخین در زمان امام حسین(ع) بودند، در راستای مبنایی که ساخته بودند، باید در صف لشکریان یزید  می بودند.» کدام مبنا؟! مگر روایات نهی از خروج بر حاکم نزد همه علمای اهل سنت صحیح است؟ یا مگر آنها را شیخین نقل کردند؟ اگر حرمت خروج بر حاکم، مبنای قطعی و اجماعی اهل سنت بود که دیگر معنا ندارد بزرگان این قوم، یزید را لعن کرده یا فتوا به جواز لعنش بدهند یا همچون ابوحنیفه در قیام علیه حکام جور، همکاری کنند.  

5- در پایان هم برای تکمیل این استدلالهای قوی! و استوار! به یک نقل بی منبعی بسنده کرده اند که در منابع شیعه! هست که سیدالشهداء در روز عاشورا فرمود فلانی و فلانی [ابوبکر و عمر] مرا کشتند! حسب جستجویی که داشتم این نقل را فقط در مناقب خوارزمی حنفی دیدم و در هیچ منبع شیعی چنین نقلی را نیافتم و شیخ صدوق این روایت را بدون اضافه بالا [قتلنی فلان و فلان] ذکر کرده است(امالی شیخ صدوق: ۱۶۳) آیا استناد به چنین روایتی از کتب اهل سنت برای مجاب کردن یک شیعه، منطقی است؟ 

6- مشکل اساسی که گریبانگیر برخی اهل علم شده است نگاه صفر و صدی و سیاه و سفید به همه هستی است. در دیدگاه اینان، گویا هر انسانی یا بد مطلق است یا خوب مطلق. یا نور محض است یا ظلمت صرف. نمیتوانند تصور کنند یک حاکم جبار ظالم فاسق هم ملکات اخلاقی نیکویی داشته باشد و یا یک حاکم عادل مومن هم واجد برخی رذائل اخلاقی باشد.

 

به زعم اینان چون خلفای اهل سنت، حق امام علی را غصب کردند دیگر مجازند هر فسق و فجوری را به آنها نسبت بدهند و همه رذائل اخلاقی را به گردن آن دو بیندازند و هر ظلم و جنایتی که تا قیامت رخ می دهد به حساب آنها فاکتور کنند. این نه با اصول قرآنی سازگار است و نه با عقل و نه با عدل الهی. مطلق گرایی آسیب جدی برای دینداران و معرفت دینی است و موجب ظهور فرقه های ضاله و خشونت بوده و خواهد بود.

 

 

پاسخ در ادامه ارائه می شود

 

 در این پست تلاش شده که نسبت به پاسخهای ارائه شده، ردّیه ای بنویسند، اما با نگاهی به مطالب بیان شده در این ردیه، می توان به عمق سواد و علم نویسنده این ردّیه پی برد!

 در پاسخ این ردّیه توجه به چند نکته لازم است (شماره گذاری مطالبی که در ادامه می آید، ناظر به شماره اشکالاتی است که در ردّیه آمده است):

▫️1. عدم جواز خروج بر حاکم ظالم یکی از مسائلی است که در مذاهب اربعه اهل سنت، مورد پذیرش قرار گرفته است. کسی که در اصل این مسأله، اشکال وارد می کند، از اولیات فقه اهل سنت اطلاعی ندارد! لالکائی (م 418هـ) که عقاید عقاید اهل سنت را نوشته اینگونه می گوید:
«ومن خرج على إمام المسلمین وقد کان الناس اجتمعوا علیه وأقروا له بالخلافة بأی وجه کان بالرضا أو بالغلبة فقد شق هذا الخارج عصا المسلمین , وخالف الآثار عن رسول الله صلى الله علیه [و آله] وسلم , فإن مات الخارج علیه مات میتة جاهلیة.»
(شرح أصول اعتقاد أهل السنة والجماعة، ج 1 ص 175)

▫️2. «خروج بر حاکم» فقط یک عبارت نیست که ادعا شود ما نیز این سخن را قبول داریم، بلکه این یک اصطلاح فقهی در مذاهب اهل سنت است و وقتی این اصطلاح به کار برده می شود، شنونده آگاه به فقه اهل سنت متوجه دلالت آن می شود.

