وبلاگ شخصی رسول چگینی

جستارهایی در تاریخ اسلام | امامت اهل بیت علیهم السلام | نقد وهابیت |

وبلاگ شخصی رسول چگینی

جستارهایی در تاریخ اسلام | امامت اهل بیت علیهم السلام | نقد وهابیت |

پیوندها

۴ مطلب در آبان ۱۴۰۱ ثبت شده است

یکی از عباراتی که این روزها زیاد دست به دست می شود، جمله معروفی است که پیرامون شرائط پایدار ماندن حکومت است. در این عبارت می خوانیم: «الحکم یبقی مع الظلم و لایبقی مع الکفر»: حکومت با کفر باقی می ماند اما با ظلم باقی نمی ماند. امروزه عموم کسانی که به این جمله استناد می کنند، آن را به عنوان حدیث پیامبر خدا(ص) نقل می کنند.

اما بررسی منابع تاریخی و حدیثی شیعه و سنی بیانگر این است که این سخن، به عنوان حدیث در منابع متقدم ثبت نشده است. قدیمی ترین منبعی که ذکری از این سخن در آن وجود دارد، کتاب «مفید العلوم ومبید الهموم» ابوبکر خوارزمی (م 383هـ) شاعر، کاتب و ادیب مشهور شیعی است. اما با توجه به اینکه مؤلف این کتاب، به احتمال قریب به یقین، زکریای قزوینی (م 682هـ) جغرافی‌دان و تاریخ‌نویس سنی است، نمی توان آن را به عنوان متقدم ترین منبع معرفی کرد. پس از این منبع، کتاب «التمثیل والمحاضره» ابومنصور ثعالبی (م 429هـ) قدیمی ترین منبعی است که این عبارت را گزارش کرده است. ثعالبی در بخشی از این کتاب که درباره ضرب المثلهای پیرامون سطان و پادشاه است، بدون اشاره به اینکه این سخن، حدیث نبوی باشد می نویسد: «الملک یبقى على الکفر، ولا یبقى على الظلم» (التمثیل و المحاضره، ص 130).

پس از آن برخی منابع دیگر این سخن را به عنوان سخن حکیمانه نقل کرده اند و کسی آن را حدیث نبوی معرفی نکرده است تا اینکه غزالی (م 505هـ) در کتاب «التبر المسبوک فی نصیحة الملوک» سخنی درباره لزوم رعایت عدالت از سوی حاکم بیان کرده و سخن خود را به این عبارت کامل می کند: «أن النبی صلى الله علیه [وآله] وسلم یقول: (الملک یبقى مع الکفر ولا یبقى مع الظلم)» (التبر المسبوک فی نصیحة الملوک، ص 44). و اینگونه شد که این سخن حکیمانه، به عنوان حدیث نبوی در منابع اسلامی جای خود را محکم کرد؛ برای نمونه نجم الدین رازی (م 654هـ) در کتاب مرصاد العباد می نویسد: «جای دیگر [پیامبر(ص)] فرمود: الملک یبقی مع الکفر و لایبقی مع الجور» (مرصاد العباد، ص 248). 

در قرنهای بعدی این حدیث به منابع شیعه هم راه یافت و مانند بسیاری دیگر از سخنان مجهول که از منابع اهل سنت به منابع شیعه راه یافته، این سخن نیز به عنوان حدیث نبوی در منابع شیعه ثبت شد. اگرچه بسیاری از علمای شیعه مانند علامه مجلسی، فیض کاشانی، مرحوم نائینی و... متفتن منبع صدور این سخن بودند و همواره بر حدیث نبودن آن تأکید کرده اند. در نتیجه این سخن را نمی توان به عنوان حدیث به شمار آورد.

درباره محتوای این سخن نیز باید گفت که این تنها یک سخن تجربی است که غالباً اینگونه دیده شده است اما مواردی وجود دارد که مدلول مطابقی و تضمنی آن را نقض می کند. مانند حکومت عادلانه امیرالمؤمنین علی(ع) که با وجود گسترانیده بودن عدالت نسبی در سرزمین های اسلامی، اما حدود پنج سال دوام یافت. از سوی دیگر حکومتهای ظالمانه ای وجود داشته اند که تخت پادشاهی آنان مستدام بوده مانند حکومت بنی امیه، بنی عباس، عثمانی و... .

بنابراین جمله مزبور تنها بر اهمیت عدالت و پرهیز از ظلم برای استمرار حکومت تأکید دارد و نمی توان با استناد به آن هیچ قاعده عمومی و فراگیری استخراج کرد.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۰۱ ، ۰۹:۲۵
رسول چگینی
پنجشنبه, ۱۹ آبان ۱۴۰۱، ۰۹:۲۷ ق.ظ

لقب «امیرالمؤمنین»؛ بدعت صحابه یا سنت پیامبر(ص)!

در روزهای گذشته شاهد سخنانی از برخی علمای اهل سنت بوده ایم که مدعی «امیرالمؤمنین» خواندن مولوی عبدالحمید بوده اند. در اینجا این سؤال به وجود می آید که آیا کاربرد این لقب برای افراد مختلف جایز است؟

در پاسخ به این پرسش باید اظهار کرد که در میان اهل سنت، امیرالمؤمنین بر همه خلفای راشدون (غیر از ابوبکر)، خلفای اموی و عباسی اطلاق شده است. آنان قائل هستند هر کسی که حاکم جامعه اسلامی باشد، امیرالمؤمنین است. مراد از امامت عظمی، رهبری جامعه و تشکیل حکومت است. بر این اساس هر یک از حاکمان مورد تأیید اهل سنت! امیرالمؤمنین نامیده می شود. البته امروزه در تلقیب به این لقب، استانداردهای چندگانه وجود دارد و مثلاً علمای وهابی، حاکمان مصر را امیرالمؤمنین نمی دانند و بالعکس!
https://www.kulalsalafiyeen.‎com/vb/showthread.php?t=39537

اما نکته مهمی که پیرامون لقب «امیرالمؤمنین» وجود دارد، این است که در بین اهل سنت مشهور شده که اولین شخصی که این لقب برای او استفاده شد، عمر بن خطاب بوده است. روایت های گوناگونی در نحوه کاربست این لقب بر خلیفه دوم شنیده می شود. برخی گفته اند خود خلیفه، این دستور را ابلاغ کرد.
(طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ج 4، ص 208؛ بیروت، دار التراث، دوم، 1387ق)

برخی می گویند عمرو بن عاص از شنیدن این لقب خوشنود شد و آن را برای خلیفه دوم به کار برد (ابن عبدالبر، یوسف بن عبد الله‏، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج 3، ص 1151، بیروت، دار الجیل، اول، 1412ق). برخی نیز مغیرة بن شعبه یا ابوموسی اشعری یا افراد دیگری را مبدع این لقب برای خلیفه دوم دانسته اند. 
(ابن‌خلدون، دیوان المبتدأ و الخبر، ج۱، ص۲۸۳؛ بیروت، دار الفکر، دوم، ۱۴۰۸ق)

این در حالی است که روایات متعددی در منابع شیعه و سنی وجود دارد که پیامبر خدا صلی الله علیه وآله وسلم این لقب را برای علی بن ابی طالب علیه السلام به کار بردند و به دیگران نیز دستور دادند که علی بن ابی طالب را با این لقب خطاب کنند. برای نمونه می توان به روایت ابن مردویه اصفهانی (م 410هـ) مفسر و مورخ مشهور اهل سنت اشاره کرد. او در کتاب «مناقب علی بن ابی طالب و ما نزل من القرآن فی علی بن ابی طالب»، در فصل سوم، به القاب حضرت اشاره کرده که اولین آن را «امیرالمؤمنین» می داند. سپس هشت روایت ذکر کرده که در آنها، علی بن ابی طالب علیه السلام به عنوان امیرالمؤمنین معرفی شده است. حدیث اول از حذیفة بن یمان نقل شده است:
«قال: امرنا النبی(ص) ان نسلّم علی علی بن ابی طالب بـ یا أمیرالمؤمنین و رحمة الله و برکاته.»
پیامبر(ص) به ما دستور داد که بر علی بن ابی طالب اینگونه سلام بدهیم: [سلام علیکم] با امیرالمؤمنین و رحمة الله و برکاته.
(ابن مردویه اصفهانی، احمد بن موسی، مناقب علی بن ابی طالب، ص 55؛ قم، دارالحدیث، دوم، 1424ق.)