▫️3. علمایی که در پاسخ ابوبکر ابن العربی نقدهایی وارد کرده اند، به جهت گستاخی های ابن العربی نسبت به امام حسین(ع) و ترضی او نسبت به یزید بوده است. ابن العربی مدعی شده که «امام حسین(ع) قتل بسیف جده» و به دفاع از اقدام یزید پرداخته است. علمای اهل سنت این روش او را نقد کرده اند و دفاع از یزید را برنتابیده اند. اما هرگز این مبنای فقهی را زیر سؤال نبرده اند. برای نمونه ابن حجر هیتمی در شرح المنهاج نووی، با وجود اینکه باغیان را خروج کنندگان بر امام می داند، اما حکم خروج بر حاکم را بالاجماع حرمت بیان کرده است. البته او برای اینکه ملتزم به حرمت عمل امام حسین(ع) و عبدالله بن زبیر نشود، قائل است این اجماع مربوط به پس از دوران انقضای زمان صحابه است! (تحفة المحتاج فی شرح المنهاج، ج 9 ص 66) 
بنابراین مخالفت علمای اهل سنت با ابن العربی، به جهت تطبیق این قاعده بر امام حسین(ع) است و نه انکار این قاعده! بدیهی است که یک پژوهشگر باید بتواند در این تناقضات، سخن صحیح از سخن توجیهی و غرض‌ورزانه و مصلحت‌سنجانه را تفکیک کند.

▫️4. سخن چهارم نیز بسیار ناپخته است؛ زیرا یزید در میان عموم اهل سنت شخصیت منفوری است و هرگونه دفاع از او، با پاسخ اهل سنت روبرو می شود. اما این به معنای قبول نداشتن قاعده خروج بر حاکم نیست. البته حقیقت این است که این تناقض در اندیشه اهل سنت وجود دارد که اگر خروج بر حاکم جایز نیست، چرا نباید اقدام امام حسین(ع) را تخطئه کنند؟!

▫️5. در پاسخ به جواب پنجم این نویسنده باید گفت:
اولا: این حدیث در مقتل خوارزمی نقل شده و نه مناقب خوارزمی! 
دوما: خوارزمی بسیاری از مطالب کتاب خود را از ابن اعثم کوفی شیعی گرفته است. 
سوما: واقعا عجیب است که نویسنده قائل است چون این مطلب در مقتل خوارزمی وجود دارد، اعتباری ندارد؟! کدام عالم شیعه این مبنا را پذیرفته که یک حدیث به صرف وجود در منابع اهل سنت، اعتبار ندارد؟! قابل توجه نویسنده اینکه تعامل علمای شیعه با منابع اهل سنت به گونه ای است که تا زمانی که محتوای این احادیث، بر خلاف عقاید و آموزه های شیعی نباشد، می توان به آن استناد کرد و حجت است. آیا این مبنای علمای شیعه عاقلانه‌تر است یا نگاه صفر و صدی و سیاه و سفید نویسنده که به صرف سنی بودن، قصد کنار زدن منابع را دارد؟!

▫️6. بیان حرفهای کلی هیچ دردی را دوا نمی کند. همانگونه که مطلق گرایی امری ناپسند است، عدم قاطعیت و تناقض گویی نیز ناپسند و مذموم است. اگر نویسنده قدری تعقل به خرج دهد، متوجه می شود که پذیرش حضور شیخین در لشکر امام حسین(ع) چه تالی فاسدهایی دارد و ادعای وجود رابطه حسنه میان خلفا با اهل بیت(ع) را تقویت می کند. بنابراین بحث بر سر وجود محسنات اخلاقی در کسی نیست بلکه یپشگیری از شبهات دامنه داری است که لازم است با آنها مقابله شود. به نظر می رسد کوته‌بینی و عدم جامعیت و اشراف علمی، باعث بروز چنین خطاهایی شده است.

 در پایان از خداوند منان خواستاریم بصیرت و تعقل صحیح در پذیرش دین را به همه ما عطا کند و اختلاف سلائق موجب بیان سخنان ناحق نشود. آمین

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مرداد ۰۱ ، ۰۸:۳۷
رسول چگینی