همچنین حافظ ابونعیم اصفهانی (م 430هـ) محدث و مورخ اهل سنت در کتاب «حلیة الأولیاء وطبقات الأصفیاء» این حدیث را ذکر کرده است:
عن أنس، قال: قال رسول الله صلى الله علیه وسلم: «یا أنس اسکب لی وضوءا»، ثم قام فصلى رکعتین، ثم قال: " یا أنس أول من یدخل علیک من هذا الباب أمیر المؤمنین، وسید المسلمین، وقائد الغر المحجلین , وخاتم الوصیین، قال: أنس: قلت: اللهم اجعله رجلا من الأنصار، وکتمته إذ جاء علی، فقال: «من هذا یا أنس؟»، فقلت: علی، فقام مستبشرا فاعتنقه، ثم جعل یمسح عرق وجهه بوجهه، ویمسح عرق علی بوجهه، قال علی: یا رسول الله لقد رأیتک صنعت شیئا ما صنعت بی من قبل؟ قال: «وما یمنعنی وأنت تؤدی عنی، وتسمعهم صوتی، وتبین لهم ما اختلفوا فیه بعدی» رواه جابر الجعفی، عن أبی الطفیل، عن أنس، نحوه.
انس بن مالک گفت: رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم فرمود: ای انس، برای وضو گرفتن، برای من آب بریز. سپس حضرت ایستاد و دو رکعت نماز خواند و سپس فرمود: ای انس اولین کسی که از این در بر تو داخل می شود، امیرالمؤمنین و سید مسلمین و رهبر سفیدرویان و خاتم وصی‌ها است. انس گفت با خود گفتم: خدا کند که او شخصی از انصار باشد که ناگهان علی آمد. پیامبر(ص) فرمود: این چه کسی است ای انس؟ گفتم: علی است، پیامبر شادمان ایستاد و علی را در آغوش گرفت و عرق او را خشک کرد. علی گفت: یا رسول الله، شما را دیدم که کارهایی انجام دادید که قبلاً انجام نمی دادید؟ پیامبر(ص) فرمود: چه چیزی مرا از این کار منع کند در حالی که تو حق مرا به جای می آوری و صدای مرا به آنها می رسانی و اختلافاتی که پس از من به وجود می آید را برای آنان تبیین می کنی.
(ابونعیم اصفهانى، أحمد بن عبدالله، حلیة الأولیاء وطبقات الأصفیاء، ج 1 ص 63؛ مصر، السعادة بجوار محافظة مصر، 1394 هـ.) 

همچنین مرحوم سید بن طاووس (م 664هـ) محدث برجسته شیعه، کتابی با عنوان «الیقین باختصاص مولانا علی بإمرة المؤمنین» نوشته است. او در این کتاب با استناد به ۲۲۰ حدیث از منابع اهل‌سنت، لقب امیرالمؤمنین را تنها در شأن امام علی(ع) دانسته است. 

بنابراین بر خلاف ادعای اهل سنت، اولین کسی که لقب امیرالمؤمنین بر او اطلاق شد، علی بن ابی طالب(ع) است. همچنین اینکه رسول خدا(ص) هیچگاه این لقب را برای دیگر صحابه به کار نبرده اند. در نتیجه همانگونه که القاب و ویژگی هایی مانند «باب مدینة العلم»، «یعسوب الدین»، «قائد الغر المحجلین» اختصاص به حضرت علی(ع) دارد، لقب امیرالمؤمنین نیز یک لقب اختصاصی است که پیامبر(ص) تنها برای حضرت علی(ع) به کار برده اند. با وجود این روایات صریح، نادیده گرفتن آنها و کاربرد این لقب نه تنها برای برخی علما و حاکمان، که حتی برای دیگر خلفا وجهی ندارد! 

شایان ذکر است مراد از کاربرد نادرست این لقب، ترویج و تشهیر آن است و نه استفاده از آن با عذر تقیه و ترس از خطر جانی! بنابراین استعمال این لقب برای برخی خلفای اموی و عباسی از سوی اهل بیت(ع) در این راستا تفسیر می شود و تأییدی بر صحت تلقیب به این لقب نیست.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۰۱ ، ۰۹:۲۷
رسول چگینی
يكشنبه, ۸ آبان ۱۴۰۱، ۰۹:۳۰ ق.ظ

تفاوت استشهادی، انتحاری و انغماسی!

در روزهای اخیر، حادثه تروریستی شاهچراغ(ع) که موجب شهادت جمعی از هموطنان عزیزمان شد و قلبهای بسیاری از انسانهای آزاده را دردناک ساخت، توسط یکی از اعضاء گروه تروریستی د-ا-ع-ش انجام گرفت.
در بیانیه ای که از سوی این جریان تروریستی انتشار یافته، این عضو داعش با عنوان «انغماسی» معرفی شده است.
برای برخی این سؤال به وجود آمده که انغماسی به چه معنا است و چه تفاوتی با انتحاری دارد؟

در پاسخ باید معنای این سه واژه را تبیین کرد:

▫️استشهادی: استشهادی از ماده شهد در لغت به معنای گواهی خواستن، کسی را به شهادت خواندن، کشته شدن در راه خدا، که در این نوشتار معنای سوم مراد است.  این واژه با رفتن به باب استفعال به معنای طلب شهادت می باشد. در نتیجه استشهادی به معنای شهادت طلبی و در اصطلاح «شیوه ای جدیدی برای مقاومت و رویارویی با دشمن که با وسایل و ابزار جدید کشنده، که در گذشته معمول و معروف نبوده، انجام می شود، و مجری آن یقین یا ظن غالب دارد که خودش نیز در جریان عملیات به شهادت می رسد.»

▫️انغماسی: انغماس از ماده غوس به معنای نفوذ و فرو رفتن چیزی در چیز دیگر است، که اصطلاح آن در باب جهاد، در مورد کسی است که برای مبارزه خود را به صف دشمنان وارد می کند. 
تفاوت انغماسی با استشهادی را در این دانسته اند که منغمس در صف دشمنان و به دست آنها کشته می شود اما استشهادی به دست خودش کشته می شود. برخی این باور را نمی پذیرند که پایان کار انغماسی، کشته شدن است؛ بلکه انغماسی را به معنای جنگ و گریز به حسب قدرت و مهارت انسان می دانند که داخل صفوف دشمن می شود و به سرعت خارج می گردد و سالم ماندنش مورد انتظار است. 

▫️انتحاری: انتحار از ماده «نحر» به معنای مکان ذبح حیوان، اصطلاحی است که بر کسی اطلاق می شود که اقدام به خودکشی می کند. 
در حقیقت تفاوت میان استشهادی و انتحاری در انگیزه و هدف و نتیجه اقدام است. استشهادی برای اعتلای اسلام دست به این اقدام می زند ولی انتحاری، به دنبال ایجاد تفرقه و تکفیر مسلمانان این کار را انجام می دهد.

نکته قابل توجه اینکه وهابیون که به عنوان پدر معنوی د-ا-ع-ش شناخته می شوند، تا قبل از شکل گیری د-ا-ع-ش نگاه مثبتی به عملیات استشهادی نداشتند و آن را قتل نفس می دانستند و از آن منع می کردند. به نظر می رسد بیشتر این آراء، ناظر به اقدامات استشهادی مردم فلسطین و تحت تاثیر مواضع سیاسی آل سعود در جهت به رسمیت شناختن رژیم اسرائیل بوده است. اما با ظهور گروه تروریستی د-ا-ع-ش، ترویج اقدام انتحاری از سوی وهابیون شدت گرفته و به یکی از مهمترین ابزارهای آنان برای مقابله با مخالفان تبدیل شده است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۰۱ ، ۰۹:۳۰
رسول چگینی
دوشنبه, ۲ آبان ۱۴۰۱، ۰۹:۱۰ ق.ظ

آیا تغییر احکام فقهی به معنای تغییر دین است؟!

در کلیپی که در فضای مجازی منتشر شده، کارشناس برنامه خانم دکتر صدیقه وسمقی به نقد جایگاه فقاهت در تعیین حد و مرز آموزه های دین پرداخته است. خانم وسمقی حقوق‌دان و عضو اسبق شورای شهر تهران بود مدرک دکتری خود را در رشته فقه و مبانی حقوق اسلامی از دانشگاه تهران در اردیبهشت ۱۳۷۷ دریافت کرد. وسمقی پس از سال 1388 ایران را ترک کرد و به عنوان استاد میهمان در دپارتمان اسلام‌شناسی دانشگاه گوتینگن آلمان مشغول به فعالیت شد. او در همین زمینه با دانشگاه اوپسالا در سوئد نیز همکاری داشته‌است. صدیقه وسمقی از چهره‌های التقاط دینی در ایران محسوب می‌شود و دیدگاه‌های او در مورد حجاب اجباری و حق پوشش زنان و برخی مسایل فقهی دیگر چالش‌برانگیز بوده‌است.

 خام وسمقی در این کلیپ که از سخنان او منتشر شده است، ادعاهایی را مطرح می کند که مخدوش بودن آن بر کسانی که به فلسفه مشروعیت‌بخشی آراء متخصصان دین‌شناسی آگاهی دارند، پوشیده نیست. او در بخشی از سخنان خود اینچنین اظهار می کند:
«استنباطهای شخصی خودمان را مهر شرعی و دینی بزنیم مثل اینکه یک روز می گوید رأی دادن حرام است و یک روز دیگر می گوید جایز است. اینجا اشتباه از برداشت آن شخص است و یا دین است که هر روز تغییر می کند.» 

مشکل اصلی گوینده این سخن آن است که شناخت کافی نسبت به مراتب احکام و مسائل دینی ندارد و یا آگاهی خود را با مسائل غیر علمی آمیخته است. به منظور آگاهی بخشی در این موضوع، توجه به نکاتی حائز اهمیت است: 

 

نکته اول: دین عبارت است از مجموعه تعالیم و دستورالعمل هایی که خداوند به وسیله وحی و با واسطه پیامبران برای تأمین سعادت همه جانبه انسانها فرستاده است. بنابراین دین همسان قوانینی است که بشر برای بهبود زندگی خود وضع کرده است.

 

نکته دوم: مسائل دینی به دو دسته تقسیم می شوند:
برخی مسائل دینی قابل تغییر نیستند و امور ثابتی‌اند که هیچ گونه تغییر و تبدلی در آن روی نمی دهد مانند وجوب نماز و روزه. 
برخی مسائل، تابع شرائط و اقتضائات زمان، دچار تغییراتی می شوند؛ زیرا احکام و مسائل دین با زندگی متغیر بشری، به‌گونه‌ای در هم آمیخته شده که نمی‌توان آنها را در دو مسیر کاملاً جداگانه دنبال کرد. مراعات این شرائط، موجب پدیدار شدن عناوینی همچون احکام اولیه و ثانویه، تقابل اهم و مهم، اضطرار، اکراه، مصلحت و ... در فقه اسلامی شده است. همه مسائلی که به عنوان امور تغییر یافته نام می برند، در این دسته جای می گیرند و تغییر و تبدل آن، هیچ ضرری به اصل دین وارد نمی کند.

 

نکته سوم: روح حاکم بر دستورات دین، تبعیت و تسلیم بنده در برابر فرامین شارع است. شارع مقدس از باورمندان به اسلام نخواسته است که همه مسائل دین را مطابق آنچه که در لوح محفوظ است، دریابند، بلکه با رسمیت دادن به اجتهاد مجتهد، استنباط او به عنوان وظیفه مکلف را حجیت بخشیده است. بنابراین با تغییر یک حکم، هیچ گناه و تخلفی برای مکلف ثبت نمی شود؛ زیرا تسلیم و تبعیت بنده در این صورت نیز محقق شده است.

 

نکته چهارم: بر خلاف دیگر مذاهب اسلامی، تشیع به جهت بها دادن به عنصر عقل در استنباطهای فقهی، راه اجتهاد را همچنان مفتوح می داند و مجتهد در تعامل با امور مستحدثه، تلاش می کند به بهترین وجه، مصالح و منافع عمومی را در نظر گرفته و حکم شرعی را استخراج کند.

 

نتیجه: با توجه به نکات یادشده این نتیجه به دست می آید که تغییرات حاصل شده در برخی احکام غیر اصلی دین، به معنای تغییر دین و یا ابطال اعمال گذشته نیست؛ زیرا مجتهد با تکیه بر جایگاه مشروع خود، اقتضائات زمان را لحاظ کرده و احکام مستحدثه را استنباط می کند. شارع نیز این استنباط مجتهد را حجت دانسته است و مکلفان را به جهت تغییر حکم، مورد مؤاخذه قرار نمی دهد بلکه به حرکت آنان در مسیر تسلیم و فرمانبرداری پاداش می دهد.

این میزان از تغییر در مدلهای بشری قانون نیز جاری و پذیرفته است؛ زیرا در مقایسه دین (به عنوان قانون الهی برای سعادت بشر) با قوانین برساخته بشری، شاهد این هستیم که بشر متمدن نیز تحت تأثیر شرائط زمان، به تغییر و تبدیل قوانین خود دست یازیده است. اگر همراهی دین با اقتضائات زمانه به عنوان نقطه ضعف تلقی شود، باید لغو قوانین برده داری در سال 1862 میلادی و یا اعطاء حق رأی به زنان در ایالات متحده آمریکا در سال 1920 و یا ممنوعیت سقط جنین که در ماه‌های اخیر در آمریکا به تصویب رسید، را نیز نقطه ضعف سیستم قانونگذاری غرب دانست؛ در حالی که هر انسان عاقلی درک می کند که اقتضائات زمان، زمینه تغییر این قوانین را فراهم آورده است.

جای شگفتی باقی است از اینکه مقوله ای که به عنوان نقطه قوت دین محسوب می شود، از دیدگاه این شخص (صدیقه وسمقی) به عنوان نقطه ضعف تلقی شده است. این در حالی است که حتی عقل نیز بر چنین همراهی قوانین با شرائط زمان حکم می کند. برای نمونه در مسائلی که هر عاقلی به پسندیده بودن آن حکم می کند، با بروز شرائطی، حکم بر خلاف آن می شود و همچنان مورد تأیید عقلا است. مثلا تجاوز به اموال دیگران امری ناپسند است اما در صورتی که حفظ جان دیگری، متوقف بر تجاوز به اموال محترم باشد، این تجاوز پسندیده می شود و مرتکب آن، مورد مؤاخذه حقوقی قرار نمی گیرد.
امید است که داعیه‌داران آزاداندیشی دینی، فارغ از علایق شخصی و تعصبات سیاسی، با نگاهی حقیقت‌بین، مخاطبان خود را نسبت به مبانی معرفت افزایی آگاهی بخشند.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۰۱ ، ۰۹:۱۰
رسول چگینی